eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
227 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خاطرات از زبان 🔰آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. 🔰آقا وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. 🔰بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. 🔰 دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام میشد. 🔰بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان آمد و ما را به خانه پدر برد. 🔰در مسیر از پرسیدم و او گفت:که مجروح شده. 🔰 اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. 🔰 در دلم آشوبی بود. به خانه پدر که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم. که به رسیده است. 🔰ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. 🔰 اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم. 🔰 واین روزها که کشور حال و هوای دوران دفاع مقدس را به خود گرفته، مردم عزیزمان را از خود می‌دانند و بحق هم همینطور باید باشد. 🔰 بعد از متعلق به همه مردم هستند. مراسم تشییع من هم با شکوه خاصی برگزار شد. آنطور که لیاقتش را داشت تشییع شد. ‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
سجاد همیشه با وضو بود. خیلی از غیبت کردن بدش می‌آمد. یکی از بارز‌ترین ویژگی‌هایش حیا و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه می‌کرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچه‌ها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه می‌شد. وقتی از سر کار می‌آمد پسرمان حامد را با خودش بیرون می‌برد و می‌گفت: از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم. یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بی‌بی رساند، اخلاص و پاکی‌اش بود. بسیار با خلوص نیت کار می‌کرد. بارها به خودم می‌گفتم: خدایا شکرت که بنده‌ای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا(س) داشت در نهایت هم مثل او به شهادت رسید.🌷 🆔 @shohada_tmersad313
شاید شیرین‌ترین و جالب‌ترین قسمت این مراسم این بود که خطبه عقد این شهید والامقام به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید در روایت آن لحظات می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. ⭐️ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»🌷 🆔 @shohada_tmersad313
✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. 🆔 @shohada_tmersad313
😔بعد از شنیدن خبر شهادت سید مرتضی خواستم خودم این خبر را به بچه‌ها بدهم، به همین علت ظهر در راه بازگشت از مدرسه به آنها گفتم:« پدر هست، همیشه هست، فقط ما توانائی دیدنش را نداریم😔 و این می‌تواند زیاد مهم نباشد». 🌷انسان حقیقی در فناست كه حیات می‌یابد، و به دیگران نیز حیات می‌بخشد،‌ و چنین مقدر است كه در قید حیات ظاهر جز برای تنی چند از اهل دل ناشناس بماند، و غربت او نیز تا واپسین روز مؤید همین معنا بود.😔 در روز تشییع جنازه از دیدن آن خیل دلسوختگان بر خود لرزیدم. چگونه او در تنهایی خود این همه عاشق داشت؟😭 بسیار گفتند و شنیدیم که او لیاقت داشت. . باب شهادت به روی شایستگان باز است. چگونه باور کنم؟ این روزگار كه نیست. او همواره در پی بود. نمی‌هراسید و باور داشت كه این تن نه جای پروراندن كرم است، پیله‌ای است تا كه پروانه آن را بشكافد و آن همه بر گرد طواف كند، تا خود شمع صفت شود و در مدح عشق، ، ندای هل من ناصر ینصرنی، را ندای حق‌طلبی تمام اعصار را لبیك گوید،‌ او را یافت و از همان جا نیز به حسین (ع) پیوست❤️😔 👈راوی : 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺷﻮﺩ👌 ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﺪ.👌 (فرزندشهید) 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻣﺴﻠﮑﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺷﻬﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ👌 ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺪﺍﻧﻢ➡️ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻭﻻﯾﯽ ﻭ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ🌟 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺧﻮﺏ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﻗﺸﺎﺭ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ ﺧﻮﺑﺶ، ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺮﺋﺖ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ‏( ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ‏) ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ.... 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
🔸خاطرات از زبان آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. آقا وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام میشد. بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان آمد و ما را به خانه پدر برد. در مسیر از پرسیدم و او گفت:که مجروح شده. اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. در دلم آشوبی بود. به خانه پدر که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم. که به رسیده است. ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم. واین روزها که کشور حال و هوای دوران دفاع مقدس را به خود گرفته، مردم عزیزمان را از خود می‌دانند و بحق هم همینطور باید باشد. بعد از متعلق به همه مردم هستند. مراسم تشییع من هم با شکوه خاصی برگزار شد. آنطور که لیاقتش را داشت تشییع شد. ‌‌🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
🌸شهید مدافع حرم ولادت زمینی🌸: ۶۴/۱۰/۱۰ ولادت آسمانی🌸: ۹۵/۲/۱۶ 🌷 وقت هایی که منزل بود همیشه با هم می رفتیم مسجد. اصلا عادت کرده بودیم که همیشه به نماز جماعت برسیم.سیدمحمد را هم با خودش می برد. سید محمد دوچرخه پدرش را دوست داشت، آقا رضا دوچرخه سوارش میکرد و به مسجد می برد. بعد شهادت آقا رضا وقتی اومدیم خونه سید محمد دوچرخه باباشو که دید گفت: " مامان یادته بابا جون دوچرخه سوارم میکرد می رفتیم مسجد؟ منم بزرگ که شدم میخوام دوچرخه سوار شم برم مسجد، برات نون بگیرم..." 🌷 نقل از: 🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم سید رضا طاهر🌹🍃 🆔 @shohada_tmersad313