eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
228 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 و یکم ۳۱ 👈این داستان⇦ 《 هدیه خدا》 ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤ 🎉عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...❣ دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...✨ سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...📿 بقیه مسخره ام می کردن ... - از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...👶 ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...💛 دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست💔 ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...🗒 رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...💜 درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...🎁 خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود😍... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ🙄 ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...😏 اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...🌾🌸 از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...🚙 این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم❤️ ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید🌞 ... توی اون جاده بیابانی ... وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم🔑 ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...☺️ ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ ....💠💫💠 🆔 @shohada_tmersad313
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان شهید سالروز شهادت : ۹۶.۰۲.۰۳ ❤️ حرم (س) ای شهیدان عزیز، دعا گوی ما باشید که محتاجیم به دعایتان التماس دعا دوستان🌺🍃 🆔 @shohada_tmersad313
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ چشم پاک از جمله‌ای تر مانده است چشم‌های پاکش✨ اما خیره بر مانده است روی دیوار اتاق کوچک عکس بابایش😔 کنار شعر مادر مانده است نازدانه های شهید🌷 🆔 @shohada_tmersad313
4_5830397849254233907.mp3
1.98M
🎵ویژگی‌های منحصر به‌فرد دختران از نگاه امام صادق(ع) 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ امروز ، روز اول ماه ذی القعده است. طریقه نماز اول هر ماه قمری👆 ✅ این نماز تضمین سلامتی از جانب خدا در این ماه است. ⏱زمان خواندن این نماز، امروز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب است. 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 .... 🌷دوره خدمت سربازى ام در كردستان بود. من كه تا آن موقع با كُردها از نزديك برخـورد نداشـتم، بـراى اولـين بـار و بعـد از گذرانـدن دوره آموزشى به دره شهدا منتقل شدم. بعدها فهميدم براى ايـن بـه آنجـا دره شهدا مى گفتند؛ چون تعدادى از بچه ها در آنجـا بـه دسـت ضـد انقلاب شهيد شده بودند. من و چند تا از بچه ها براى خودمان سنگرى ساخته بوديم و شبهـا به نوبت نگهبانى مى داديم. 🌷چون سقف سنگر كوتاه بـود، مجبـور بـوديم هنگام نماز خواندن كمى گردنمـان را خـم كنـيم. در آن منطقـه و دور از خانواده، تنها چيزى كه به من تسلى خاطر مى داد خواندن نماز و ياد خدا بود. هر وقت كه ترس بر من مستولى مى شد و فكرهاى نـاجور بـر مـن غلبه مى كرد، تنها با خواندن نماز به آرامش مى رسيدم. شبى از شبها موقع عمليات، فرمانده اعلامِ وضع آماده باش كرد. مـا بايد براى شناسايى به جلو مى رفتيم. براى مراقبت از سنگر، سـعيد را كـه از همه جوان تر بود، در سنگر گذاشتيم و به جلو رفتيم. چند ساعت بعد.... 🌷....چند ساعت بعد كه از عمليات برگشتيم، از دور سعيد را ديديم كه به حالت سجده افتـاده است. وقتى به او نزديك شديم، ديديم كه او غرق خون است. او در حال نماز خواندن بوده كـه دشـمن از پـشت سـر، رگ گـردن او را زده بـود. صحنه غمناكى بود. او در حالى شهيد شـده بـود كـه خـداى خـويش را عبادت مى كرد. از آن به بعد من هر وقت مى خواستم نماز بخوانم، در محل شـهادت سعيد نماز مى خواندم تا هـم راه او را ادامـه داده باشـم و هـم يـادش را گرامى بدارم. راوى: رزمنده دلاور همت اله پازكى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 !! 