eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
227 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
و امروز فرزندانشان به تبعیت از بزرگ ترها که روزی برای دفاع از دین و عقیده پا به میدان های سخت جنگ افغانستان گذاشتند، در سوریه و کیلومترها دورتر از محل زندگی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به میدان نبرد با تکفیری ها می روند.😭 ⤵️⤵️
همه خانواده ائمه را دوست داریم و در آرزوی این هستیم که در راه خدا شهید شویم و این افتخار ماست که از حرم عمه سادات دفاع کنیم."😭✋ ━━━💠🌸💠━━━
خب دوستان بزرگوارم 😊✋ سرانجام من هم درتاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ به آرزوم رسیدم وبه شهادت رسیدم 😊 پیکرم بعداز مدتی گمنام بودن به ایران برگشت😍 ━━━💠🌸💠━━
این جا هم مزارمه 😊 تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۵۰ تهران تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😊✋ ━━━💠🌸💠━━━
دوستان بزرگوار،خوشحالم دعوتم کردید✋😊❤️ نماز اول وقت یادتون نره🌷 تامیتونین راه شهدا🌷 رو ادامه بدین وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین✋ ━━━💠🌸💠━━━
💞 شادی ارواح طیبه ی شهدا ، امام شهدا ، شهدای دفاع مقدس ، شهدای مدافع حرم 💞 و علی الخصوص 💠 شهید مهدی احمدی 💠 🌷 صلوات 🌷‌ 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 ✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨ ━━━💠🌸💠━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 !! 🌷يك روز صبح كاظم به خانه آمد. با ذوق به پيشوازش رفـتم و گفـتم: چه عجب كاظم آقا! يادت آمد به ما هم سرى بزنى. من خيال مى كردم اينجا بياييم شما را بيشتر مى بينيم! با خستگى لبخند زد و سرش را تكان داد. آن قدر خسته بود كه نمـى توانست درسـت بنـشيند. پاهـايش را دراز كرد و سرش را به ديوار تكيه داد. بـه آشـپزخانه رفـتم تـا بـرايش چـاى بياورم. وقتى برگشتم، ديدم همان طور نشسته در خوابى عميق فرو رفتـه است. 🌷مدتى ايستادم و نگاهش كردم. چقدر دلم برايش تنگ شده بود. به مادر كاظم گفتم: بياييد يـك ناهـار خوشـمزه درسـت كنـيم تـا تلافى روزهايى را كه كاظم آقا درست غذا نخورده، در بيايد. مادر قبول كرد. با هم به آشپزخانه رفتيم و مشغول تهيه ناهار شديم. پيش از اين از قاسم آقا چيزهايى درباره ناهار خوردن كاظم شنيده بـوديم كـه بـراى مـن خيلـى ناراحت كننده بـود. 🌷قاسـم آقا گفته بـود: روزى كـه بـه منطقـه آمـدم، مى خواستم كاظم را ببينم، اما هر چه مى گشتم پيـدايش نمـى كردم. ايـن طرف و آن طرف سراغش را گرفتم. گفتند براى ناهار خوردن رفته است. باز هم گشتم، پيدايش نكردم. بالاخره رفتم پيش آشپز تيپ و از او سـراغ كاظم را گرفتم. آشپز گفت: اگر عجله ندارى، همين جـا بنـشين مى آيد. عجله داشتم و اصرار كردم پيش كاظم بروم. آشپز تپـه اى را نـشانم داد و گفت آن پشت است. 🌷به سمتى كه نشان داده بود رفتم و با تعجب كـاظم را ديدم روى خاكها نشسته بود. لبه هاى نان را كه روى زمين ريخته بود برمى داشت، تميز مى كرد و مى خورد. آن قدر از ديدن آن صحنه ناراحـت شدم كه به جـاى سلام و احوالپرسـى اعتـراض كـردم و گفـتم: داداش! شما فرمانده تيپ هستى، اين كارها چيه مى كنيد! مگر غذا نيست؟ خـودم ديدم بـين همـه پخـش مى كردند. كـاظم جـواب داد: آن غـذا بـراى بسيجيهاست، براى من نيست. اين نانها را مردم زحمت كـشيده اند از خرج زندگيشان زده اند و اينجا فرستاده اند، درست نيست اسراف كنيم! 🌹خاطره اى به ياد شهيد حـاج كاظم رستگار فرمانده لشكر ١٠ سيد الشهدا راوى: سركار خاﻧﻢ سهيلا علوى زاده همسر شهيد معزز 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌷مدتى بود كه از برادر عليمرادى، كارمند بنياد ١٥ خرداد كه براى انتقال تعدادى از شهدا به شهرهايشان رفته بود، خبرى نبود. حاج حسين مرا صدا زد و گفت: برادر عليمرادى در جاده همدان تصادف كرده و به علت كشته شدن همراهانش در زندان باختران بسر مى برد. شما پيگيرى كنيد تا مسئله ایشان حل شود. درصدد تأمين دیه مورد نظر بودیم كه حاج حسين به شهادت رسيد. 🌷پس از شهادت حاج حسين مبلغ دیه به چهارصد و پنجاه هزار تومان رسيده بود و به علت عدم پرداخت دیه، او در زندان بسر مى برد. یك سال و نيم از شهادت حاج حسين مى گذشت و كار آزاد كردن ایشان به نتيجه نمى رسيد. یك روز توسط یكى از فرماندهان سپاه، نامه اى به برادر رضايى، فرمانده كل سپاه نوشته شد و با تشریح خدمات حاج حسين براى مردم و رزمندگان، موضوع دیه نيز مطرح شد. 