eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه آقا فدای تو همه ایل و تبارها فرج مولا صلواتـــــــ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
از عرش برین همیشه تا دامن خاک پیوسته رسد سروشی از قادر پاک کای مایه امید دو عالم احمد لولک لما خلقت الافلاک عید مبعث مبارک ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 شب بعد از کار در شرکت به طرف خانه راه افتادم. به محض رسیدن به خانه سراغ سارنا را گرفتم. مژگان گفت : –خوابه، آرش. سروصدا نکنی بیدار بشه ها. خیلی نق زد تا خوابید. شاید بدترین جمله‌ایی بود که شنیدم. "مگر این بچه مظلوم می‌توانست بشنود. شاید هیچ وقت این خانه پر از صدای سارنا نشود. چیزی که مادر همیشه آرزویش را داشت. نگاهی به مژگان انداختم. در عالم خودش هندزفری به گوش ناخنهایش را سوهان می‌کشید. صدای تند موسیقی آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. پرونده سارنا را پیش چندین دکتر برده بودم. یکی از آنها گفت ممکن است به خاطر شنیدن موسیقی مادر با صدای بلند در دوران بارداری هم باشد. یادم آمد که مژگان در آن دوران موسیقی‌های تند و رپ زیاد گوش می‌کرد. البته همیشه گوش می‌کرد. مادر نگاه غمگینی نثارم کرد و پرسید: –شامت رو گرم کنم؟ باسرتایید کردم و در اتاقم را که همیشه قفل بود را باز کردم و داخل شدم. پرده را کنار کشیدم و به بیرون خیره شدم. در اتاقم را قفل می‌کردم تا کسی وارد نشود. می‌ترسیدم بوی عطر راحیل که هنوز هم در اتاقم حس می‌کردم را مثل بقیه‌ی چیزها از من بگیرند. بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای نفس‌های مادر که دیگر سخت می‌رفت و می‌آمد فهمیدم وارد اتاقم شده است. –مادر الهی دورت بگرده، اونم میدونه بچه نمی‌شنوه، حالا تو به روش نیار. وقتی مژگان گفت دیگه نمیخوای اتاقت رو قفل کنی، خیلی خوشحال شدم. بعد روی تخت نشست و بغض کرد. –آرش من به جز تو دیگه هیچ کس روندارم. منم مادرم می فهمم که برات سخت بود. ولی سرنوشت ما اینجور بوده دیگه چاره ایی نداشتیم. می دونم تو به خاطر من، به خاطرسارنا، به خاطرشادی روح برادرت موندی پیشمون، می تونستی ما رو ول کنی و بری با نامزدت زندگی خودت رو داشته باشی، ولی نرفتی. کنارش نشستم. سرم را به طرف خودش کشید و بوسید و دوباره قربان صدقه ام رفت و آرام گفت: – بعد از کیارش همه ی امیدم تویی پسرم. مژگانم کسی رو نداره تا چند وقت دیگه همه‌ی خانواده‌اش از ایران میرن. اون فقط به خاطر ما مونده یه کم بیشتر حواست بهش باشه. وقتی به اسم راحیل حساسه خب حرفش رو نزن. سرم را پایین انداختم. –اولا که به خاطر بچش مونده مامان جان. دوما: اون به اسم راحیل حساسه، اونوقت شما چطور اون موقع از راحیل می‌خواستید که با عقد من و مژگان موافقت کنه؟ لابد الان راحیلم وجود داشت هر روز جنگ جهانی داشتیم. مادر گفت: – اولا مژگان می‌تونست بچه‌اش هم برداره ببره، می تونست اجازه نده این بچه پیش ما بزرگ بشه، اونم گذشت کرده. دوما: خودت رو بزار جای من چاره‌ی دیگه‌ایی داشتم. خب شاید اگر اون موقع راحیل قبول می‌کرد، بعد توی زندگی کم کم می‌کشید کنار، اینجوری برای تو بهتر بود. اینقدر اذیت نمیشدی. چه می گفتم به مادرم، آنقدر حساس بود که مخالفتی نمی‌توانستم با او بکنم. دکتر گفته بود باید خیلی ملاحظه‌اش را بکنیم. مادر فقط به فکر خانواده خودش بود. راحیل درست می‌گفت، گاهی صبور نبودن یک فرد در خانواده روی زندگی بقیه هم تاثیر می‌گذارد. آنوقت است که دیگر صبوری ما فایده‌ایی ندارد فقط باید راضی بود. بخصوص اگر آن فرد مادرت باشد. زمزمه وار گفتم: –شاید این جدایی به نفع من بود تا بیشتر از این شرمندش نباشم. مادر منتظر نگاهم کرد و گفت: –مگه اون دفعه نگفتی همون راحیل قسمت داده همیشه حرف من رو گوش کنی؟ پس به خاطر اونم که شده حرفم رو گوش کن و با مژگان مهربونتر باش. –مامان جان من همیشه نوکرتم. کی بوده که من خلاف حرف شما عمل کنم. اصلا نگران نباشید اونم درست میشه. بعد آهی کشیدم و ادامه دادم: – به مرور زمان همه چی کم کم درست میشه، شمانگران هیچی نباشید. فعلا سلامتی شما برام از همه چی مهمتره. حرص هیچی رو نخورید. مادر لبخندی زد و گفت: –الهی من قربونت برم. انشاالله همیشه تنت سالم باشه، به خدا این تن سالم نعمت بزرگی که هیچ کس قدرش رو نمی‌دونه. بیا بریم شامت روبخور ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 با صدای گریه وجیغ و داد از خواب بیدارشدم و نگاهی به ساعت انداختم، ساعت از ده گذشته بود. بلند شدم وروی تخت نشستم، صدابرایم آشنا نبود. از اتاق بیرون امدم. مژگان در سالن بچه به بغل این ورواون ورمی رفت و باخودش غرمیزد. –مردم دوتا دوتا زن می‌گیرن، بعد از این که طلاقشم میدن بهش کار دارن. آخه به تو چه زنه سابقت کدوم گوریه و با کیه، باید حتما یکی این وسط کشته بشه تا فضولی نکنی؟ بادیدنش پرسیدم: –چی شده؟ –عه بیدار شدی آرش؟ –آخه تو این سروصدا کی می تونه بخوابه؟ سارنا را از آغوشش گرفتم و گفتم: –تو با کی هستی؟ آرام گفت: –دوباره زن همون قاتله امده جلو در به مامان التماس میکنه. میگه تقصیر حووش بوده که بعد از طلاق، برای انتقام گرفتن از شوهرش با عکس و حرفهایی که زده تحریکش کرده، اونم امده جلو در با کیارش حرف بزنه، اصلا نمی‌خواسته بلایی سرش بیاره. تقریبا همون حرفهایی که گفتی تو دادگاه گفته دیگه... به طرف صدا که ازجلوی در ورودی می‌آمد رفتم، دو خانم جلوی در ایستاده بودند و یکی از آنها به مادر التماس می کرد واشک می ریخت. مادر هم با اخم نگاهش می کرد. نزدیک رفتم. خانم را شناختم همسرهمان شخصی بود که کیارش را کشته بود. بارها دیده بودمش. آن یکی خانم صورتش در دیدم نبود نیم رخ ایستاده بود و با خانم طرف مقابلش حرف میزد تا آرامش کند. بچه را در آغوشم جابجا کردم و رو به مادر گفتم: –مامان بیا داخل. خانم با دیدن من ساکت شد و نگاهم کرد. خانم کناری‌اش هم با شنیدن صدای من به طرفم چرخید. یک دختر جوان بود. من با دیدن صورتش نتوانستم نگاهم را از او بردارم. چادر و روسری‌اش مثل راحیل بود، حتی فرم بستن روسری‌اش، از همان آویزها هم کنار روسری‌اش وصل کرده بود. با همان تیپ و همان وقار و متانت. حتی چهره اش هم کمی شبیهه راحیل بود. دختر از نگاه خیره‌ام معذب شد و به مادرش گفت: –مامان جان بیایید بریم. ولی مادرش دست بردارنبود. باناله گفت: –آقا شما که خودتون توی دادگاه حرفهای شوهرم روشنیدید، برادرتون تعادلش روازدست داده و افتاده زمین، اصلاتقصیرشوهر من نبوده. شوهرمن برای ضد وخورد نیومده بوده که، برادرشما اینجوری فکرکرده ودعوا رو شروع کرده. این فقط حولش داده که باهاش گلاویز نشه. آقا تو رو خدا گذشت کنید...نزارید بچه هام یتیم بشن... مدام التماس می کرد. نمی توانستم چشم از آن دختر بردارم، مثل راحیل آرام بود. ضربان قلبم بالا رفته بود. با ضربه‌ایی که به پهلویم خورد مجبورشدم نگاهم را از او بگیرم و به مادر بدهم. –آرش تو چته؟ زشته... صداها را می شنیدم ولی همه‌ی حواسم به این بود که با چه بهانه‌ایی دوباره نگاهش کنم. مادر با عصبانیت رو به خانم گفت: –خانم شما اینجوری دارید برای ما مزاحمت ایجاد می کنید. اگه یکی پسر شما رو می‌کشت رضایت میدادید؟ اصلا همون حووی سابقتونم باید مجازات بشه، به نظرم شما باید از اون شکایت کنید. چون عامل همه‌ی اینا اونه. زن بیجاره نگاه درمانده ایی به مادر کرد و گفت: –نمی‌دونم اون الان کجاست. معلوم نیست کجا خودش رو قایم کرده، اثری ازش نیست. اون فقط چند سالی وارد زندگی ما شد بهمش زد و بعد هم رفت. باور کنید این قتل عمدی نبوده، اصلا قتلی نبوده. اینجوری شوهر منم بیگناه میره بالای دار. مادر در‌حالی که سخت تر نفس می‌کشید گفت: –پس صبرکنید قاضی حکم رو بده بعد. دختر دست مادرش را کشید و گفت: –مامان درست می گن فعلا بایدصبرکنیم. نمی دانم چه شد که بالاخره قفل زبانم باز شد و گفتم: –همسایه‌ها صداتون رو می شنون درست نیست، بیایید توی خونه تا باهم صحبت کنیم. مادر نگاه چپ چپی خرجم کرد و با یک ضرب مرا به عقب کشید و به خانم گفت: –توی دادگاه می‌بینمتون. بعد هم در را بست. من هم هاج و واج نگاهش کردم. –مامان چیکار می کنی؟ –تو چیکارمی کنی؟ هیچ معلوم هست چته؟ تا دیروز که چشم نداشتی اینارو ببینی، یهو چی شد؟ به در بسته نگاه کردم و مثل کسایی که در عالم دیگری هستند، گفتم: –دخترش رو تا حالا ندیده بودم، چقدر شبیهه راحیل بود. مادر با تعجب نگاهم کرد و بعد نگاهش را روی مژگان که او هم بی حرکت ایستاده بود و نگاهمان می کرد، سُر داد. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم یه شرکت کننده داشتیم که خیلی جذاب و دوست داشتنی بود و خیلی تلاشگر.....تلاشش برای من قابل تحسین بود کلی باهم دوست شدیم و اگر قرعه به نامش هم در نیاد یه عیدی امروز پیش ما داره.... چندتا ویس هاش رو براتون میفرستم شاید بیش از سی تا ویس برام فرستاده بود که تلاش میکرد جواب ها رو برای ما بخونه.... چند تاش رو انتخاب کردم من که کلی ازش انرژی گرفتم🌹🌹🌹🌹🌹 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
55.9K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث 🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
10.4K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
22.2K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث 🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
21.6K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث هست 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
166K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
166.5K
کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث 🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
من که کلی لذت بردم براشون آرزوی سلامتی می‌کنم 🌹🌹🌹🌹
به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شوم ِ فیل بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل محاسن را معطّر کردی و عطّارهای شهر کم آوردند و شد بازارشان بی رونق و تعطیل به باباهای در جهلِ مرکّب خفتۂ بی دین؛ پس از این عشقِ دختربچه ها را میدهی تحویل عقیقِ دستهایت میشود مُهر نمازِ نوح عبایت میشود سجادۂ عیسی و اسماعیل «امین» بودی و با ایمان گمانم مادرِ موسی- به دستانت سپرده کودکش را در کنارِ نیل نشسته گوشۂ معبد، تورّق میکند هر شب چه خوش می گوید از قرانِ تو؛ تورات با إنجیل همان قران که «حبلُ اللّه» را «وحدت» تلقّی کرد خوشا آنکس که دارد در سکوتش قدرتِ تحلیل محمّد(ص) خواندمت جایِ رسول الله! امشب را... کمی بگذار قربانت شوم مانندِ جبرائیل «ولی الله» خواندی در غدیرِ خم! بدونِ شک- به عشقت «یاعلی(ع)» میگوید آری صورِ اسرافیل! 🔸شاعر: ___________________ ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
