بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو ❤️🦋
دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین.
خدایا، در این ماه آنچه تو را خشنود می کند از تو درخواست می کنم و از آنچه تو را بیازارد به تو پناه می آورم و از تو در این ماه توفیق اطاعت و ترک نافرمانی ات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_76😍✋
مثل بچه ها دستم روموقع راه رفتن تکون میدادم که امیرعلی انگشتهاش رو بین انگشتهام قفل کرد تا به کارم ادامه ندم !
-ببخشید دیگه بیرون رفتن ماهم اینجوریه ...
بایدبا پای پیاده بری گردش!
هوای بهاری رو با یک نفس بلند وارد ریه هام کردم...
دلم نمی خواست امروزم با این حرفها خراب بشه.
با ذوق گفتم:
_خیلی هم عالیه!ممنون که اومدیم بیرون حس می کنم داره مغزم از هنگ بودن بیرون میاد
خندیدو دستم رو فشار آرومی داد که گفتم: حالا کجا میریم؟؟!
سنگ ریز زیر پاش رو شوت کرد
- هرجا که دوست داری...تو بگو کجا بریم!؟
کمی فکر کردم و با ذوق از جا پریدم
-بریم پارک کوچه پشتی!...دلم تاب بازی می خواد!
نگاهی به صورت امیرعلی کردم به خاطر چشمهای گردشده اش از ته دل خندیدم...
خنده من به خنده اش انداخت!
-امان از دست تو نمیشه همین و آروم بگی حتما باید چند سانتم بپری باالا؟!
لب پایینم و گزیدم
- خب ببخشید...میریم پارک؟!
با خنده سر تکون داد
- چشم میریم
دستم رو که حصار دست امیرعلی بود باالا آوردم ...دست امیرعلی رو بین دودستم گرفتم و گفتم
_آخ جون میریم تاب بازی...چقدر دلم می خواست!
آروم می خندید
_محیا خانوم تاب بازی نداریم!
اخم مصنوعی کردم
- چرا آخه؟
یک ابروش و بالا داد
_ منظورم به خودم بود همینم مونده با این سنم سوار تاب بشم ...
البته شماهم به شرط خلوت بودن پارک میتونین تاب بازی کنیدها گفته باشم!
لبهام رو جمع کردم و گفتم:باشه!
ولی عجب باشه ای گفتم!
از صدتا نه بدتر بود خدا روشکر به خاطر تاریکی هوا پارک خلوت بودو
من به زور امیرعلی رو سوار تاب کردم و محکم تابش میدادم!
چشمهاش رو به خاطر سرعت تاب روی هم فشار میداد
– محیا بسه ...بسه ...حالم داره بهم میخوره!
دوباره محکم تابش دادم و با خنده گفتم:
_امیرعلی از تاب می ترسی؟؟ وای وای وای!
نفس زنون خندید
- مگه من از این تاب نیام پایین محیا! نوبت تو هم میشه دیگه؟!
با خنده نچی گفتم و اومدم رو به روش
-راه نداره اصلامن پشیمون شدم ! حوصله تاب بازی ندارم!
سرعت تاب داشت کمتر میشدو امیرعلی با خنده ابرو باالا مینداخت
-جدی؟! ...اگه شده به زور میشونمت روی تاب،باید تاب سواری کنی فهمیدی!؟
من یه دل سیر به خطو نشون کشیدنش خندیدم و با خودم فکر کردم اگه واقعا میشد روی پای
امیر علی بشینم و تاب بخورم چه خوب بود!
با کشیده شدن پای امیرعلی روی زمین خاکی,به خودم اومدم ...
تاب از حرکت وایستاده بودو امیرعلی با نگاه شیطونش خیره به من...
سریع به خودم اومدم و با یه جیغ شروع کردم به دویدن و امیرعلی دنبالم !
-غلط کردم امیر علی...ببخشید!!
به صدای بچگونه ام خندید:
- راه نداره
با التماس گفتم:
_ببخش دیگه جون محیا
خنده رو لبش رفت و انگشت اشاره اش به نشونه سکوت نشست روی لبم...نفس عمیقی کشید تا
آروم بشه:
اخم مصنوعی کرد
- دیگه جون خودت و قسم نخور هیچ وقت!
لبهام با خوشی به یک خنده باز شد!
بی هوا گونه اش و بوسیدم
_چشم!
چشمهاش گرد شدو صداش اخطار آمیز
_محیا خانوم!!
نوک بینییم رو آروم کشید
– این کارم نکن وقتی بیرون از خونه ایم!
بدون اینکه به جمله ام فکر کنم گفتم: _آها یعنی اگه تو خونه بودیم اشکال نداره هرچقدر بخوام ببو...
هنوزکلمه آخرو کامل نگفته بودم که صورت آماده خنده امیرعلی من رو متوجه حرفم کرد...
دستم وجلو دهنم گرفتم و هینِ بلندی گفتم...
(خدایِ سوتی هستندایشون😄✋)
صدای خنده امیرعلی هم توی پارک پیچید!
تمام تنم داغ شده بود و خجالت کشیدم!
کنار گوشم شیطون گفت:
_نه خب خوشحالمم می کنی!