🌷وقتى سردار رضایى نامه را خوانده بودند، طىِّ نامه اى به حاج محسن رفيقدوست دستور تأمين دیه مورد نظر را داده بودند كه ایشان پس از مدتى طولانى از زندان آزاد شد و این در حالى بود كه اگر حاج حسين زنده بود كار او مدتها قبل فيصله یافته بود. 🌹خاطره اى به ياد شهيد سيد حسين روح الامين 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ...!! 🌷در یکی از عملیات‌ها، در «اسلام آباد غرب» سالنی را بیمارستان کردیم که متعلق به ارتش بود. نزدیک ۳۰۰ مجروح آنجا حضور داشتند. به عنوان مسئول شیفت، پایان هر روز کنترل می‌کردم که داروها پخش و پانسمان مجروحان عوض شده باشد. رزمنده‌ای را دیدم که وضعیت مساعدی نداشت. زخم عمیق سرش در حالی‌که بخیه نشده بود، به سبزی می‌زد. تب بالایی داشت. ترکش دیگری سرتاسر کتف این جوان را شکافته بود. 🌷عرق پیشانی رزمنده نشان‌دهنده حال بد وی بود. دکتر را صدا کردم. گفت: «هر چه سریع‌تر باید به بیمارستان منتقل شود.» امکانش نبود. تا صبح مرتب به وی سر می‌زدم. درد بسیاری را تحمل می‌کرد؛ اما صدای ناله‌اش را کسی نمی‌شنید. نزدیک صبح به سختی با حرکت دستانش من را متوجه خود کرد. 🌷وقتی به وی رسیدم، گفت: «این حدیث قدسی را بنویسید و منتشر کنید. «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه كند.» این دو بیت را خواند و گفت: «از قول من به خواهرانم بگو حجاب‌شان را رعایت کنند.» و به شهادت رسید. راوى: سیده زهرا شفیع پور شیرزن رزمنده گیلانی منبع: خبرگزارى ايسنا 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 ! 🌷تک‌ پسر خانواده بود و بی‌تاب رفتن به جبهه، حتی مخالفت‌ های خانواده هم بی‌ ثمر بود، تا این که پدر فکری به خاطرش رسید! حسنعلی چشمانش را باز کرد و خود را روبروی شرکت ناسیونال دید، آمده بود با ۷۰ هزار تومانی که پدر به او داده بود، ماشین بخرد، با خودش گفت: «حسنعلی! چه می‌ کنی؟ امروز ماشین، فردا سرمایه، بعد مغازه و ...! همگی نتیجه ‌ای جز فراموشی جبهه نخواهد داشت». 🌷قید ماشین را زد و به خانه بازگشت، نقشه‌ های پدر نقش بر آب شده بود، زیرا او پول را به پدر بازگرداند و صبح روز بعد بدون آن که به کسی چیزی بگوید، بند پوتین ‌هایش را محکم بست و راهی جبهه شد. 🌹خاطره اى به ياد شهید حسنعلی خلیل‌تبار راوی: سیداحمد احمدپور منبع: باشگاه خبرنگان جوان 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اسحاق جهانگیری: ارتباط عاطفی با حاج قاسم داشتم و حداقل ماهی یک بار با هم ناهار میخوردیم . 🆔 @shohada_tmersad313
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
♦️اسحاق جهانگیری: ارتباط عاطفی با حاج قاسم داشتم و حداقل ماهی یک بار با هم ناهار میخوردیم . #رسان
باور می‌کنم. سرداری که برای مصالح نظام اسلامی و منافع ملی ملت خودش، پشت تریبون جهان اعلام کند دست کسی مانند روحانی را فقط بخاطر یک جمله می‌بوسد، نشست و برخاست و رفت و آمدش با ظریف و جهانگیری مساله‌ی غیرقابل باور و دور از انتظاری نخواهد بود. بی‌خود نبود شانه‌های امام بعد از رفتنش می‌لرزید. بی‌خود نبود شیطان بزرگ با تمام قدرت و تاکتیک و طراحی و مهندسی نظامی‌اش برای از میان برداشتن او وارد شد. بیخود نبود زمین بعد از رفتن او جامه‌ی سیاه بر تن کرد. هنر او این بود که جاهل و مغرض را کنترل میکرد، هر یک را با زبان خودش دوست و دشمن را می‌نواخت هر کس را با الزامات خودش جهانگیری و ظریف هم خواهند فهمید که دیگر کسی سردار قاسم سلیمانی نخواهد شد؛ نه برای آنان و نه برای ما.... مثل ما نبود وقتی آب را گل‌آلود دید او هم ملاقه‌ای بیاورد و هم بزند. مثل ما نبود که ببیند یکی افتاده دوتا لگد بیشتر بزند تا مستفیض شود. جایت خالی سردار حتی ظریف و جهانگیری هم نبود تو را با تمام وجود حس می‌کنند؛ شاید بسیار بیشتر از ما برای علی زمان هم مالک بودی هم عمار😔 صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بیارد 💔 🆔 @shohada_tmersad313
