eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خمینی ره ؛ اولیای خدا آنی راحت نبودند و از این سفر پر خوف و خطر بیرون نمی رفتند , چه شده است که ما اینطور غافلیم !؟ چهل حدیث ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
آيا تا به حال فكر كرده اى كه چه موقع به خدا خيلى نزديك شده اى؟ اگر به سخنان اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه نماييم متوجّه مى شويم كه در دو موقع ما مى توانيم به خدا بسيار نزديك شويم: الف) موقعى كه به سجده مى رويم و در سجده با خداى خود راز و نياز مى كنيم و اشك از چشمان ما جارى باشد. ب) موقعى كه با كمك كردن به مردم و مهربانى نمودن با آنها، شادى را به قلب آنها هديه مى كنيم. به راستى كه ما چه دين كاملى داريم، و چقدر اين آيين منظم و دقيق است، هم به گريه و اشك اهميّت مى دهد و هم به شادى و شادمانى! متأسّفانه ما بيشتر به جنبه هاى اشك و گريه توجّه كرده ايم و همواره تلاش كرده ايم خدا را در ميان سجده و اشك بيابيم; امّا جور ديگر هم مى توان خدا را يافت! مى توانيم در ميان شادمانى و سرورى كه به ديگران ارزانى مى داريم، خدا را بيابيم. آيا تا به حال دقّت كرده اى كه وقتى به برادر مؤمن خود كمكى مى كنى و قلب او را خوشحال مى نمايى، آن وقت چقدر در آسمان معنويّت اوج مى گيرى! آرى، آن وقت است كه تو در آغوش مهربانى خدا هستى و خودت خبر ندارى! در آن موقع دعايت مستجاب است، قدر خودت را بدان و به آرزوهاى بلند خويش انديشه كن. به خود خداوند قسم كه راه رسيدن به او بسيار آسان است. در راهِ هم آغوشى دل ها، گام بردار و تلاش كن كه براى جامعه خود فردى مثبت باشى و همّ و غمّ تو رفع گرفتارىِ مردمى باشد كه در كنار آنها زندگى مى كنى. بيا و خدا را ميان شادى دل ها جستجو كن! 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
3-Monajat - Hajmahdirasuli - Haftegi980921 - Sarallahzanjan.mp3
19.95M
📝اصلا حواسم نیست که فرصت ندارم 🎤 ▪️ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
99.5K
🔊 📌 سبک 📝بوی خون بوی پلاک بوی چفیه بوی سربند 🎤 ▪️             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
💢برای کودک کار عروسک خرید 🔹از اتوبوس که آمد پایین کیسه نایلونی توی دستش را محکم گرفت و از ترمینال میرجاوه خارج شد. به اطراف چشم گرداند تا دختر بچه ها را ببیند. کمی آن طرف تر داشتند آدامس می فروختند. به طرفشان رفت و صدایشان کرد. سه تایشان دویدند و جعبه آدامس هایشان را جلوی او گرفتند. آقا تو رو خدا بخر. همیشه همین را می گفتند. دفعه قبل از آنها پرسیده بود: مگه شما عروسک و اسباب بازی ندارین ؟ و همزمان با نگاه متعجب بچه ها مواجه شده بود. همان وقت تصمیم گرفت از مرخصی که برگردد کاری برای آن کودکان معصوم و فقیر انجام بدهد و حالا برگشته بود. 🔹کیسه نایلونی را بالا گرفت و گفت : بچه ها عمو معین براتون یه هدیه خریده. بچه ها جعبه ها را پایین بردند و با خوشحالی به دست جوان سرباز چشم دوختند. معین عروسک ها را از توی نایلون بیرون آورد و به هر کدامشان یکی داد. صورتشان بین حس تعجب و خوشحالی مانده بود. به هم نگاه می کردند و با جیغ و خنده عروسک ها را دور سرشان می‎چرخاندند و میپریدند بالا. برای معین شنیدن این خنده ها از هر چیزی دلنشین تر بود... ➥ @shohada_vamahdawiat
