😂😂 طنز_جبهه 😂😂
تعداد مجروحین بالا ⬆️رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها💣 دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم باید با رمز حرف میزدم
گفتم: ” حیدر حیدر رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشم.
– رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😏😏
-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
– برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم
– رشید جان! از همانها که چرخ دارند!
– چه میگویی؟ درست حرف تو
بزن ببینم چی میخواهی ؟
– بابا از همانها که سفیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.
– بیمزه!😳😏
_ بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!😂
😡😡کارد میزدند خونم در نمیآمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم. 😠
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_mersad313
💠 امام خمینی (ره):
با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت و شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از دشمنان سلب نمایید.
شبتون_شهدایی 🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
شهدا عاشق اند
معشوقشان خداست
شاگردند؛
معلمشان حسین (ع)است...
معلم اند...
درسشان شهادت است
مسلح اند...
سلاحشان ایمان است
مسافرند،
مقصدشان لقاءالله است 🕊
مستحکم اند،
تکیه گاهشان خدا ست...🍃
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
🌹اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم🌹
صبحتون شهدایی💫
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 هر_روز_با_شهدا
بازگشت_مقتدرانه
🌷در سال ٥٩ وضعیت امنیت کردستان مطلوب نبود و جهت برقراری امنیت نیاز مبرم به نیروی رزمنده باتجربه بود بر همین اساس شهید شمگانی احساس مسئولیت کرده و از فرماندهی سپاه ( برادر کبکانیان) درخواست نمود تا او را به کردستان اعزام نمایند.
🌷اگر چه منطقه سیستان و بلوچستان به لحاظ امنیت، نیاز به رزمنده داشت ولی با اصرار فراوان شهید، فرماندهی با اعزام شهید شمگانی موافقت نمود و شهید شمگانی با یک گروه از پاسداران سپاه سیستان و بلوچستان به کردستان اعزام و در منطقه دیواندره کردستان مستقر و فعالیت خود را آغاز كرد.
🌷 و در همان روزهای بدو ورود با یک گروه از افراد ضد انقلاب درگیر و آنها را به هلاکت رسانده بودند که خبر این موضوع به سپاه سیستان و بلوچستان رسید و رزمندگان خوشحال بودند که شهید شمگانی در كردستان با اقتدار برخورد کرده است شهید شمگانی پس از مدتی حضور در کردستان و برقراری امنیت، همراه با گروه اعزامی، به سیستان و بلوچستان بازگشت و رزمندگان سپاه به خاطر بازگشت مقتدرانه اش بسیار خوشحال بودند.
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 هر_روز_با_شهدا
از_اين_امضا_بالاتر....
🌷يكي از روزها كه به بيمارستان جندى شاپور اهواز رفته بودم، روى يكى از تخت ها رزمنده اى را ديدم كه به شدّت زخمى شده بود، تركشى كه به شكم او برخورد كرده بود، آن قدر بزرگ بود كه از روى ملحفه كاملاً مشخص بود.
🌷نزديك او رفتم، به من گفت: مادر نمى دانم زنده مى مانم يا خداوند شهادت نصيبم مى كند، من يك پيام به ملت ايران، به خصوص به زنان و دختران دارم كه از شما مى خواهم به آنان برسانى؛ مى خواهم به آنها بگويى كه: ما به دنبال مقام و شهرت به جبهه نيامديم، بلكه هدف ما اسلام و قرآن و حفظ حجاب زنان بود.
🌷به او گفتم: پسرم پيامت را بنويس تا سند كتبى داشته باشم. دستش به شدت مجروح بود، به هر زحمتى بود، چند سطر نوشت. گفتم امضايش كن! انگشتش را به خون آغشته كرد و پايين نامه زد و گفت: از اين امضا بالاتر؟!
راوى: زهرا محمودى؛
مستوران روايت فتح، ص ١١٤
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 هر_روز_با_شهدا
صبحانه_در_جهنم...!!
