eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۷۶🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹جمعه🌹 🌱حضرت امام هادی(علیه السلام) حضرت بقية الله را جمعه ناميدند. امام هادی با توجه به حديثی منقول از رسول اكرم(صلوات الله علیه و آله) نام جمعه را به حضرت بقية الله منسوب کردند. 🌱رسول خدا(صلوات الله علیه و آله) در حديثی فرمودند: با روزها دشمنی نکنيد که آنها با شما دشمنی خواهند کرد. 🌱امام هادی در تفسير اين حديث فرموده‌اند «روزها ما اهل بيت هستيم» روز شنبه به پيامبر(ص) اختصاص يافته است روز يکشنبه به اميرالمومنين (ع) و حضرت زهرا(س)، روز دوشنبه به امام حسن و امام حسين(ع) روز سه شنبه به امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) و چهارشنبه مفتخر به نام امام موسي كاظم، امام رضا و امام جواد و امام هادي(ع) است پنج شنبه خود را با نام امام حسن عسکري زينت بخشيده است و جمعه خود دست به دامان صاحب الزمان(عج) شده است. 🌱ائمه اطهار همه نوري واحدند اما هر روز از روزهاي هفته افتخار دارند تا خاص در خدمت محبان ائمه اطهار مربوط به آن روز باشند. 🌱امام هادي(ع) در ادامه مي‌فرمايند: «جمعه روز پسرِ پسر من است. در آن روز اهل حق و صدق گرداگرد او جمع مي‌شوند.» 🌱شايد خالي از لطف نباشد كه دلايل ديگري براي نام جمعه حضرت ذكر شود. 🍃دو واقعه تاريخي به جمعه نسبت داده شده است كه افتخار اين روز است.هم تولد مبارك حضرت حجت را به روز جمعه ۱۵ شعبان نسبت داده‌اند و هم روايات متعددی، روز ظهور را جمعه گفته‌اند لذا انتظار ظهور در اين روز بيش از روزهاي ديگر است. 🌱جمعه يكي از اعياد عظيمه مسلمين است كه سرور افراد با پيوست به حضرت بقية الله در اين روز است. 🌱جمعه يكي از چهار عيد اعظم به شمار مي‌آيد. اعياد چهارگانه عبارتند از« جمعه- عيد غدير- عيد فطر و عيد قربان» اين روز از آداب خاصي برخوردار است كه براي ساير ايام اين آداب ذكر نشده است از جمله پوشيدن لباس‌هاي نو، غسل،‌ادعيه مخصوص روز جمعه و ... 🌱با نگاه به اين توضيح بايد گفت همه منتظران حضرت چشم به شراب وصل او دوخته‌اند تا در اين روز بهترين عيديها را از دستان مبارک حضرت دريافت کنند. 💗💗💗💗💗🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍 😍✋ مثل بچه ها دستم روموقع راه رفتن تکون میدادم که امیرعلی انگشتهاش رو بین انگشتهام قفل کرد تا به کارم ادامه ندم ! -ببخشید دیگه بیرون رفتن ماهم اینجوریه ... بایدبا پای پیاده بری گردش! هوای بهاری رو با یک نفس بلند وارد ریه هام کردم... دلم نمی خواست امروزم با این حرفها خراب بشه. با ذوق گفتم: _خیلی هم عالیه!ممنون که اومدیم بیرون حس می کنم داره مغزم از هنگ بودن بیرون میاد خندیدو دستم رو فشار آرومی داد که گفتم: حالا کجا میریم؟؟! سنگ ریز زیر پاش رو شوت کرد - هرجا که دوست داری...تو بگو کجا بریم!؟ کمی فکر کردم و با ذوق از جا پریدم -بریم پارک کوچه پشتی!...