🌷همانجا دم در با پوتين از فرط خستگى خوابش برده بود. نشـستم و بند پوتين هايش را باز كردم. مى خواستم جورابهايش را در بيـاورم كـه بيدار شد. وقتى مرا در آن حالت ديد عصبانى شد. گفت: من از اين كار خيلـى بدم مى آيد. چه معنى دارد كه تو بخواهى جوراب مرا دربياورى؟!" 🌷دوست نداشت زن برده باشد. خودش لباسهايش را مى شست؛ يك جورى كه معلوم بود اين كـاره نيست. بهش كه مى گفتم، مى گفت: "نه، اين مدل جبهه اى است." 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد مهـدى زين الدين 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌷به منظور پاكسازى محور ديواندره - سنندج، سعادتى نصيب حقيـر شـد كه در ركاب شهيد صياد شيرازى در اين عمليات شركت كنم. در ابتداى مسير حركت، بعد از تونل اول از مسير سـنندج بـه مـا اطـلاع دادند كه جنازه اى در زير پل پيدا شـده اسـت. جنـازه وضـع بـسيار فجيعى داشت. چشمان او را از حدقه درآورده و بـه جـاى آن سـكه هاى دو ريـالى گذاشته بودند! 🌷درباره موضوع به تحقيق و تفحص پرداختيم. معلوم شد جنازه متعلق بـه يكى از برادران حزب اللهى است كه توسط ضدانقلاب به اسـارت درآمـده و پس از شكنجه هاى فراوان او را به شهادت رسانيده اند. جنـازه را بـه سـنندج انتقال داديم و به ادامه عمليات پرداختيم. به محور هزار كانيان كه رسيديم، شهيد صيادشيرازي به من گفت: "آقاى رضايى! موافقى اگر هزار كانيان پاكسازى شد، آقايان ... را مـسلح نمـاييم و منطقه را به آنان واگذار كنـيم؟" گفـتم: "هـر طـور صـلاح مى دانيد، عمـل مى كنيم." 🌷وقتى منطقه را پاكسازى كرديم، شهيد صياد شيرازى موضوع مـورد نظـر خود را با مردم در ميان گذاشت. مردم اظهار رضايت نكردند و به صـراحت رأى و نظر خود را گفتند. شهيد صياد شيرازى بسيار خوشحال شد و گفـت: "ما فقط براى خدمت به شما به اين منطقه آمده ايم و هيچگـاه نمى خواهيم شما را در تنگنا قرار دهيم. ان شاء الله ما پايگاهى را در اينجا مستقر مى كنيم و مسؤوليت آن را به نيروهاى خودمان محول مى كنيم." ايشان با اين اقدام انسانى و اسلامى كارى كردنـد كـه تعـداد زيـادى از مردم جذب انقلاب اسلامى شوند. راوى: آقاى خليل رضايى از پيشمرگان مسلمان كُرد سنندج 🆔 @shobada_tmersad313
🌷 ...!! 🌷در عمليات كـربلاى ٥، تـازه مجـروح شـده بـودم؛ آن هـم روز دوم عمليات: ٢١/١٠/٦٥ يك پايم قطع شـده بـود و دسـت راسـت و سـر و سينه ام تركش خورده بود. پس از اعزام به كشور آلمان، پايم را بدون زانو پيوند زدند و با ٤ _ ٣ پـيچ، اسـتخوان ران را بـه اسـتخوان سـاق وصـل كردند. مانده بودم كه با يك پاى بدون زانو و سيخ ماننـد، چگونـه نمـاز بخوانم، بنشينم، دراز بكشم و.... 🌷قبلش در عمليات كربلاى ٤، يك شب موقع عمليـات كـه تـا صـبح مشغول جنگ و گريز بوديم و اصلاً جز خون و شهيد و.... چيـزى نبـود، نماز صبح داشت قضا مى شد. براى اولين مرتبه، نماز صبح را در حال راه رفتن و با تيمم ـ آن هم از كنار جاده شلمچه ـ خوانـدم. بـراى سـجده و ركوع فقط كمى سر را خم مى كرديم و سنگ از قبل برداشته شـده را بـه پيشانى مى ساييديم. 🌷و تازه وقتى به مقر بازگشتيم، از فرمانـده و روحـانى گردان پرسيديم كه وضعيت نماز صبحمان چه جور است! با خود فكر مى كردم حالا چكار كنم. بعـضى پيشنهاد دادند كـه همـان طور نشسته ادامه بده و نماز نشسته هم قبول است، ولى تـصميم گـرفتم كه ايستاده نماز بخوانم. براى اولين مرتبه ايستادم و موقـع سـجده چـون پاى چپم زانو نداشت، به جاى اينكه هفت جاى بدنم روى زمـين باشـد، شـش جـاى بـدنم روى زمـين بـود و ماننـد ژيمناسـتيك كارها پـايم را مى چرخاندم و مى نشستم. 🌷....حالا مدتهاست كه اينگونه نماز نخوانده ام، ولى اين نماز هم ماننـد آن نماز صبح كلى كيف دارد. راوى: جانباز غلامرضا عابد مسلك 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا