🌷🌷🌷
🔰شاهدانش
معنویت و اخلاق نیک در زندگی شهدا جایگاه بالایی دارد و حال همسر شهید برای ما از حس خوب خدا در زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی چنین می گوید: حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
حمید آقا از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
بسیار مهربان و مودب بود و رفتارش با فامیل و همسایه زبانزد بود.
بی اندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامه خود نیز این ذکر را نوشت تا همه ما در فراغ او صبوری پیشه کنیم.
به نظافت و پاکیزگی بسیار مقید بود. دوستانش تعریف می کردند در منطقه باوجود کمبود آب، هرروز صبح محاسن و موهایش رو مرتب می کرد و می گفت مومن باید همیشه مرتب باشد تا هر کس مذهبی ها را دید بداند ما هم مرتب و شیک هستیم.
هیچ وقت در این سه سال ندیدم حمید پایش را جلوی پدر و مادر خودش و من دراز کند یا با صدای بلند جلوی شان صحبت کند. خیلی به این جمله لقمان عمل می کرد که هر جا می روید چشم، زبان و شکم نگه دارید و به یاد ندارم جایی رفته باشد و این ها را رعایت نکرده باشد.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰انتخاب عڪس شهادت
همسر شهید که سیره حضرت زینب (س) را در زندگی خود پیاده می کند بابیان اینکه شهادت آخر مسیر زندگی او خواهد بود گفت: یک روز حمید به من گفت بیا باهم عکس های مناسب برای شهادت را انتخاب کنیم و انتخاب کردیم. بعد از اعلام خبر شهادت من به سراغ فایل عکس های انتخابی رفته و عکس ها را به خانواده دادم.
هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد.
هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد
یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم…
اردیبهشت ماه 94 برای رفتن به سوریه داوطلب شد اما چندین بار این اعزام به تعویق افتاد تا اینکه در آبان ماه به هدف خود رسید.
و حالا همسرم به آرزویش رسیده است.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰سخت تر از سخت
دیدار بعدی ما در معراج شهدای قزوین، سخت تر از سخت بود… در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان… با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی…تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی…
حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم…
پیکرش را می بوسیدم و با گریه می گفتم دوستت دارم عزیزم؛ یادت هست همیشه وقتی از مأموریت به خانه برمی گشتی برای من گل می خریدی، حالا ازاین پس من باید برای تو گل بیاورم.
هنگام خاک سپاری خاک مزارش را می بوسیدم و می گفتم ای خاک تا ابد همسرم را از طرف من ببوس.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰یادت باشه یادم هست
ساعات آخر ٍ بدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…»
این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هس ت …یادم هس ت …»
و حمیدم رفت…
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰وصیتنامه شهید
با سلام و صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهر ایشان (ع) که شرف کون و مکان هستند و ما متنعم از این می ناب لایزال که موجب رشته ی وصل ما به این حبل متین و تکامل ما توسط این حصن حصین و ممزوج از ولایتشان در وجود ما عجین و خدا روشکر، بر این نعمت الهی که ما را فراگرفته و غرق در آن شده ایم ان شالله.
اینجانب حمید سیاهکالی مرای فرزند حشمت الله لازم دیدم تا چند جمله ای را من باب درد دل در چند سطر مکتوب نمایم. ابتدا لازم است تا بگویم که نوشتن این وصیت نامه از مقدمات خیر حاصل گردیده و آن شرف ناموس خدا، اسوه ی صبر و تقوا، زینت عرض و سما، عقیله ی عقلا، حضرت زینب(س) است.
زیرا دفاع از حرمین و مظلومیت مسلمانان را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده (ع)می دانم و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بگرداند ان شالله.
آنچه این حقیر تا کنون در زندگی خویش فهمیده ام کج فهمی ها و درشت فهمی ها و بی بصیرتی انسانهایی است که یا این خانواده را درک نکره اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا ظاهرا در کنارشان بوده اند.
ولی در صحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بودند در این مسیر، آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دورماندن و کور ماندن از راه نور هدایت است. وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشیم و رهرو این مسیر همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه حضرت ولی عصر (عج) ان شالله...