دلم تاب بازی می خواد! نگاهی به صورت امیرعلی کردم به خاطر چشمهای گردشده اش از ته دل خندیدم... خنده من به خنده اش انداخت! -امان از دست تو نمیشه همین و آروم بگی حتما باید چند سانتم بپری باالا؟! لب پایینم و گزیدم - خب ببخشید...میریم پارک؟! با خنده سر تکون داد - چشم میریم دستم رو که حصار دست امیرعلی بود باالا آوردم ...دست امیرعلی رو بین دودستم گرفتم و گفتم _آخ جون میریم تاب بازی...چقدر دلم می خواست! آروم می خندید _محیا خانوم تاب بازی نداریم! اخم مصنوعی کردم - چرا آخه؟ یک ابروش و بالا داد _ منظورم به خودم بود همینم مونده با این سنم سوار تاب بشم ... البته شماهم به شرط خلوت بودن پارک میتونین تاب بازی کنیدها گفته باشم! لبهام رو جمع کردم و گفتم:باشه! ولی عجب باشه ای گفتم! از صدتا نه بدتر بود خدا روشکر به خاطر تاریکی هوا پارک خلوت بودو من به زور امیرعلی رو سوار تاب کردم و محکم تابش میدادم! چشمهاش رو به خاطر سرعت تاب روی هم فشار میداد – محیا بسه ...بسه ...حالم داره بهم میخوره! دوباره محکم تابش دادم و با خنده گفتم: _امیرعلی از تاب می ترسی؟؟ وای وای وای! نفس زنون خندید - مگه من از این تاب نیام پایین محیا! نوبت تو هم میشه دیگه؟! با خنده نچی گفتم و اومدم رو به روش -راه نداره اصلامن پشیمون شدم ! حوصله تاب بازی ندارم! سرعت تاب داشت کمتر میشدو امیرعلی با خنده ابرو باالا مینداخت -جدی؟! ...اگه شده به زور میشونمت روی تاب،باید تاب سواری کنی فهمیدی!؟ من یه دل سیر به خطو نشون کشیدنش خندیدم و با خودم فکر کردم اگه واقعا میشد روی پای امیر علی بشینم و تاب بخورم چه خوب بود! با کشیده شدن پای امیرعلی روی زمین خاکی,به خودم اومدم ... تاب از حرکت وایستاده بودو امیرعلی با نگاه شیطونش خیره به من... سریع به خودم اومدم و با یه جیغ شروع کردم به دویدن و امیرعلی دنبالم ! -غلط کردم امیر علی...ببخشید!! به صدای بچگونه ام خندید: - راه نداره با التماس گفتم: _ببخش دیگه جون محیا خنده رو لبش رفت و انگشت اشاره اش به نشونه سکوت نشست روی لبم...نفس عمیقی کشید تا آروم بشه: اخم مصنوعی کرد - دیگه جون خودت و قسم نخور هیچ وقت! لبهام با خوشی به یک خنده باز شد! بی هوا گونه اش و بوسیدم _چشم! چشمهاش گرد شدو صداش اخطار آمیز _محیا خانوم!! نوک بینییم رو آروم کشید – این کارم نکن وقتی بیرون از خونه ایم! بدون اینکه به جمله ام فکر کنم گفتم: _آها یعنی اگه تو خونه بودیم اشکال نداره هرچقدر بخوام ببو... هنوزکلمه آخرو کامل نگفته بودم که صورت آماده خنده امیرعلی من رو متوجه حرفم کرد... دستم وجلو دهنم گرفتم و هینِ بلندی گفتم... (خدایِ سوتی هستندایشون😄✋) صدای خنده امیرعلی هم توی پارک پیچید! تمام تنم داغ شده بود و خجالت کشیدم! کنار گوشم شیطون گفت: _نه خب خوشحالمم می کنی! کشیده وخجالت زده گفتم:امیرعلیییییی از من جدا شدو خیره به چشمهام – بله خانوم؟! مهربون ادامه داد -قربون اون خجالت کشیدنت ... یادت باشه از این به بعد حواست و جمع کنی و فقط این حرفهای خوشمزه ات رو جلوی من بگی!! با اینکه غرق خوشی شده بودم ولی بیشتر خجالت کشیدم! ❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>