آيا برخيزيم و صدها ركعت نماز بخوانيم تا به اين خواسته خود برسيم؟ يا آنكه به مكّه سفر كنيم و حج بجا آوريم تا خداوند با ما سخن بگويد؟ دوست من! آيا موافقى خدمت امام صادق(ع) برويم و از آن حضرت راهنمايى بخواهيم؟ آرى، اعتقاد ما بر اين است كه سخن آن امام، مى تواند سعادت و رستگارى را براى ما به ارمغان آورد. آيا آماده اى سخن نور را بشنوى: "وقتى به مسلمانى كمك كردى و مشكل او را برطرف كردى، خداوند با تو اين چنين سخن مى گويد: پاداش تو بر من واجب است، من پاداش تو را بهشت قرار مى دهم" عجب، كمك به يك مسلمان اين قدر پيش خدا ارزش دارد كه وقتى او مى بيند تو به برادر مسلمانت كمك كردى با تو سخن مى گويد. اى كاش ما گوش شنوا داشتيم و اين سخن يار را مى شنيديم. امّا اگر چه ما نتوانيم صداى خدا را بشنويم كه با ما سخن مى گويد امّا به فرموده امام صادق(ع) ايمان داريم و براى همين وقتى يكى از افراد جامعه براى كارى پيش ما آمد ما به او كمك مى كنيم و مى دانيم كه درست در همان لحظه خداوند با ما سخن مى گويد! 💖💖💖💖💖💖🍃🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوال و جوابهای مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹 1⃣ یکی از قانون هائی که عرب ها برای طواف کعبه وضع کرده بودند چه بود؟؟⤵️ يكى از قانون هايى كه آنها وضع كردند اين بود: هر كس كه براى طواف كعبه مى آيد بايد حتماً لباس مردم شهر مكّه را به تن كند و اگر كسى اين لباس را نمى توانست تهيّه كند، بايد لباس هاى خود را از بدن بيرون بياورد و عريان طواف كند! 2⃣ نام سه بت را که بت پرستان آنها را دختر خدا می‌نامند را بگوئید؟؟⤵️ لات"، "عُزّى" و "مَنات" 3⃣ خانه ای که خیمه ی آبی رنگ بر روی آن نصب شده است چه نام دارد؟؟ و خانه ی کیست؟؟⤵️ طاهره نام دارد و خانه "خديجه" است و خدا به او ثروت زيادى داده است. او بسيار سخاوتمند و مهمان نواز است. طاهره 4⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها چند سال داشت و نام سه تا از خواستگارهای ایشان را بیان کنید؟؟⤵️ بیست و پنج سال ابوسفیان.... ابوجهل و شاه یمن 5⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها به چه نیت به فعالیت اقتصادی مشغول بود ؟؟⤵️ او مى خواهد با ثروت خويش، آخرين پيامبر را يارى كند. اين هدف مقدّس است كه به او هم انگيزه مى دهد و هم بركت! 6⃣ جاهای خالی را پر کنید ⬇️ خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى........... ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى............. همان ..............(ع) است.⤵️ آخرين پيامبر........حق را یاری کند........ پيامبرى كه از نسل ابراهيم 7⃣ ابوطالب به چه منظور به دیدار حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده است و چه تقاضای دارد؟؟.⤵️ ــ تقاضاى من اين است كه به محمد (ص) در كاروان تجارى خود كارى بدهيد. من مى خواهم او را داماد كنم. شايد بتوانم با مزدى كه به او مى دهيد زندگى اش را سر و سامان بدهم. 8⃣ مژده ای که مَیسِره به حضرت خدیجه سلام الله علیها داده بود چه بود؟⤵️ ــ بانوى من! وقتى ما نزديكى شام رسيديم كنار صومعه اى اتراق كرديم. در آنجا معجزه اى روى داد؟ ــ چه معجزه اى؟ ــ وقتى در آنجا اتراق كرديم، محمّد به زير درخت خشكيده اى رفت. ناگهان آن درخت سبز شد. 9⃣ جاهای خالی را پر کنید⬇️ او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه ........ را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: .......... در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد".⤵️ آخرين پيامبر خدا........"بزودى آخرين پيامبر خدا 🔟 برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! این صدای کیست که به گوش محمد (ص) می‌رسد؟؟⤵️ این صدای جبرئیل است 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 جوابهاتون رو با جوابهای داده شده مقایسه کنید @Yare_mahdii313
