eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
222 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
مادری که کوه صبر است و استقامت، عبدالرحیم اکبری ،که بیاد تمام سالهای فراق سر بر روی شهیدش می گذارد و با او خلوت میکند... عبدالرحیم متولد سال ۱۳۴۳ بود،در عملیات بدر، شرق دجله سال ۱۳۶۳به شهادت رسید و پیکرش در شمار شهدای مفقود الجسد قرارگرفت و پس از سالها،خرداد ماه سال۱۳۸۰ پیکر پاکش تفحص و به خاک سپرده شد. 🆔 @shohada_tmersad313
ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺸﻮﻗﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ . 🔸ﺍﺯ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺑﺎﺭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺠﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻮﯼ، ﺣﺐ ﺭﻫﺒﺮﯼ، ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻨﯽ، ﺷﺠﺎﻋﺖ، ﺻﺪﺍﻗﺖ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﻫﺎ، ﺳﺎﻋﯽ، ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖﭘﺬﯾﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ.. ﺍﻫﻞ ﺻﻠﻪ ﺭﺣﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺍ ﺑﻮﺩ.. ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻮﯼ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﻗﻠﺒﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺋﻤﻪ ﺍﻃﻬﺎﺭ، ﺍﺯ ﻣﯿﻬﻦ ﻭ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﮐﺸﻮﺭﺵ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥﻫﺎ ﻭ ﺧﺎﻟﺺ ﺑﻮﺩﻥﻫﺎﯾﺶ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﻼﻗﻪﺍﺵ ﺑﻪ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺩﺍﯾﯽﻫﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﺩﺍﻭﺩ ﻭ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﮐﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺍﯾﯽﻫﺎﯾﺶ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌹 وقتی پاسدار شد بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم شروع کرد و وارد دانشگاه شد.  🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود !
... ✍راوے: 📌 آخرین مرتبه‌اے ڪه مےخواست به جبهه برود از تمام اقوام و دوستان خداحافظے ڪرد .. نامه عجیبی نوشته بود ڪہ «هرگاه من به منزل برگردم مرا نمے‌شناسید» و همان طوری ڪه نوشته بود، مانند جدش امام حسین(ع) و برادرش حضرت ابوالفضل(ع)‌ بی سر و بی‌دست به خانه برگشت. پیڪرسیــد صاحب را از روی شلوار پلنگے اش شناسایے کردیم ؛ سید صاحب دو مزار دارد یکی در بهشت زهرا(س) و یکی هم در سه راهے کوشک... پاهایش در بهشت زهرا(س) و سرو بدنش که درسه راهے ڪوشڪ پودر شده بود به همراه پیڪرهای ۴ شهید سادات دیگر درهمان نقطه دفن ‌شد. یادمان شهدای خمسه سادات در سہ راهے ڪوشڪ امروزه محل زیارت کاروان‌هاے راهیان نور است.. 🌹🍃
یه وقتایی من خواب می بینم و بعد می فهمم همون شب عروسمم خواب پسرمو دیده و به هر دومون در مورد یک موضوع صحبت می کنه☺️. مثلا بعضی موقعها که دیر به دیر میاد به من سر میزنه شبش آقا رضا به خواب من و خانمش میاد و از خانمش می خواد که حتما جویای احوال من باشه و از منم می خواد که جویای احوال زن و بچش باشم. ما بغیر از مادرو فرزندی باهم مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و زمانیکه ماموریت نبود و تهران بود هرشب میامد بهم سر میزد و خیلی روی من حساس بود و هوای من مادر و داشت بعداز شهادتشم خیلی بیشتر از قبل هوامو داره😊 که اگر خانمش یه هفته نیاد منزلمون بخوابش میره و میگه برو به مادرم سر بزن. هر لحظه هم که از سفر برمی گشت اول به من سر میزد بعد میرفت خانه ی خودشون.☺️🌹 راوی : 🌹 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🕊🌷🌷🕊
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚 احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست♦️ این با جنگ بیگانه نبود ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و به چشم خود مےدید که پسرش دوستش هم بازی اش پاره تنش دارد مےرود💔 اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند ... 😭😭😭😭😭😭😭 هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود ! 🆔 @shohada_tmersad313
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 توی سن پانزده سالگی بود ، برای کمک به مسجد ، جمعه شبها می رفت بهشت زهرا ، تو سن نوجوانی و غرور ! وقتی بهش می گفتم مامان اذیت نمی شی بری پول جمع کنی، می گفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن . مصطفي ازهمان نوجوانی درحال خودسازی بود و خیلی زجر کشید و اجرش رو دید . امیدوارم اون دنیا دست مارو هم بگیره ان شاالله بهشت را به بها میدهند قیمتی دارد بالاتر از بهشت! برای اینکه خدا خود بشود بهای خون تو راوی : 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت بر سینه می فشارمت، اما ندارمت در عالم خیال خودم چون چراغ اشک بر دیده می گذارمت، اما ندارمت 🆔 @shohada_tmersad313
🌴🌹🕊🌹🌴 که اهل بیت مراقبش بودن وقتی را وضع حمل می کردم، دائماً می خواندم . وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش و می خواندم . یکبار لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد . کولش کردم و رفتم تو کوچه ، نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود . یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی ، شال سبزی بر گردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده ، آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش ، در همین لحظه آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد . راوی : شادی روح و 🆔 @shohada_tmersad313