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
⬆️⬆️⬆️
زیرا نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را ذوب در این امر بدانیم.
اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند؛
شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه حضرت ولی عصر(عج) و نایب بر حقش حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل، می روم تا با تاسی از مولایم حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
اما یک نکته و آن این است اگر در حال خاضر در جبهه سخت، تعدادی از برادران در حال جهادند، دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشند توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. ان شالله....
اما به نظر این حقیر هیچ چیز بالاتر از حسن کلام و حسن رفتار نیست؛ در عموم جامعه و مخصوصا در بین نظامیان و بالاخص در میان پاسداران حریم ولایت؛ اما در جمله آخر می نویسم آنچه در این دنیا از مادیات دارم من باب گذران زندگی در اذن همسرم باشد ان شالله و در آخر هر کس که این متن را می خواند و یا می شنود ان شالله که این حقیر سراپا تقصیر را حلال نماید.
همیشه یادتان را من به هنگام نظر بازی
زر رخسار علی(ع) جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام میخندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدا رو شکر در راهت به خون افتادم بر خاک و کفی بالعلم ناصرا
حمید سیاهکالی مرادی
1394/08/19
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۳۵۷۶
#بهترین_خاطره_من....
🌷اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰ درصد وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد، آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود!!
راوی: خلبان شهید معزز علیاکبر شیرودی که دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را اینچنین تعریف کرد.
🔰 مقام معظم رهبری در مورد ایشان فرمودهاند: "او تنها نظامیای بود که در نماز به او اقتدا کردم. در واقع شهید شيرودى یک عارف وارسته بود و همواره میگفت: من و همرزمانم برای اسلام میجنگیم نه چیز دیگر."
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۳۵۷۷
#آرپیجیزن_دو_طبقه!
🌷درگیریها شروع شده بود. عراقیها، با هر اسلحهای که داشتند، شلیک میکردند. سنگر تیربار عراقیها بچهها را خیلی اذیت میکرد. ابراهیم به آر.پی.جیزن گفت: سنگر را بزن. آر.پی.چیزن چند گلوله شلیک کرد، ولی به خاطر فشرده بودن جلو سنگر، پرهی....
🌷پرهی موشکها بین آنها گیر میکرد و هیچ کدام منفجر نشدند. وقتی این وضعیت را دید، روز زمین نشست و از آر.پی.چیزن خواست روی شانهاش برود، بعد تمام قد ایستاد. آن وقت با شلیک اولین گلوله، سنگر عراقی منهدم شد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید ابراهیم محبوب
راوی: رزمنده دلاور غلامرضا سالم
📚 کتاب "چشمان فرمانده"
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۳۵۷۸
#داخل_پرانتز_فقط_عشق!!
🌷یک روز اومد خونه بدون اینکه به حاج آقا حرفی بزنه ماشینو برداشت برد. چند روز بعد فهمیدم به علت کمبود امکانات در خرمشهر و آبادان، ماشینو اومده برده برای جابجایی مهمات! بعد از چند وقت دیدم اومد خونه و ماشین همراهش نبود؛ حاج آقا گفت: ماشین کجاست؟ سرش رو انداخت پایین و گفت:...
🌷و گفت: پارکش کرده بودم توی آشیانه تانک؛ راننده تانک هم بیخبر از همه جا اومد و رفت رو ماشین و اونو له کرد. حاج آقا نگاهی بهش کرد و گفت: فدای سر امام (ره) و تو. تا این حرف رو شنید خیالش راحت شد، لبخندی زد و رفت صورت بابا رو بوسید.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید محسن نائینی فرد
راوی: برادر گرامی شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
#روز_شمار_شهدایی
💠امروز #شنبه ۶ آذر 1400 مصادف است 212 ربیع الثانی می باشد
📖ذکر روز شنبه : یا رب العالمین ( صد مرتبه )
✅ذکر روز شنبه موجب رزق و روزی میشود
🕊شهید مدافع حرم علیرضا قلیپور(۱۳۹۴)
🕊شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند(۱۳۹۴)
🕊شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی (قم ۱۳۹۶)
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':
⟦ #شہیداحمدتلخابۍ
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابۍ
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . .
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':
⟦ #شہیدعلےتلخابۍ
مادربہخداگفت:
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحجخونینشہیدشد:
⟦ #شہیدهڪبرےتلخابۍ🌱🕊
#آدمازشࢪمندگۍمیمونہچۍبگہ💔
ما این نظام رو اینجور حفظ کردیم با چهارتا اغتشاش که میدونیم از کجا سرمنشاء میگیره جا نمیزنیم
🆔️ @shohada_tmersad313
🇮🇷 دعـای فــرج 🇮🇷
♥️ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ♥️
🤲اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُوَبَرِحَ الْخَفآءُوَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُوَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةوَالرَّخآءِاَللّهُمَّصَلِّ عَلی مُحَمَّدوَالِمُحَمَّداُولِی الاَْمْرِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْناطاعَتَهُمْوَعَرَّفْتَنابِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّابِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاقَریباًکَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ یامُحَمَّدُیاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُاِکْفِیانیفَاِنَّکُماکافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُماناصِرانِ یامَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ 🤲
🍃 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🥀السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌹الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌷یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدوَالِهِ الطاهرین....
سالروز شهادت شهدای مدافع حرم🌷
#علیرضا_قلی_پور❤️
#عبدالرشید_رشوند ❤️
#مجید_عسگری_جمڪرانے ❤️
یاد امام و شهدا با ذکر صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
#روز_شمار_شهدایی
💠امروز #یکشنبه هفتم آذرماه ۱۴۰۰ مصادف با ۲۲ ربیع الثانی
📿 ذکر روز یکشنبه: یا ذَالجَلالِ وَالاِکرم (صد مرتبه)
✳️ ذکر این روز موجب فتح و نصرت میشود
🕊سالروز شهادت دانشمند هسته ای و دفاعی ، محسن فخری زاده
⚓️ روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔️ @shohada_tmersad313
✨✨✨
📄بخشی از وصیت شهید مدافع حرم "علیرضا قلی پور "به دختر شش ساله:
فاطمه جان سلام
بابا جان! خیلی دوست دارم،
درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن.
نماز و حجاب یادت نره،
یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی،
همیشه به یادت هستم،
تو هم به یاد من باش باباجونی.
#علیرضا_قلی_پور❤️
سالروز_شهادت🌷
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷
💌یادنامه اے براے سـردار شهید :
🕊شهیـدمدافــعـــحــرمـــ
🕊عبدالرشیــد رشـــوند
((به مناسبت سالروز آسمانے شدن ایشان))
💢راوے همسـر بزرگوار شهیـد💢
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰زندگینامه
شهیـ🕊ـد عبدالرشید رشوند
در اول مهرماه سال 46 بدنیا آمد ،دوران کودکی رشید در روستای آوه از توابع الموت سپری شد ، پدرش در روستا دامداری میکرد و مادرش همانند تمام اهالی روستا خانه داری و در کارهای کشاورزی و دامداری به کمک پدر می شتافت.
بعدها جهت ادامه تحصیل به کرج نزد خواهرش آمد همزمان با رزمندگانی که جهت حفظ کیان کشورمان به جبهه می رفتند به جبهه اعزام شد و نه ماه در جبهه ها ماند در همین ایام بود که دو برادر بزرگترش به نام حاج داود رشوند و رحیم رشوند به افتخار جانبازی نایل آمدند، رشید در کمک به برادر بزرگتر خود که جانباز 70 درصد بود از هیچ کمکی دریغ نمیکرد و به همین جهت بعد از تشکیل خانواده و ازدواج در سن بیست سالگی ، ترجیح داد که در کنار خانواده برادرش در طبقه پایین منزل آنها سکنی گزیند.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
👆👆👆
همسرم سال 1365 وارد سپاه شد. آن زمان به من گفت كه مأموريتهاي من گاه و بيگاه است. شايد ماهها و مدتها بروم و نباشم. من همه شرايط ايشان را پذيرفتم، چراكه خودم عاشق جبهه و جنگ بودم و برادرشان كه جانباز قطع نخاع بودند هميشه در مقابل چشمانم بود. خود شهيد درباره دوري و نبودنهايش به شوخي ميگفت خانم از قديم گفتهاند دوري و دوستي. ما هر چقدر دور باشيم دوستي مان بيشتر خواهد بود.»
همسر شهيد شرط و شروط ازدواج شان را هم اينطور بيان ميكند: «شهيد اولين شرطش اين بود كه من اجازه بدهم تا ايشان طبق عهدي كه سالها پيش با دوستانش بسته است كليهاش را ببخشد. دومين شرطش هم سفر به لبنان براي مجاهدت بود.
وقتي به اين شرطش رسيد با تعجب گفتم مگر هنوز جنگ داريم؟ گفت بله هست فلسطين همچنان در جنگ به سر ميبرد. در جنگ خودمان به خاطر شرايط سني كه امكان حضور چنداني برايم فراهم نشد.
سومين درخواست ايشان هم دعا براي شهادت بود. من گفتم انشاءالله. گفت ناراحت نيستي؟ گفتم نه. گفت شما از شهيدت (پسرخاله لطفالله) كه تو را دوست داشت بخواه كه من را شفاعت كند.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
👆👆👆
رشید قبل از ازدواج با بنده به عضویت سپاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی ، چتر بازی، دریا نوردی دوره های تخصصی ویژه ای گذراند و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید. ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال میکردیم که در سپاه چه کار میکنی میگفت: به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغول هستم.
رشید بسیار بسیار خاکی بود و در کمک به دیگران از هیج کوششی فروگذار نمی کرد ، با توجه به اینکه ساکن کرج شده بودیم از هر فرصتی برای رسیدگی به امور خانواده پدری خود دریغ نمی کرد و در تجهیز منزل، برداشت محصول و ... به پدرشان کمک می کرد، نسبت به فرزندان برادران جانباز خود بی نهایت مهربان بود و علاقه وافری نسبت به آنها داشت و در همه مراحل زندگی به آنها کمک میکرد.
علاقه وی به کوهنوردی بسیار زیاد بود خاطرات زیادی از چیدن قارچ و سبزی و داشتن کندوی عسل در کوه از ایشان برای ما به جا مانده علاقه زیادی به رشته زنبورداری داشت و تصمیم گرفته بود بعد از بازنشستگی کندوی عسل داشته باشد که متاسفانه میسر نشد.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷
👆👆👆
«ما اهل روستاي اوه هستيم. روستايي در شهرستان الموت قزوين. ايشان پسر دايي من هستند. عبدالرشيد رشوند متولد 1346 است و من متولد 1352. ما اهل يك روستا بوديم و همه نزديك به هم زندگي ميكرديم. مادرم آن زمان فرزندي نداشت، علاقه زيادي هم به عبدالرشيد داشت. شب تولد من عبدالرشيد مهمان خانه ما بود.
نزديكيهاي صبح من به دنيا ميآيم. آن زمان عبدالرشيد شش سال بيشتر نداشت اما برايم از آن شب هميشه تعريف ميكرد. از شب تولد من. گويي وقتي ميخواستند ناف را ببرند، گفته بودند به نام مهمان كوچك خانه عبدالرشيد ميبريم.
اينطور ميشود كه من و عبدالرشيد به نام هم شديم، اما خب روزگار است ديگر. شش ماه بيشتر نداشتم كه مادرم را از دست دادم. تا دو سالگي هم كنار خانواده عبدالرشيد بودم و هم در كنار خانواده خالهام، تا اينكه پدرم ازدواج كرد و ما از روستا به تهران مهاجرت كرديم و اينگونه ارتباط من با خانواده مادريام قطع شد.