اسلام هیچ ضربه ای بالاتر ازبی‌خیالی امتش نخورده!رفقا!یه گوشه نشینید، کنار نریدپای کار وایستید!!که تنها راه سعادت پیروی از ائمه ست در سایه ولایت فقیه! شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻 😍✋ با صدای امیرعلی نگاه به اشک نشسته ام رو از درخت خشک شده باغچه گرفتم و به امیرعلی که حاالا داشت لبه پله کنارم مینشست دوختم امیرعلی هم صورتش رو چرخوندو نگاهش رو دوخت توی چشمهام و من بی اختیار اشکهام ریخت نفس بلندی کشیدو نگاه ازمن گرفت وبا صدای گرفته ای گفت: گریه نکن محیا ! نگاهش روی همون درخت خشکیده انار ثابت شد با یک پوزخند پر از درد گفت:حالا فهمیدی دلیل تردیدهام رو, ترسهام رو...اصرارم برای نه گفتنت رو! زن داداش زحمت کشید به جای من گفت برات! نگاهم رو دوختم به دستهام که از سرما مشتشون کرده بودم _ تو هم دنیا رو , آدم ها رو از نگاه نفیسه خانوم میبینی؟ نفسش روداد بیرون که بخار بلندی روی هوا درست شد_ نه! پوزخندی زدم _پس لابد فکر کردی من ... نزاشت ادامه بدم_محیا جان... منم نزاشتم ادامه بده و پر از درد گفتم: محیاجان؟؟؟ حالا!؟ امیرعلی؟ چراقضاوتم کردی بدون اینکه من و بشناسی؟ واقعا چی فکر کردی درموردمن ؟ امیرعلی _ زندگی یک حقیقت محیا بیا باهم روراست باشیم سعی نکن نشون بدی بی اهمیت بودن چیزهایی رو که برات مهم هستن وبعدا مهم میشن! _هیچوقت دورو نبودم و دلم نمیخواد بشم! نگاهش چرخید روی نیم رخم ولی سرنچرخوندم_نگفتم دورویی! _همه حرفهای من و نفیسه خانوم روشنیدی؟ پوفی کردو به نشونه مثبت سرتکون داد _خوبه پس جواب های منم شنیدی ! همه حرفهام از ته قلبم بود نه از روی احساسات ...از روی عقل و منطق بود ! امیرعلی من آدمها رو با مال دنیا و هر چیزی که قراره برای همین دنیا بمونه متر نمیکنم امیرعلی_ کلاسهات از کی شروع میشه؟ اینبار من سرچرخوندم روی نیم رخش _پس فردا...که چی ؟ به چی میخوای برسی ؟ به حرفهای نفیسه؟ مگه من االان کم دیدم آدمی رو که اطرافم پولداربودن و به قول امروزی ها باکلاس! دستهاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد_نه خب ...ولی محیط دانشگاه فرق میکنه ...یک تجربه جدیده! _نزدیک سه سال و نیم رفتی... فقط یک ترم مونده بود درست تموم بشه که انصراف دادی... ولی ندیدم عوض بشی تو این محیطی که به قول خودت فرق داره! نفس پرصداش اینبار آرومتر بودکه گفتم: راضی نیستی انصراف میدم تند گفت: من کی همچین حرفی زدم...اتفاقا خیلی هم خوبه ! شنیدم قبول شدی خوشحال شدم پوزخند زدم بی اختیار _جدااااا! _طعنه نزن محیا خانوم گفتم که پر از تردیدم ...میترسم نفسم بند بشه به نفست و یک جایی تو کم بیاری ! میدونی که اونقدر درآمد ندارم که هر چی اراده کنی بتونم برات بخرم! میبینی که حتی یک ماشین معمولی رو هم ندارم ...نمیتونم به جز یک خونه آپارتمانی نقلی اطراف خونه خودمون جایی دیگه رو اجاره کنم! تک دختر بودی دایی برات کم نزاشته میترسم نتونی تحمل کنی این سختی هارو! _پولدار نیستیم امیرعلی...تو پرقو بزرگ نداشتم ...ماهم روزهای سخت زیاد داشتیم! روزهایی که آخر ماه حقوق بابا تموم شده بود وما پول لازم ! باسختی غریبه نیستم!یاد گرفته ام باید زندگی کنیم کنارهمدیگه تو سختی ,آسونی! آدمها با قلبشون زندگی میکنن امیرعلی... قلبت که بزرگ باشه مهم نیست بالای شهر باشی یا پایین شهر ...مهم نیست پولدار باشی یا بی پول ...مهم اینکه خوشبخت باشی با یک دل آروم زیر سایه خدا که همیشه ذکرویادش تو زندگیت باشه ...من به این میگم مفهوم زندگی! حس کردم لبهاش خندید آروم ! _هنوز هم تردید داری به منی که از بچگی ذره ذره عشقت رو جمع کردم توی قلبم ؟! نگاهش چرخید توی صورتم باچشمهای بیش از حد بازش _شوخی می کنی؟؟!!! 🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا ☃️دلم را به مهرت 💫به عشقت ❄️به شناختت 💫به عظمت مهربانیت ☃️به امیدی که برایم میسازی 💫به راهی که نشانم می‌دهی ❄️به وقتی که دست‌هایم 💫را در تاریکی می‌گیری ☃️قرص کرده‌ام 💫به نگاهت تکیه کرده‌ام ❄️می‌دانم هیچگاه تنهایم نمیگذاری شبتون در پناه خدا 💫 🌟🌙✨🌟🌙✨🌟🌙✨