✨نماز شب اول قبر شهید علی جمشیدی... امشب کم نذارین برا علی آقا... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🔹جمعی از شیعیان مستضعف از یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند. رفته بود حسابداری و گفته بود بابت ساعت هایی که به آنها آموزش می دهد حق التدریس روی حقوقش نزنند، گفته بود چون اینها مستضعفند، آموزش آن ها را وظیفه خود می داند. 🔸یکی از همسنگرهایش می گفت: با اینکه بعضی از این مهمان ها گاهی موازین را رعایت نمیکردند، محمودرضا با رافت و محبت با آن ها برخورد می کرد. 🔹یک بار یکی از آن ها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد، محمودرضا آن را با اینکه قیمت زیادی هم داشت به او هدیه کرد، من اعتراض کردم که چرا اینقدر به این ها بها می دهی؟ گفت:ما باید طوری با این ها برخورد کنیم که این ها به جمهوری اسلامی علاقه مند شوند. راوی: برادر شهید 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میبینی جهاد؛ دنیای خیلی عجیبی ‌ست! ماه هاست در حسرت خنده‌ از ته دلی هستم.. همانند خنده‌ی تو..💔 این مغزها و این قلب ها را با نور سیرتت جلوه بده ای بالانشین... 🕊🍃 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
است و دڪان زندگی آباد است👌 گلخنده🌹 فراوان شده شاد است وقتی که کلیـ🔑ـد این قصه شود دنیای قشنگمان😍 ز غم، آزاد است 🌺 🆔 @shohada_tmersad313
🌺زیارت نامه ی شهدا 🌺 دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند. و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم... بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 🆔 @shohada_tmersad313
🌹 ، طلبه ای که وقتی متوجه حمله تروریست ها به حرم عمه سادات شد دلش تاب نیاورد. ✍ توضیح در عکس فوق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟! گفت: خیلی جامعه خراب شده😔، آدم به گناه می افته.. رفیقش گفت: خدا توبه رو برای همین گذاشته و گفته که من گناهاتون رو می‌بخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتی یه قطره جوهر می‌افته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی ولی آینه کدر میشه...»💔😞 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 و یکم ۶۱ 👈این داستان⇦《 شاگرد 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ...📋 از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...☄ 🍃چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ... چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...😔 سوار تاکسی های خطی🚖 ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...✨🍃 تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت... - آره دقیقا خودشه ...👌 🍃و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ... قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت 🖥... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ... سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید❓... خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ... - چند سالته❓ ... 15 ... جا خورد ...😳 ولی هنوز بچه ای ... در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌸✨🌸 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 و دوم ۶۲ 👈این داستان⇦《 رضایت نامه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چند لحظه بهم خیره شد ...🤓 - کار کردن که بچه بازی نیست ... خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...😐 از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...📝 کلا از قرار توی گیم نت🖥 یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ... اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که🤔 خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ... - خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...😞 غرق فکر بودم که🤔 ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...😊 دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...👌 خندید ... قربون مرد کوچیک خونه ... به خودم گفتم ... - آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ... و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...😁 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👌✨👌 🆔 @shohada_tmersad313
🕊 میخواستن‌عڪس‌یادگارے‌بگیرن، حاج‌قاسم‌ازماشین‌پیاده‌شد، ی‌خانم‌باحجابِ‌نامناسب‌خواست‌عڪس بگیره. باسردارعڪس‌گرفت. گفت:باور‌نمی‌ڪردم‌با‌من‌هم‌عڪس بگیرین،ازامروزسعے‌میڪنم‌حجابم‌رو درست‌ڪنم ... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا