هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حتمآ انجام بدید
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
💜☂💜☂💜☂💜☂💜
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_52😍✋
با لجبازی گفتم: حالاچه فایده دروغ گفتی بهم...
براق شد
– من هیچ دروغی بهت نگفتم...
داد زدم
-آره ولی پنهون کردی ...عاشق بودی و نگفتی ..مریم قبولت نکرد به خاطر چیزهایی که
برای من قصه کردی تا بهت نه بگم از من نفرت داشتی عمه مجبورت کرده بود بیای خواستگاریم
خواستی حرمت نگه داری.... از مریم کینه داشتی و من هم مثل اون حساب کردی فکر نمی کردی
من... !
هق زدم ...
نمی فهمیدم چی می گم فقط می خواستم خالی بشم...
صداش بالا رفت
- دیوونه چی می گی؟!
لب زدم
–حقیقت ...آره من دیوونه ام ...یه دیوونه که عاشق تو بود و تو اصلا بهش فکرهم نمی
کردی ...دلت پرزد برای مریمت دیشب؟!
از لای دندونهاش غرید
-نمیدونی چی میگی محیا....
چیزی نگو که بعدپشیمون بشی
سرم و گذاشتم روی داشبورد
- من و ببر خونه
بی توجه به حرفم گفت:
من عاشق مریم نبودم محیا همش یه دوروغه محضه ...
اون عاشق من بود...
تلخ گفتم: عاشقی گناه نیست امیرعلی که می خوای از زیرش شونه خالی کنی!!
-بزار حرفمو بزنم محیا...
با لجبازی گفتم:
_حالا احتیاج به توضیح نیست دیگه همه چی رو میدونم ...
چون عشقت پست زده
بود باهمه کوته فکریش ...قید ازدواج روزدی می فهمم حالت و حالا می فهمم دلیل رفتارهای اولت
رو ...
ولی دلیل بقیه رفتارهات رو نه؟! ترحم کردی بهم امیرعلی؟؟ به خاطر اینکه گفتم عاشقت بودم؟!
با حرص لبهاش و روی هم فشار می داد
-بس کن محیا بس کن
داد زدم
–نمی کنم بس نمی کنم امیرعلی ...من عاشق بودم...
میفهمی امروز با حرفهای مریم
چی کشیدم...
میدونی چقدر دیروز دلم هوات وکرده بود ...
میدونی چه قدر درد داره فکر کنم دیروز چون تو مریم و دیدی دلت می خواسته به جای من اون کنارت باشه و تو با مهربونی کنارش باشی...
با جمله آخرم دستش تانزدیکی صورتم اومد ولی مشت شدو نشست روی فرمون ومن بیشتر
وسط گریه داد زدم
- بزن دیگه چرا نمی زنی؟
با پیشونیش روی فرمون ضربه می زد و عصبی اسمم و زمزمه میکرد ...
یکدفعه پریدو من با ترس
به در چسبیدم ...
چشمهاش قرمز بود!
-به جون خودت به جون خودم همه فکر دیروزم پیش تو بود ... من اصلا مریم و ندیدم برای
همین امروز از حرفت تعجب کردم!
خواستم چیزی بگم که دستش واوردبالا:
-بزار حرف بزنم
سکوت کردم ودست امیر علی ازجلو صورتم کنار رفت
-ترم آخر بودم که شایعه شده بود بین بچه های کلاس که من مریم و می خوام و بهش پیشنهادازدواج
دادم ...
من می دونستم مریم دختر عموی نفیسه است و اصلا نظری هم بهش نداشتم فقط براش
احترام قائل میشدم و هر وقت میدیدمش سلام می کردم!
شاید همین هم دامن زده بود که پیش خودش فکرهای احمقانه بکنه!
به پیشنهاد یکی از بچه ها رفتم تا با مریم صحبت کنم نمیدونم از کجا فهمیده بود این حرفها از
طرف خود مریم پخش شده...
به جون تو محیا من دوستش نداشتم...
اون من و دوست داشت و می خواست مثلا با این کار بهم بفهمونه...
ولی من گفتم
این بازی رو تموم کنه قبول نکردو تازه نفیسه هم شد واسطه اش و هی برام از مریم میگفت!!
رفتار مریم هم روز به روز دوستانه تر و خودمونی تر ! ...
میفهمی محیا مریم صمیمی شده بود نه
من !...
تو که می دونی من اهل دوستی واین حرفها نیستم!...
تو که عاشقم بودی ازت بعیده...
یعنی نشناخته بودی من و عاشقم شدی؟!!!
چه حرفها میزد امیرعلی عاشق شدن من که به این حرفها ربط نداشت ...
قلب آدم هر لحظه ممکن
بود بلرزه و عاشق!
نمیشد؟؟ میشدو من چه قدر میترسیدم از این اتفاق!!
☂💜☂💜☂💜☂💜
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 🌟🌟🌟
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستی ها و نافرمانی ها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان، به یاری ات ای فریادرس دادخواهان.
💖🌟🌹💖🌟🌹💖🌟🌹
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💜☂💜☂💜☂💜☂💜
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_53😍✋
امیرعلی با سکوتم ادامه داد
-دست آخر مجبور شدم بهش بگم قراره انصراف بدم و به حال من
فرقی نمیکنه برای خودش بد میشه ...
از نفیسه هم خواستم دیگه ادامه نده...
مریمم چون فکر می کرد خیلی براش بد شده شروع کرد به تمسخرم...، ازشغل بابا و عمو جلو دوستاش می گفت و باصدای بلند می خندید باز شایعه کرده بود که اون منو نمی خواد وقتی فهمیده یک زندگی ساده
داریم اونم پایین شهر!...
نفیسه هم که بعد انصرافم همش طعنه میزد! طعنه هایی که این قدر
تلخیش زیاد بود که متنفر بشم از عاشق بودن و ازدواج کردن!
همون حرف روز اولم نه تو نه هیچ
کس یادته محیا؟؟!!...
نتیجه کارها و حرفهای همین مریم بود نه عاشق بودنِ من...
گیج بودم و خجالت زده نگاهم رو به دستهام دوختم ...
حرفهای کی درست بود؟!
-مریم چی بهت گفته بود که اینجوری بهم ریختی؟!
من من کردم
–گفت که تو عاشقش بودی و اون چون موقعیتت رو می دونسته ردت کرده!
پوزخندی زد
- خوبه... همون حرفی که بیزارم کرد از هر چی عشق و عاشقیه...
ودیگه؟!
سکوت کردم که گفت:
_اگه حرفهام و باور نداری حاضرم باهاش رودررو بشم و همین حرفها رو بگم تا بفهمی کی درست می گه و راست!
اینبار بیشتر خجالت کشیدم به خاطر محکم حرف زدن امیرعلی و قضاوتی که خودم بی هیچ منطقی انجام داده بودم!
صدام لرزیدو بازم گریه
_من ...
پرید وسط حرفم
_از صبح دلم برات پر میزد صدات کرده بودم ببینمت به تلافی دیشب که نصفه
شب دلم نیومد بیدارت کنم و تا دم در خونه اتون اومدم و دلم گرفته بود حسودی ام کردم به
امیرسام که کنارته!....
لب پایینم رو گزیدم ...
شرمنده شدم با حرفهای امیرعلی ...
این حرفها معنی اش همون دوستت
دارم بود دیگه!
لب زدم
_ ببخشید من خب...من دیشب خیلی دلتنگت بودم ..صبحم که زنگ نزدی من خیلی
دلگیر شدم...مریمم که ...! شرمنده!...
نفس پر آهی کشید
- محیا خانوم من خیلی زود باورت کردم و همه فکرهای بد و تردیدهام و کنارتو ریختم دور...
جوری رفتار کردی که من از خودم شرمنده شدم که همه رو با یک دید می دیدم
!من بهت ترحم نکردم من خودمم احتیاج دارم بهت که محرمی با تن و قلبم ...
میفهمی
من ارامش می گیرم از حضورت،بی معرفت!
حرفش رو ادامه ندادو عوضش پوف بلندی کشید و من از خجالت جرئت سربلند کردن نداشتم!!
دونه های عرق هم سر می خوردن روی پشتم
اولین دفعه بود امیرعلی این قدر بی پروا حرف میزد...
ماشین و روشن کرد
- می برمت خونتون ....