📸 تصویر قدیمی و کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار رزمندگان دفاع مقدس سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم از تک تک شما دوستان عزیزی که در مسابقه شرکت کردید کمال تشکر رو دارم امیدوارم خودش عیدی شما عزیزان رو با دستان پربرکتشون عنایت بفرمایند... هدف ما از برگزاری چنین مسابقات فقط این هست که اطلاعات دوستداران و شیعیان امیرالمومنین علیه السلام راجع به اهلبیت زیاد شود🌹🌹🌹 خیلی خوشحالیم که خادم دوستان اهلبیت هستیم که از شهر های دور و نزدیک عضو کانال ما هستند شهرهائی که نامشون رو هم تا بحال نشنیده ائیم..... از تک تک شما عزیزان بخاطر بضاعت کمه مون عذرخواهی می‌کنم ما اینبار بخاطر کثرت شرکت کنندگان به پنج تا از عزیزان مبلغ ناچیز ولی ان شاءالله پر برکت اهدا می‌کنیم... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مدیر کانال کمال بندگی @kamali220
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم نام برندگان مسابقه ویژه عید مبعث ۱خانم خاتون جوانبخت از نهبندان ۲ خانم سمیه از رفسنجان ۳ آقای محمود نصرالله زاده از ساری ۴ خانم نورا رستگار از بهشهر ۵ خانم شهربانو نصرالله زاده از ساری یه هدیه ویژه هم برای کوچکترین شرکت کننده مسابقه ویژه عید مبعث در نظر گرفته شده 👇👇 💖ستایش حیدری کمرودی💖 دوستان عزیزی که نامشون ذکر شد لطفا یه شماره کارت برای آیدی زیر ارسال کنند.... 🌹🌹🌹🌹🌹 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اینم هدیه آقای محمود نصرالله زاده مبارکتون باشه 🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هدیه خانم نورا رستگار مبارکتون باشه 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هدیه خانم نورا رستگار مبارکتون باشه 🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اینم هدیه دختر گلمون ستایش جان که شماره کارت پدرشان رو ارسال کردند از خدا میخوایم که خادمه ی اهل بیت باشند ان شاءالله مبارکشون باشه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
توجه توجه📢📢📢📢📢 مسابقه شماره شش عید تا عید اینبار هدیه به مادر امام زمان عج الله حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ..... همراه با یک جمله ی زیبا راجع به ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف........... کسی که بیشترین جزء را بخواند بدون قرعه کشی نفر اول است جزء1⃣ جزء2⃣ جزء3⃣ جزء4⃣ جزء5⃣ جزء6⃣ جزء7⃣ جزء8⃣ جزء9⃣ جزء0⃣1⃣ جزء1⃣1⃣ جزء2⃣1⃣ جزء3⃣1⃣ جزء4⃣1⃣ جزء5⃣1⃣ جزء6⃣1⃣ جزء7⃣1⃣ جزء8⃣1⃣ جزء9⃣1⃣ جزء0⃣2⃣ جزء1⃣2⃣ جزء2⃣2⃣ جزء3⃣2⃣ جزء4⃣2⃣ جزء5⃣2⃣ جزء6⃣2⃣ جزء7⃣2⃣ جزء8⃣2⃣ جزء9⃣2⃣ جزء0⃣3⃣ لطفا برای آیدی زیر بفرستید چه جزئی رو می‌خونید👇👇 @Yare_mahdii313 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم مسابقه رو از همین الان شروع می‌کنیم افرادی که تعداد جزء یا صلوات رو اعلام می‌کنند باید حتما صلوات یا جزء قرآن خوانده شود و افرادی که قرآن بلد نیستند میتوانند تعداد صلوات رو اعلام کنند.... لطفا فقط تعداد جزء یا صلوات رو بگید مثلا زهرا موسی از تهران یک جزء یا ۱۰۰۰ صلوات ادمین ما بیمار هستند بخاطر این جواب چت های شما رو نمیتوانند بدهند ... پس اگر جواب چت را ندادند کسی دلگیر نشود درضمن به دعای خیر شما عزیزان بسیار محتاج هستند🌹🌹🌹 هر صبح لیست در تمام کانال های ما قرار میگیرد ولی فقط در کانال کمال بندگی تیک زده می‌شود. از تک تک شما دوستان عزیزم التماس دعای فرج دارم و سپاسگزارم....... مدیر کانال کمال بندگی @kamali220
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هدیه خانم شهربانو نصرالله زاده مبارکشون باشه 🌹🌹🌹🌹