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ غمی به وسعت دریای بیکران دارم هوای گنبد زیبای جمکران دارم... #سه_شنبه_های_مهدوی💚 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 😍✋ نفس عمیقی کشیدم و به جای چشمهاش به سرشونه اش نگاه کردم _نه ! همیشه احساس گناه میکردم ...بهم یاد داده بودن فکر کردن به نامحرمم گناهه !چه برسه به من که همیشه برای خودم رویاپردازی کنارتو بودن می کردم و هرشب با خاطره هایی که نمیدونم چطوری توی ذهنم موندو توی قلبم ریشه دووند خوابیدم! چطوری دلت اومد به من شک کنی که از وقتی خودم روشناختم دلم برای این سادگیت میرفت ... برای این موهایی که فقط ساده شونه میزدیشون ... برای لباسهای ساده ومردونه ات که همیشه اتو کرده بودو مرتب ... برای عطر شیرینت که تاشیش فرسخی حس نمیشد که هر رهگذری رو ببره تو خلصه ولی من همیشه یواشکی وقتی باعطیه میرفتم توی اتاقت یک دل سیر بو میکشیدم عطرت رو! برای تویی که مردونگی به خرج دادی و به جای ادامه درست اجازه دادی دستهات تو اوج جوونیت سیاه و ضمخت بشه ولی بابایی که از بچگی زحمتت رو کشیده بیشتر از این اذیت نشه! از بچگی هروقت یادم میاد تو خونه ما تعریف از تو بود! از عزاداریهای خالصانه ات و کمک کردنت تا صبح روز عاشورا... از دست کمک بودنت تو تعمیرگاه... از رفتارو اخلاق خوبت ... چطور می تونستم دل نبندم بهت یا فراموشت کنم وقتی این قدر خوبی! خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم همه حرفهایی رو که این چند سال توی دلم تلنبار شده بود و آرزو میکردم یک روز به امیرعلی بگم ! امشب گفته بودم!! چونه ام رو به دست گرفت و صورتم رو چرخوند وبه اجبار نگاهم قفل شد به نگاهش! که عجیب دلم رو لرزوند و قلبم رو از جا کند!! چیزی توی نی نی چشمهاش موج میزد که برام تازگی داشت... انگار مهرو محبتی بود که مستقیم از قلبش به چشمهاش ریخته بود! _حرفهای تازه میشنوم نگفته بودی!؟ (آی عم عاشق اینجاش😂) بیشتر خجالت کشیدم از این لحن آرومش که کمی هم انگار امشب دلش شیطنت می خواست لب پایینم رو گزیدم _ دیگه چی ؟ همین یه بی حیایی هم کمم مونده بود که بیام بهت بگم! خندید کمی بلند ولی ازته دل! _یعنی اینقدر خوش شانس بودم که یک خوشگل خانومی مثل تو به من فکرهم بکنه؟ عجیب دلم آروم شد ازاین لحن گرم و صمیمیش و تعریف غیر مستقیمش و من هم گل کردشیطنتم _واقعنی خوشگلم؟! خندیدبه لحن شیطون و بچگانه ام ولی همونطور که نگاهش میخ چشمهام بود خنده اش جمع شدو یکباره نگاهش غمگین لب برچیدم _خو زچتم بگو زچتی دیگه! چرا این شکلی شدی یباره؟! نگاه دزدید از چشمهام و نفس بلندی کشید که خیلی عمیق بود و نشون از یک حرف نزده پر از درد _بازم میترسم محیا.... دلخور گفتم: این یعنی شک داشتن به من سریع گفت: نه! نه محیا جان زندگی مشترک یعنی داشتن بچه بچه هایی که نمی خوام توی آینده باشم مایه سرافکندگیشون! برای همین روزاول بهت گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه!! از تصور بچه هامون و فکر امیرعلی اول خجالت کشیدم ولی زود گفتم: _دیدگاه بچه هاهم به مادر و پدرو تربیت اونا بستگی داره _میخوای بگی بابا توی تربیت امیرمحمد کم گذاشته؟ لب گزیدم _نه نه منظورم اصلا این نبود. پوفی کردو دست کشید بین موهاش _میدونم ولی قبول کن جامعه هم بی نقش نیست توی تغییر دیدگاه ها _قبول دارم حرفت رو ولی نمیشه که از واقعیت فرار کرد باید قبولش کرد مهم اینه که تو دیدگاه درست رو به عنوان پدر نشون بچه ات بدی یادش بدی برای آدم ها به خاطر خودشون احترام قائل بشه... حالامیخواد اون فرد یه زحمتکش باشه مثل یک رفتگر شهرداری.. یا یه غسالمثل عمواکبرتو.. یا رئیس یک شرکت بزرگ! مهم اینه باید بدونه هرکسی که زحمتی میکشه باید ازش تشکر کردو هرشغلی جای خودش پر از احترامه به خصوص شغلهایی که با این همه سختی هر کسی حاضر نیست به عهده بگیره و قبول مسئولیت کنه به نظر من این آدمها بیشتر قابل احترام وستودنین باید همه ما این و یاد بگیریم و یاد بدیم بازم خیره شد به چشمهام _قشنگ حرف میزنی خانومی!! 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>