نتونستم چیزی بگم جز یک ببخشیدی که زمزمه کردم ...
انگار زبونم دوخته شده بود توی دهنم !
روی تختم وا رفتم ..
من و امیر علی بی هیچ حرفی از هم جدا شدیم ...
توی سکوت ...
من چه قدر پشیمون بودم...
چرا ازش نخواستم با من بیاد توی خونه و استراحت کنه خستگی از سر و روش
میبارید ولی نتونستم...
نشد... از سر خجالت....
وقتی که رفت من با خودم فکر کردم الان امیرعلی کجامیره؟!
به کل امیرسام روهم فراموش
کرده بودم که مثلا سپرده بودنش به من ..
ولی برام مهم نبود فقط حالا دلم امیرعلی رو میخواست ...!
بازم گریه رو از سر گرفتم و از زور گریه پلکهام سنگین شد!
❣☂❣☂❣☂❣☂
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 دجال ظهور کرده است!!
🔺توضیحات جالب حجت الاسلام عالی در مورد «دجال»، از قول شهید سید محمد صدر
#رسانه #تلویزیون #ماهواره
☑️ دجال همان فرهنگ و محتوای فاسد غرب است که یهود و صهیونیسم جهانی بواسطه انواع رسانهها، فضای مجازی و... در قالب فیلمها و سریال ها، موسیقی، بازی کامپیوتری ، شبکههای اجتماعی و... در سطح جهان منتشر و ترویج میکند و در حال دور کردن مردم از سبک زندگی سالم و الهی است.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#رازحوشنودیخدا
#صفحهبیستهفتم
در اين فصل به ذكر نكات مهم ديگرى در مورد كمك كردن به ديگران مى پردازم و اميدوارم كه براى شما مفيد واقع شود:
1 . اگر فردى به شما مراجعه كرد و از شما كمك خواست و شما قدرت آن را نداشتيد كه او را كمك كنيد و واقعاً به هيچ وجه ممكن نبود قدمى براى او برداريد، پس در قلب خويش آرزو كنيد كه اى كاش مى توانستيد كارى براى او بكنيد.
خداوند متعال اين خواسته قلبى شما را مى بيند كه دوست داشتيد براى برادر مؤمن خود كارى انجام دهيد و به خاطر همين آرزوى قلبى، در روز قيامت رحمت خود را بر شما نازل مى كند.
2 . دقّت نماييد كه منظور از كمك كردن به مردم فقط كمك هاى مادّى نيست، چه بسا افرادى در جامعه هستند كه نياز به كمك هاى روحى دارند.
حتماً برايتان پيش آمده است كه كسى نزد شما بيايد و در شرايط روحى بدى باشد و شما با او به گفتگو پرداخته، با روى خوش از او استقبال كرده باشيد و گاهى با گفتن حكاياتى شيرين، لبخندى به لب هاى او نشانده باشيد.
بدانيد بعضى مواقع با يك لبخند شيرين، بهترين كمك را به ديگران مى كنيد.
باور كنيد كه همان كلامى كه بر زبان شما جارى مى شود و باعث شادمانى مؤمنى مى گردد، دريايى از رحمت خدا را به سوى شما جذب مى كند و شما را در سايه مهربانى خدا قرار مى دهد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رازخشنودیخدا
#میخواهمخداراخشنودکنم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالشهداءومهدویت
#نویسندهمهدیخدامیان
#نشرحداکثری
#التماسدعا
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓❓ یاران امام زمان (عج) چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟!
#استاد_پناهیان
#مهدیاران
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
#ماه_مبارک_رمضان
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#شهید_ابراهیم_هادی:
🌸 میدونی الله اکبر یعنی چه؟!
یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگتر است..🌸
#شهیدان
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحههفتم
ادامه ی برخى از ويژگيهاى حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها خاتون دوسرا :
1- شفاعت گسترده
بالاترين جايگاه شفاعت، از آن رسول گرامى اسلام است كه در قرآن كريم از آن به «مقام محمود» تعبير شده است.
و گستردگى آن باجمله بلند: (ولسوف يعطيك ربك فترضى) بيان گرديده است. همانا دو تن ازبانوان خاندان رسول مكرم شفاعت گستردهاى دارند كه بسيار وسيع و جهان شمول است و مى تواند همه اهالى محشر را فراگيرد: 1- خاتون محشر، صديقه اطهر، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها.