کشیده وخجالت زده گفتم:امیرعلیییییی
از من جدا شدو خیره به چشمهام
– بله خانوم؟!
مهربون ادامه داد
-قربون اون خجالت کشیدنت ... یادت باشه از این به بعد حواست و جمع کنی و
فقط این حرفهای خوشمزه ات رو جلوی من بگی!!
با اینکه غرق خوشی شده بودم ولی بیشتر خجالت کشیدم!
❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
2 MonjiX.mp3
14.04M
🍀 منجی در ادیان🍀
#استاد_اباذری
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
#ماه_مبارک_رمضان
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
.
🌸 حضرت امام خمینی روحیفداه:
تا کى بهجاى مقابله با دشمنان اسلام و براى #نجات_قدس از #اسلحۀ_گرم و #قدرت_نظامى و الهى غفلت نموده و با کارهاى سیاسى و برخوردهاى سازشکارانه با ابرقدرتها وقت گذرانده و به اسرائیل مهلت جنایتهاى بىامان داده و شاهد قتل عامها باید بود؟ (صحیفۀ نور، ج۱۵، ص۷۲).
پ.ن:
حضرت روحالله روحیفداه هم معتقد بود که نتیجۀ جنگ با استکبار و صهیونیسم بینالملل رو #میدان تعیین میکنه، نه دیپلماسی، بهویژه دیپلماسی سازشکارانه!
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#امام_خمینی
#مرد_میدان
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
🔷💙
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج مهدی رسولی:
قسم به خون پاک مرد میدان
به سررسیده عصر سازشگران
رسیده وقته، نبرد آخر
الله اکبر ، الله اکبر
نهضت اگر به دست نامحرمان
بیفتید
#مرگ_بر_اسرائیل
#روز_قدس
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسیزدهم
#هفتمینمسابقه
حضرت رضا(ص) در برابر واقفیّه
یکی از تلخترین و رنجآورترین حادثهای که بعد از شهادت امام کاظم(ع) رخ داد و موجب ریختن آب به آسیاب دشمن گردید، پدید آمدن گروه واقفیّه در برابر حضرت رضا(ع) بود.
توضیح این که امام کاظم(ع) وقتی که در زندان بود، نمایندگانی داشت که خمس و وجوهات را از شیعیان و دوستان امام میگرفتند، و در راههای صحیح به مصرف میرساندند، این نمایندگان عبارت بودند از:
علی بن حمزهی بطائنی، زیادبن مروان قندی، عثمان بن عیسی رواسی، احمد بن ابیبشر سراج و ... .
پول بسیار در نزد اینها جمع شده بود، پولپرستی و دنیاخواهی موجب شد که این افراد، منکر وفات امام کاظم(ع) شدند، و کمکم فرقهی واقفیه را به وجود آوردند، آنها و طرفدارانشان را از اینرو واقفی میگویند که در اعتقاد به هفت امام، متوقف شدند و امامان بعد را نپذیرفتند و به نام هفت امامی، حادثهی تلخ جدیدی در تاریخ تشیّع پدید آوردند.
حضرت رضا (ع) با احتجاجات خود، حجّت را بر آنها تمام کرد، ولی آنها ـ جز عدّهای ـ به احتجاج و استدلال امام اعتنا نکردند و به دنبال هوسهای خود رفتند.
به عنوان مثال: یکی از نمایندگان امام کاظم(ع) به نام «عثمان بن عیسی» در مصر بود، اموال بسیار و شش کنیز در نزد او جمع شده بود، حضرت رضا(ع) برای او پیام فرستاد که اموال را نزد من بفرست، عثمان با کمال گستاخی در جواب نوشت: «پدرت نمرده است.»
حضرت رضا(ع) در نامهی دیگر برای او نوشت: «اخبار به ما رسیده که پدرم از دنیا رفت، و اموال موروثی او را تقسیم کردم ...»
عثمان بن عیسی برای حضرت رضا(ع) نوشت: «اگر امام کاظم(ع) همان گونه که تو ادعا میکنی از دنیا رفته، او به من نفرمود که اموال را به تو بسپارم، و اگر از دنیا نرفته، پس تو حقی در این اموال نداری، و من کنیزان را آزاد کردم.»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💢حق الناس
🔹 یکبار با ناراحتی برایم تعریف کرد که در عالم بچگی وقتی به پیش دبستانی میرفت بیاجازه خوراکی کسی را برداشته است. بابت این حقالناس خیلی ناراحت بود. دلش میخواست حلالیت بگیرد اما مدتی قبل آن شخص فوت کرده بود.میخواستم خوشحالش کنم. یکبار رفتم به سر قبر آن شخص، از خانوادهاش خواستم پسرم را حلال کنند. گفتند اشکالی ندارد. آن زمان بچه بودند و این حرفها مطرح نیست.
🔹خوشحال برگشتم خانه و خواستم به عباس خبر بدهم که برایش حلالیت گرفتهام اما هر چه زنگ زدم نتوانستم پیدایش کنم.ساعتی بعد خبر شهادتش رسید. انگار آن حقالناس آخرین زنجیرش در این دنیا بود که با باز شدنش، به بینهایت پر کشیده بود.
➥ @shohada_vamahdawiat