🌷از داخل اتاقى، صداى يك زن را شنيدم كه با لهجه كُردى و با شجاعت جريان درگيرى خودش را با منافقين توضيح مى داد. كنجكاو شدم و به طرف اتاق رفتم تا چهره آن زن را ببينم. او زنى قوى هيكل و رشيد بود.
🌷وقتى چشمش به من افتاد، گفت من اهل گيلان غرب هستم. وقتى منافقان به شهر حمله كردند، با همين دست هايم چهار نفر از زن هاى منافق را به درك فرستادم.
🌷بعد با پوزخند ادامه داد: منافقان مى خواستند خانه هايمان را به قتلگاه تبديل كنند! امّا آرزويشان را به گور بردند. آنها در شهر، شايع كرده بودند: «شام گيلان غرب، صبحانه باختران»! الحمد للّه، صبحانه در جهنّم نَصيبشان شد.
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#شهیدمحمدابراهیمهمت:
خُمپاره آمَد صاف خورد کنارِ سنگر..
حاج هِمت گفت:
بر مُحَمَد و آلِ مُحَمَد صَلَوات...
نِگاهش کردم،
انگار هیچ چیز نِمی توانست تِکانش بدهد...
دِلم ازین ایمان ها می خواهَد:) 💔🍃
•••••••••••••••••••••••••••••••
❁﷽❁
❦ نگاه هتــ
گاهے نگـران استــ
گاهے ناراحتــ !
شاید هم دلگیـر...
اما هر چہ هستــ
هیچگاه سایہ ے چشمهایتــ را
از سرم برندار
نگاهم ڪن!
صبحتان_روشن_بہ_نگاه_شهدا🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨زیارتنامه_تصویری_شهدا
تقدیم به روح مطهر شهدا🌷
باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_با_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 هر_روز_با_شهدا
راکت_بدون_توپ...!!
🌷بمباران هوایی که می شد، دشمن با راکت مناطق مسکونی و غیر مسکونی را مورد تجاوز قرار می داد. بچه ها سرشان را رو به آسمان و در جهت هواپیماهای عراقی بلند می کردند و می گفتند: نگاه کن یک مثقال عقل به کله این صدام نیست، آخر ما راکت بدون توپ به چه دردمان می خورد!
🌷و بعضی اضافه می کردند: ولش کن بابا چه می داند تنیس چیست؟ بابایش ورزشکار بوده؟ ننه اش ورزشکار بوده؟ به هیکلش نگاه نکن، دو دفعه به او بشین پاشو بدهی به اسهال و استفراغ می افتد.
📚 کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 هر_روز_با_شهدا
خشم_شب_جانانه!!
🌷با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟» _خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!
🌷همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دو دستى زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»
🌷به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی.
🌷عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم.
🌷خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم.
🌷پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم، یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!
🌷کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند.
🌷از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.
🌷لابه لای بچه ها ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده. فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!
🌷با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»
🌷صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد!
📚 کتاب رفاقت به سبک تانک، صفحه ٤٧
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
یه کاری کن #خدا عاشقت بشه😊
اگه خدا عاشقت بشه؛
خوب تو رو خریداری میکنه😍
🍃🌸
باز پنجشنبه و یاد شهدا صلوات 🌷
✅طنز جبهه😂😂😂😂
به سلامتی فرمانده🕵
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
شادی روح طيبه همه شهدا ، به خصوص سردار شهید "مهدی باکری" صلوات
#پنجشنبه_یادشهدا
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷🌷🌷
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
باز پنج شنبه و سینی و چای و نبات باز هم یاد شهیدان با صلوات🌹
.
👈 صدای شهیدان حاج قاسم سلیمانی، حسن باقری، احمدکشوری، علی صیادشیرازی، محمدابراهیم همت، احمد کاظمی و ... که با ملت ایران سخن میگویند:
پیام_شهیدان👈نترسید و امیدوار باشید
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@shohada_tmersad313