2- شفيعه روزجزا
در مورد شفاعت گسترده حضرت زهرا سلام الله عليها همين بس كه شفاعت، مهريه آن حضرت است و به هنگام ازدواج پيك وحى طاقه ابريشمى از جانب پروردگار آورد كه در آن، جمله «خداوند مهريه فاطمه زهرا را شفاعت گنهكاران از امت محمد(ص) قرار داد.» باكلك تقدير نقش بسته بود.
اين حديث از طريق اهل سنت نيز آمده است.
بعد از فاطمه زهرا سلام الله عليها از جهت گستردگى شفاعت،هيچ كس و حد اقل هيچ بانويى به شفيعه محشر، حضرت معصومه دخت موسى بن جعفر سلام الله عليها نمى رسد، كه امام به حقناطق، حضرت جعفر صادق(ع) در اين رابطه مى فرمايد: «تدخل بشفاعتها شيعتناالجنه باجمعهم»: «با شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.»
ادامه دارد
🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
☆🦋☆
#تلنگر🔔
شهید بودن به این نیست ڪه فقط دعا ڪنی هرچه زودتر بری
بلڪه ماندن ،مقاومت ڪردن وبراے خدا ڪارهای زمین مانده
را پیش بردن، ڪمتر از شهادت نیست،بلڪه گاهی سخت تر است
امام زمان(عج)یار پای ڪار میخواهد
رفقا به قول شهید حججے بیایم جورے زندگے کنیم ڪه خدا عاشقمون بشه...
°•|💛🌟
#بهار_قران
#التماسدعا
#شهداومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🖼 زندگی مثل ریاضیات میمونه
خوبی ها رو جمع کنید
دعواها رو کم کنید
شادی ها رو ضرب کنید
دردها رو تقسیم کنید
و از نفرتها جذر بگیرید
اون وقت دنیا زیباتر میشه
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#بهار_قران
#التماسدعا
#شهداومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
اگربه دیده ظاهر
تـ❤️ـو را نمی بینم
ولی تـ❤️ـو را ز دل
و جان جدا نمی بینم
چنان که شیفته ی
آن جمال زیبـ❤️ـایم
به هرچه مینگرم
جز تـ❤️ـو را نمی بینم
یا ابـ❤️ـن الحسن سلام ....
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💙💙💙💙
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_54😍✋
مریم نگاهش رو از من دزدید و من کلی حرص خوردم...
اون باعث و بانی اولین دعوای من و امیرعلی شده بود!حاالاهم انگار نه انگار که به من چه دروغهایی گفته بود...
پس یعنی هنوز امیرعلی رو
می خواست و پشیمون شده بود...
فقط اینطوری خواسته بود اون حس سنگین پشیمونی روی
قلبشوکم کنه که باید اعتراف می کردم موفق هم شده بود و من از دیروز امیرعلی رو ندیده بودم...
و حتی از زور خجالت جرئت نمی کردم بهش زنگ بزنم!
چون من داد زده بودم و تهمت بدون
اینکه بپرسم ...
خب دیروز حساس بودم و دلتنگ سخت بود لمس عشقی کنار عشق دیرینه ام...
-خوردی دختر مردم و بسه دیگه!!
به عطیه که کنار من تازه نشسته بود نگاه کردم..
-چی می گی تو؟!
ابروش رو هشتی بالابرد
–میگم مریم و داری با نگاهت آتیش میزنی ! چه خبره؟چرا این قدر اخمو
نگاهش می کنی؟
دوباره چشم غره ای به مریم که نگاهش افتاده بود روی ما رفتم و به عطیه گفتم :
_میشناسیش؟
عطیه متعجب از رفتارهای من گفت: _آره دخترعموی نفیسه است!
-فقط همین؟!
متعجب از لحن دلخورم گفت:
_آره فقط همین مگه قراره نسبت دیگه ای هم داشته باشه؟؟
قبل جواب من کمی فکر کردو تند گفت:
_صبر کن ببینم دیروز که یک دفعه با امیر علی غیب شدین
قبلش با مریم بودی و حسابی آتیشی چیزی بهت گفته بود؟!
پوفی کردم و بی مقدمه گفتم:
_عاشق امیرعلی بوده!
بلند گفت: چی؟!
نگاه چند نفر نزدیکمون که در حال قرآن خوندن بودن چرخید روی ما و چپ چپ به عطیه نگاه
کردن که خودش رو زده بود به اون راه و اصلا سر بلند نکرد!
خوبه عمه نزدیکمون نبود و برای
خوش آمد گویی مهمونهای جلسه سوم خدابیامرز بابای نفیسه جون دم در حسینیه ایستاده بود
وگرنه حسابی توبیخ میشد!
--آرومتر آبرومون و بردی...
بی خیال از حرف من گفت:
_جدی که نمی گی؟!
نگاهی به امیرسام که توی بغلم خوابش برده بود و از صبح سپرده بودنش به من انداختم و گونه
اش رو با پشت انگشت اشاره ام نوازش کردم.
-چرا اتفاقا خیلی هم جدی ام!
عطیه مبهوت گفت: یعنی خودش بهت گفت!
نگاه از امیرسام گرفتم و کمی پام رو که خواب رفته بود آروم تکون دادم که امیرسام بیدارنشه.
-آره خودش گفت ولی یک جوره دیگه گفت که امیرعلی عاشقش بوده ...
برای همین من و امیرعلی
دیروز باهم ...
باهم دعوا کردیم!
نگاهش رنگ سرزنش گرفت
-چه حرفها...
تو که امیرعلی رو میشناسی اهل این حرفها نیست...چرا باور کردی!
بعد هم نگاهی به مریم انداخت که مشغول تعارف حلوا شده بود
- دختره پررو بگو پس چرا همش از من و مامان روز اول احوال امیرعلی رو میپرسید به جای اینکه گریه و غش و ضعف کنه برای مرگ عموش!
اول بازم حسادت کردم از احوال پرسیدن مریم ولی بعد خنده آرومی روی لبهام نشست اون
عاشق بود نه امیر علیِ من!
پس من پیروز بودم و حسادت باید میشد سهم مریم..
💕🍂💕🍂💕🍂💕🍂
➥ @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
🌹💖🦋🌹💖🦋
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الخائِفین.
خدایا، مرا در این ماه به پوشش و پاک دامنی زینت ده و به لباس قناعت و اکتفا به اندازه حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم نما و مرا در این ماه از هرچه می ترسم ایمنی ده، به نگهداری ات ای نگهدارنده هراسندگان.
🦋💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹
💚☂💚☂💚☂
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_55😍✋
زمزمه کردم
_امیرعلی خوبه؟
عطیه پوفی کرد
-هنوز باهم قهرین پس؟!
فقط سر تکون دادم به نشونه مثبت
-دلم براش تنگ شده..
عطیه
- خب بهش زنگ بزن ...چرا کشش می دی؟!
بی فکر گفتم:
_دیروز امیرعلی برگشت خونه آقای رحیمی وقتی من رفتم؟!
براق شد
-صبر کن ببینم نکنه تو به امیرعلی هم شک داری؟!
نه نداشتم ولی این سوال از دیروز مغزم رو می خوردکه بعد من برگشته اونجا یا نه؟
شاید یکی ازدلایل زنگ نزدنمم همین بود که اگر بفهمم اونجاست حس حسادتم شعله بکشه حسی که
هیچوقت نداشتم و فقط روی امیرعلی فعال شده بود...
-نه خب ...!
عطیه سری از روی تاسف تکون داد
-واقعا که خلی محیا...نخیرم دیروز که یکدفعه غیب شدین دیگه امیر علی نیومد حتی امروز صبحم یک راست اومدحسینیه!!!
دلم از خوشحالی ضعف رفت و روی لبهام اثر گذاشت ...
آرنج عطیه رفت توی پهلوم و من باصورت
جمع شده از درد تند نگاهش کردم که اخم کرد!
-عقل کل حالا که خوشحال شدی یه زنگ به شوهرت بزن قهر و دعوا بسه!
لب چیدم
–روم نمیشه...
-خدا میدونه دیروز چه حرفها که بار داداشم نکردی که روت نمیشه!!
