🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#هدیه_اى_كه_مى_ترسيد_قبولش_نكنند!!
🌷می گفت: می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه. به خاطر کوچیکیش که رد نمی کنید؟ همه، همدیگر را نگاه کردند، گفتتند: نه قبول می کنیم، حالا چی هست هدیه ات؟
🌷به نوجوان سیزده، چهارده ساله ای اشاره کرد و گفت: پسرم ...!!!
❌ قاسم هاى كربلاى ايران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
#ولایت_درکلام_نور ✨
اميدوارم كه پس از شهادت من، ❣
راه تمام شهدا را دنبال نمائيد و به نداى امام، لبيك بگوييد.....🌸
#شهید_براتعلی_ظاهر_فریمانی🌹
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
#رفاقت_به_سبک_تانک
🌹خبرنگار سمج🌹
(خیلی قشنگه حتما بخونین😂)
((آوازه اش در مخ کارگرفتن و صفرکیلومتر بودن و پرسیدن سؤال هاى فضایى به گوش ما هم رسیده بود.
بنده خدا تازه به جبهه آمده بود وفکر میکرد ماها جملگى براى خودمان یک پا عارف و زاهد وباباطاهر عریانیم و دست ازجان کشیده ایم.راستش همه ما براى دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم اما هیچکدام مان اهل ظاهرسازى و جانماز آب کشیدن نبودیم.مى دانستیم که این امر براى او که خبرنگار یکى از روزنامه هاى کشور است باورنکردنى است.شنیده بودیم که خیلى ها حواله اش داده اند به سر خرمن و با دوز و کلک از سر بازش کرده بودند.اما وقتى شصتمان خبردار شد که هماى سعادت بر سرمان نشسته و او کفش و کلاه کرده تا سروقت مان بیاید. نشستیم و فکرهاى مان را یک کاسه کردیم و بعد مثل نوعروسان بدقلق«بله» را گفتیم.
طفلک کلى ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مى نشینیم و به سؤالات او پاسخ مى دهیم.از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او یعقوب بحثى بود که استاد وراجى و بحث کردن بود.
- برادر هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟ -
والله شما که غریبه نیستید، بى خرجى مونده بودیم.
سرِ سیاه زمستونى هم که کار پیدا نمیشه.گفتیم کى به کیه، مى رویم جبهه و مى گیم به خاطر خدا و پیغمبر آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!😂
نفر دوم احمد کاتیوشا بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت:«عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه یتیم هستم، دریچه قلبم گشاده، خیلى از دعوا و مرافه مى ترسم! تو محله مان هروقت بچه هاى محل با هم یکى به دو میکردند من فشارم پایین مى آمد و غش مى کردم.😅حالا از شما عاجزانه مى خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید.»
خبرنگار که تندتند مى نوشت متوجه خنده هاى بى صداى بچه ها نشد!
شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند
مش على که سن و سالى داشت گفت:«روم نمى شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا زنم از خونه بیرون کرد.گفت:« گردن کلفت که نگه نمى دارم.اگرنرى جبهه یا زودبرگردى خودم چادرم را مى بندم دورگردنم و اول یک فصل کتکت میزنم وبعد میروم جبهه و آبرو برات نمى گذارم.» منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😁
خبرنگار کم کم داشت بو مى برد.چون مثل اول دیگر تندتند نمى نوشت.
نوبت من شد. گفتم :«از شما چه پنهون من مى خواستم زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد دخترش را بدبخت کند و به من بدهد پس آمدم این جا تا ان شاءالله تقّی به توقّى بخورد و من شهید بشوم و داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمى گذارد من عزب و آرزو به دل و ناکام بمانم!»
خبرنگار دست از نوشتن برداشت.
بغل دستى ام گفت:« راستش من کمبود شخصیت داشتم.هیچ کس به حرفم نمى خندید.تو خونه هم آدم حسابم نمى کردند چه رسد به محله. آمدم این جا شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگى کنند.»
دیگر کسى نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.