10 سال، سختي و ناراحتيهاي زيادي را تحمل كردم بيآنكه بدانم مادرم به رحمت خدا رفته است. 10 سال بعد به روستايمان رفتيم و دختر عمويم سنگ مزاري را به من نشان داد و گفت اين مزار مادرت است. آن روز بر من خيلي سخت گذشت. 10 سال بيمادري.... آنجا بود كه علت محبتهاي نديدهام را در اين مدت دانستم. كمي بعد افت تحصيلي كرده و درسم را رها كردم.
آن زمان خانواده عبدالرشيد خانه ييلاقي و قشلاقي داشتند. در همان ايام شهيد رشوند آمد من و برادرم را با خود به ييلاق برد. ما سه روزي در منزل داييام بوديم و آن چند روز مهماني بهانهاي شد تا دايي بار ديگر من را براي ازدواج با عبدالرشيد در نظر بگيرد.»
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷
🔰مدافع حريم آل الله
«دو سالي از اتفاقات سوريه ميگذشت كه گفت ميخواهم به سوريه بروم، اما نميدانم چرا جور نميشود. مهر 1393بود. مدارك را كه جمع آوري ميكرد از ايشان پرسيدم با چه كسي قرار است بروي؟ گفت با بچههاي تبوك. بچههاي تبوك همان دوستان و همرزمان شهيد از دوران دفاع مقدس بودند كه از سال 1365 با هم بودند.
يك بار كه براي ديدار يكي از جانبازان جبهه مقاومت رفته بوديم به يكي از دوستانش سفارش كردم گفتم اين بنده خدا بال بال ميزند و اگر امكان دارد كارش را درست كنيد كه برود. براي راهي شدن عبدالرشيد دست به دامانشان شدم. دوستش گفت دلخور نميشويد كه برود؟ گفتم نه. ايشان با تجربه است بايد برود و از تجربياتش در آن منطقه استفاده شود.
در راه بازگشت بوديم كه به ايشان گفتم من براي اعزامت دست به دامان دوستت شدم. گفت جدي؟! گفتم بله. گفت اگر تو گفته باشي حتماً درست ميشود. يك روز خوشحال و خندان بشكن زنان وارد خانه شد گفت دلت بسوزد من گذرنامهام را گرفتهام. وقتي گفت ته دلم خالي شد گفتم واقعا رفتني شدي، مباركت باشد. به سلامتي.»
«فرزندانم خبر نداشتند. اصلاً كسي خبر نداشت ولي زمان خداحافظي آنها را در جريان گذاشت، اما اين مأموريتها براي روحالله و مطهره كاملاً عادي بود.
آنها هميشه پدرشان را در حال جهاد و مأموريت ديده بودند. در نهايت عبدالرشيد در 15 خرداد سال 1394 راهي شد و 25 مرداد برگشت. در مدت مرخصياش عروسي دخترمان را برگزار كرد و با خيالي آسودهتر براي دومين بار و آخرين بار در تاريخ 15مهر94 راهي شد.
زمان اعزام دومش از ايشان خواستم برادر و همسر ايشان را در جريان قرار دهد. حال و هوايش تغيير كرده بود هر كسي در مدت مرخصياش ايشان را ميديد ميگفت كه عبدالرشيد گويي آسماني شده، اينجايي نيست. آخرين بار از زير قرآن ردش كردم.
همسرم به آنچه سالها در پي آن مجاهدت نمود رسيد. 6 آذر ماه سال 1394. وقتي دوستش آقاسيد جانباز شد من ته دلم خالي شد. با خودم گفتم كه حتماً عبدالرشيد شهيد ميشود. گذشت تا شهادتش.
بارها خواب ديده بوديم كه مراسم با شكوهي را در اربعين برگزار ميكنيم اما قبل از شهادتش خودش هم خواب ديده بود كه در حياط مسجد جمكران قبري ميكند وقتي نام متوفي را ميپرسد صدايي از داخل مزار به گوش ميرسد كه اين مزار شماست. همان لحظه از منارههاي مسجد صداي اذان به گوش ميرسد. اين خواب را براي همسر برادرش تعريف كرد و تعبيرش را خواست. ايشان هم گفته بود تعبيرش شهادت است.
🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