اخم کردم
-عطیه!
-عطیه و کوفت من میشناسمت اعصاب که نداری فکر حرفهات و نمی کنی همون اول میزنی جاده
خاکی!...
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
- -خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت:
_هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
چشمهام گرد شد
-بی ادب
ریز خندید
– خودتی
صدای یاالله یاالله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم!
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم ...
عجب خواب سنگینی داشت این بچه ..
چون همه بعد از جلسه می رفتن سرخاک من مجبورشدم برگردم خونه به خاطر امیر سام و اون هم همینطورخواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و
من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک ویه ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردنِ این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه...
نیروی جاذبه و دلتنگیم رو بیشتر کرده بود...!
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بیتاب شد ودلتنگ برای شنیدن صداش!!
بغض کردم...
دفعه دوم بود که جواب نمی داد... یعنی هنوزم قهر بود؟!
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم ...
روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
باخودم ولی جوری که انگار امیر سام مخاطبم باشه زمزمه کردم
-یعنی هنوز عموت باهام قهره!؟
دلم تنگه براش امیرسام!
امیر سام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه
کردم:
_وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟!؟
اونقدر به صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد ...
دستم خواب رفته بودو گز گز می کرد!
ولی قبل اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کردو بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت ...
تاخواستم چشمهام رو باز کنم و از مامان تشکر،
که متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
دلم میخواست چشمهام رو روی هم فشار بدم از هیجان...
ولی میفهمید بیدارم و اصلا دلم این ونمیخواست ...
فکر میکردم اگه بیداربشم اخم میکنه و بازم قهر!...نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شدو آروم چشمهام و باز کردم و
امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یادآوری دیروزآروم
گفتم:
_سلام!!
💚☂💚☂💚☂💚☂
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
#پیشنهاد_دانلود
#بهار_قران
#التماسدعا
#شهداومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌷مهدی شناسی۱۹۲🌷
🔷زیارت آل یاسین🔷
🌹و انَّ رجعتکم حقُُّ لا ریبَ فیها🌹
💠 حقانیت رجعت 💠
🌼بعد از اعتقاد به نبوت و امامت، یکی دیگر از عقاید شیعه رجعت است. رجعت به معنای بازگشت به ایـن دنیـا پس از مرگ و قبل از قیامت است.
🌼 در این فراز به حقانیت و اعتقاد به رجعت تاکید می کنیم.حقانیت رجعت را آیات نورانی قرآن با بیانات متعدد تایید می کند.ائمه ی معصومین علیهم السلام نیز بر اعتقاد به آن تاکید داشته اند.
💠 مفهوم رجعت💠
🌼رجعت عبارت از آنست که خداوند، هم زمان با ظهور حضرت مهدی علیه السلام عده ای از بنـدگان صالح که در ایمان و عمل، خالص بوده اند و نیز عده ای از کفار و منافقان که در کفر و نفـاق، سـرآمد بوده اند را با همان ویژگی های روحی و جسمی خود به دنیا برمـی گردانـد، تـا هـر دو گـروه، در حـد امکان نتیجه دنیایی اعمالشان را دریافت کنند.
🌼صالحان، دولت حق و اعتلای دیـن مبـین اسـلام را شاهد باشند و کافران و منافقان کیفر اعمال زشت خود را در دنیا تحمل کنند.
💠 اجماع بر رجعت💠
🌼 رجعت از اختصاصات مکتب شیعه و مورد اتفاق و اجماع تمام علمـای بـزرگ شـیعه ،عالمـانی چون شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ صـدوق، سـید مرتضـی، علامـه حلـی است.
🌼شیخ حر عاملی و علامه مجلسـی در جمـع آوری روایـات و دلایـل حقانیـت آن تـلاش کرده اند.
🌼علامه مجلسی حدود دویست روایت در مورد رجعت جمع آوری کـرده و سـپس در مورد اجماعی بودن این اعتقاد می نویسد « : اعتقاد به رجعت در جمیـع اعصـار بـین شـیعیان مـورد اجماع بوده و مانند خورشید در وسط آسمان، بین آنها شهرت داشته است.
🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷
#مهدی_شناسی
#قسمت_192
#زیارت_آل_یاسین
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59