🔴 شهید ناصر بختیاری
🔸از منطقه برگشته بود. میگفت: «اومدم که این چند روز رو همراه بچهها تا میتونیم تبلیغ کنیم.» انتخابات ریاست جمهوری بود.
🔸میگفت: «الان قضیه ریاست جمهوری برای کشور از هر چیزی مهمتر و حیاتیتره، مهمه که آقای رجایی با رأی بالا انتخاب بشه.»
🔸خیلی جاها با هم رفتیم، خیلی روستاها را سر زدیم. توی آن چند روز فقط خدا میداند چقدر از انتخابات و آقای رجایی برای مردم گفت.
#امام_زمان(عج)♡
#انتخابات #مشارکت_حداکثری #انتخاب_اصلح #تکلیف #شهدا
شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای
@shohada_masjedsoleiman
🔴 شهید حاج عباس عاصمی
🔸درست روز انتخابات خواهرها و برادرها جمع شده بودیم خانه پدر. چند نفر از اقوام هم آمده بودند. حرف از رأی و انتخابات که شد، بحث بالا گرفت؛
🔸بعضیها گفتند «ما رأی نمیدیم.» میشناختمش؛ آدمی نبود که اینجور وقتها ساکت بماند. امّا راهش را هم خوب بلد بود.
🔸از در استدلال و منطق وارد شد و همه سوالهایشان را جواب داد. آخر سر قانع شدند.
🔸قرار شد همگی با هم برویم مسجد که حاجی گفت: «بچهها رو هم با خودمون ببریم تا از همین الان یاد بگیرن.» روحالله، سارا و زینب، چه ذوقی داشتند برای انداختن رأیها توی صندوق.
#انتخابات #مشارکت_حداکثری #انتخاب_اصلح #تکلیف #شهدا
کانال رسمی #استاد_ماندگاری
✅ @mandegari_mahdi
🔴 شهید احمد جعفرنژاد
خاطره را توی دفترچه خاطراتش نوشته بود:
🔸تا اذان ظهر منتظر ماندیم، امّا خبری نشد. رفتم سراغ سروان سرمدی، مسئول دسته. گفتم: «پس تکلیف انتخابات چی میشه؟ گفت: قرار شده بعد از ظهر صندوق بیارن.»
🔸عصر هم خبری نشد. گفتیم: «اگه نمیارید اجازه بدید ما بریم شهر. گفتند: هیچ کس اجازه نداره از مقر بره بیرون.» ساعت ده شب امیدمان را از همه جا کندیم. پشهبندها را زدیم بخوابیم.
🔸آن شب نگهبانی داشتم. دراز کشیده بودم تا به موقع بروم سر پست که صدا زدند: «هر کی میخواد رأی بده بیاد.»
🔸داشتم از خوشحالی بال در میآوردم. یکی یکی بچهها را بیدار کردم و رفتیم توی چادر رأیگیری.
🔸چادر خیلی تاریک بود. تنها وسیله روشنایی چراغ قوه بود، امّا انتخابمان روشن بود، برادر محمدعلی رجایی.
#انتخابات #مشارکت_حداکثری #انتخاب_اصلح #تکلیف #شهدا
کانال رسمی #استاد_ماندگاری
✅ @mandegari_mahdi