ترکش این نارنجک خبرنگار را هم بى نصیب نگذاشت.))😂
🆔 @shohada_tmersad313
🔴سنگری_از خون
👤شهید_کاظم_ روسفید
تقوا_تقوا_تقوای خدا را پیشه کنید🍃
ای شماهایی که با بدحجابی قلب این امت#قلب صاحب شریعت#و قلب پیامبر اکرم را به درد می آورید#لحظه ای فکر کنید و خود را از میان این گرداب نجات دهید 🍃برگردید که برگشت شما،برگشت به اسلام است.همیشه در باز است و هنوز دیر نشده🍃و خداوند توابین را دوست دارد
#حجاب
#گرداب
#توبه
🆔 @shohada_tmersad313
#شهید_نوشت💌
#شهید_محمد_تقی_سالخورده✨
🍃🌹در گوشه و کنار شنیده میشود که این شهدا کشته بازی های سیاسی بزرگان شده اند، این حرف ها را نزنید، هر که جان خود را مخلصانه در کف دست خود می گیرد بدانید که برای بازی های سیاسی بزرگان نیست، ارزش الهی دارد.🌹🍃
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#سفره_حاضر_بود_و_چه_غذایی....
🌷مـن بـودم و آقـای میثمی. سـوار قطـار بودیـم و مـی رفتیـم اهواز. داخـل قطـار رزمنـده زیـاد بود. بسیجی، سـپاهی، درجه دارِ ارتش، سـربازو.... ما هم بـا لبـاس بودیم. بچـه هـا وقتـی از جلـوی کوپـه ی مـا رد مـی شدند، سـعی مـی کردنـد رعایـت کنند. سـاکت مـی شـدند و آرام راه مـی رفتنـد.
🌷وقت شام که شد، نه من چیزی داشتم و نه حاجی. گفتم: چه کار کنیم، شام چی بخوریم؟ حاجی گفت: نمی دانم. من هم روزه بودم، سحری هم نخورده ام. گفتم: خوب، پس برویم رستوران قطار، چیزی می گیریم و می خوریم. حاجـی بـا اکـراه قبـول کرد، شـاید بـه خاطـر من.
🌷هـر دو لبـاس هایمـان را مرتـب کردیـم و راه افتادیـم. از سـالن هـای زیـادی گذشـتیم، تا بـه سـالنی کـه رسـتوران قطـار بـود رسـیدیم. دیدیم صـف اسـت. داخل صـف بیشـتر مـردم عـادی بودند، چندتایـی هـم بچـه هـای بسـیج و ارتـش. حاجی تا صف را دید، برگشت. گفتم: حاجی جان عیبی ندارد. ما هم می ایستیم. تازه بچه ها ما را ببینند، می روند کنار، نمی گذارند در صف بایستيم.
🌷....حاجی گفت: دیگه بدتر. اگر بخواهیم در صف بایستیم و غذا بگیریم که.... اگر هم بخواهیم حق دیگران را پایمال کنیم که از آن بدتر. ناچـار برگشـتیم. دقت کردم. حاجـی دارد آهسـته با خودش حـرف مـی زند: خدایـا خـودت مـی دانـی کـه تکبـر نمـی کنم، ولـی سـزاوار نیسـت مـن کـه سـرباز امـام زمان (عج) هسـتم، در صـف بایسـتم و دنبـال غـذا باشـم....
🌷هنوز بیش از چند قدم جلوتر نرفته بودیم که پیرمرد سیدی جلو ما را گرفت و گفت: آقایان شام خورده اید؟ گفتیم: نه، نخورده ایم. سید گفت: خدا را شکر! برای من غذا زیاد گذاشته اند. مانده بودم که این همه غذا را چه کار کنم که اسراف نشود. حاجی دستش را بالا برد و خدا را شکر کرد. بعد دنبال سید رفتیم داخل کوپه اش. سفره انداخته بود و چه غذایی هم....
🌹خاطره اى به ياد شهید حجت الاسلام عبدالله میثمى
❌ بعضى مسئولين هم تنها هنرشون عاشق شيشليك بودن، هست و بس....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#سلام_با_بدن_قطعه_قطعه....!!
🌷از وسط ميدون مين صداى انفجار آمد. وقتى رسيديم شهيد سيد محمد زينال حسينى هم اونجا بود. ديديم برادر بسطام خانى از وسط دو تيكه شده، پايين تنه اش به كنارى افتاده و خون از جسمش فوران مى كنه. چند تا بوديم كه با احتياط وارد ميدون مين شديم و به بالاى سرش رسيديم....
🌷بسطام خانى با اينكه توى خون دست و پا مى زد به ما روحيه مى داد و با خنده مى گفت: "برادرها چيزى نشده!" تمام امعاء و احشاء بدنش بيرون ريخته بود. آخرين كلامش با بدن قطعه قطعه سلام بر امام حسين (ع) بود.
📚 كتاب "الوارثين"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313