eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ بهاراز پشت چشمان توظاهرمیشود روزی زمین با ماه تابانت مجاورمی شود روزی صدایت میرسد ازپشت پرچینهاودالانها سکوت راه در، گامت مسافرمیشود روزی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
☑️ نوشته:عذراخوئینی چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته وپرجذبه به سمتم اومدوباعصبانیتی که سعی داشت درکلامش مهارکندگفت:_اخه من به شماچی بگم همین سوتفاهم باعث شدازفرداپشت سرمن حرف بزنند.سرش روتکون دادوتسبیح رودرمشت گرفت پوزخندی زدم وباطعنه گفتم:_یعنی الان جهنمی شدید؟من فکرمی کردم اعتقاداتی که امثال شمابهش پایبندیدفقط برای خداست اماحالامتوجه شدم ظاهرسازیه وبرای رضایت مردمه!!حق میدم دلخوربشید. برای یک لحظه به من خیره شدولی سریع نگاهش روازمن گرفت باصدای مرتعش گفتم:_بهترنیست بریم زیارت. دلم شکست شایداگه هم تیپ وشکل لیلابودم هیچ وقت این حرف رونمی زد چقدردنیاشون بامن متفاوت بود نگاهم روازگنبدگرفتم وبه صحن حرم دوختم موجی ازارامش وجودم روگرفت خوب نمی تونستم چادررونگه دارم اماانگاربرای بقیه راحت وعادی بود! _نیم ساعت دیگه همین جاباشید جای دیگه ای نریدکه گم میشیدونمی تونم پیداتون کنم. زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم ازبین رفت!تودلم گفتم اگه قرارباشه توپیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیاردلم دیگه دست خودم نبودوحرفای منطقی عقلم روقبول نمی کرد. چندلحظه ای ایستادم ورفتنش روتماشاکردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هرکاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریم می گرفت خانومی که کناردستم ایستاده بود بامحبت گفت:_دخترم بیااول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسیداشکالی نداره مهم اینه ازته دل خانم فاطمه معصومه روصداکنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رومی گیری.زیارت نامه رودستم دادامامن که عربیم خوب نبودبخاطرهمین معنیش روخوندم... گذرزمان ازیادم رفته بوددوست داشتم تاصبح بمونم بلاخره تلاش هام به ثمرنشست ودستم به ضریح گره خوردهمون لحظه گفتم:_برای این دلم یه کاری بکنیدامروزخجالت روتوچشمای سیددیدم یعنی اینقدربدشدم که باعث ابروریزی کسی بشم😔 بی اختیاراشکام جاری می شدبه سختی خودم روازبین جمعیت بیرون کشیدم خیلی هادرحال نمازخوندن بودندواقعانمی شدازاین فضای قشنگ دل کند حس وحال همه تماشایی بود امادیگه بایدمی رفتم کفشم روازکفشداری گرفتم ووبادلی سبک بیرون اومدم نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشیدمثلاقراربودنیم ساعته برگردم اماازدوساعت هم بیشترشده بود!! اگه عصبانی هم میشدحق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بودروگردنم تامی خواستم درستش کنم چادرلیزمی خوردواقعابرام سخت شده بود چشم چرخوندم تاسرویس بهداشتی روپیداکنم که اتفاقی نگاهم به سیدافتادکناردختربچه ای روی زانوهاش نشسته بودوبالحن پرمحبتی سعی می کردگریه کوچولورومتوقف کنه فک کنم زمین خورده بودچون مدام دستش رونشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!! لبخندی تواینه به خودم زدم وشالم رومرتب کردم پیرزنی مشغول وضوگرفتن بودارام وباحوصله این کارروانجام میداد بادقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضوبگیرم مقابل این ادم هااحساس بیچارگی می کردم خوبیش این بودکه این بارارایش نداشتم وقتی که وضوگرفتم مثل بچه هاذوق کردم انگاراین پیرزن روخدابرام رسونده بود ازسیدخبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟!ولی نه همچین ادمی نبود.نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سرازسجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستادوقامت بست منم بلندشدم باصدای دلنشینی نمازمی خوندومن هم ارام تکرارمی کردم ته دلم ازخداممنون بودم دورکعت که تمام شددوباره به سجده رفت شونه هاش ازگریه می لرزیدواسم خدارومی اوردحسودیم شد چه ارتباط محکمی باخداداشت درحالیکه من اولین باربودنمازمی خوندم البته باتقلیدازیکی دیگه!! _قبول باشه.سرش روبالااوردونگاهی به دوطرفش انداخت.صداش کردم به سمتم برگشت ومتعجب نگام کرد._قبول حق.کی اومدید؟. _باشماقامت بستم اخه بلدنبودم.اخم ظریفی کردولی چیزی نگفت _نمی دونم کارم درست بودیانه ولی دوست داشتم نمازبخونم. بالحن مهربانی گفت:_برای من روسیاه هم دعاکردید؟.یعنی داشت مسخرم می کرد؟!ولی اینطورنشون نمیداد خودش خبرنداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود والااینقدرمهربان نمی شد این بارمن سربزیرانداختم. ادامه دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋🦋🦋🦋🌻🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
الهــــــــــی فطــــرمان را فاطــــــــر ایمانــــــمان را فاخــــــر روحــــمان را طاهـــــــــر و امــــام مان را بگردان 💖 الهـــــی آمیـــن🙏 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🌷 از لسان مبارک امیرالمؤمنین علی علیه السلام : 💠للقائم منا غيبة امدها طويل، کاني بالشيهة يجولون جولان النعم في غيبته، يطلبون المرعي فلا يجدونه، الا فمن ثبت منهم علي دينه، و لم يقس قلبه لطول غيبته امامه، فهو معي في درجتي يوم القيامه💠 🍀براي قائم ما غيبتی است که مدت آن به درازا خواهد کشيد، شيعیان را گويي با چشم خود مي بينم همانند گله ي بي‌صاحبي که در دشت و صحرا پراکنده شده، به دنبال چراگاه مي گردند، در غيبت او به جستجوي او مي پردازند، و نمي يابند. آگاه باشيد که هر کس بر آئين خود استوار بماند و در اثر طول غيبت دلش را قساوت نگيرد، روز قيامت در کنار من خواهد بود.🍀 📚 کمال الدين/ ص ۳۰۳ 💠فنحن أنوار السموات والأرض وسفن النجاة وفينا مکنون العلم وإلينا مصير الأُمور وبمهدّينا تقطع الحجج فهو خاتم الأئمة ومنقذ الأُمّة ومنتهي النور وغامض السرّ، فليهنأ من استمسک بعروتنا وحشر علي محبّتنا💠 🍀حضرت مولي الموحدين علي بن ابي طالب (عليه الصلاة والسلام) ضمن خطبه اي در ستايش پيامبر ـ صلّي الله عليه وآله ـ فرمودند : ما نورهای آسمان و زمين و کشتي‌های نجات هستيم. دانش، در ما نهان است و ما گنجينه‌ ی آنيم و سرانجام کارها بسوی ماست و مهدی ما، آخرين حجّت است. او آخرين امام معصوم، نجات بخش امّت‌ها، آخرين نور رسالت و امامت و معمّای پيچيده‌ی آفرينش است. گوارا باد آنان را که به رشته محبّت و ولايت ما چنگ زده و با محبّت ما محشورند.🍀 📓 بحارالانوار/ ۳۰۰/ ۷۴ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سن شهادت: 16 سال اهل شهرستان بهبهان ⃣1⃣ حق الناس 🍃در اطراف خانه ما باغی بود که در آن سبزی و هندوانه و ... می کاشتند. یک شب تعدادی از بچه های محل دور هم جمع بودیم. یکی از بچه ها گفت دیشب رفتم سراغ باغ فلانی و یک خیار چنبر از باغش برداشتم. حبیب الله با کمی عصبانیت بهش گفت: خیلی بی جا کردی! از خدا نترسیدی؟! طرف پوزخندی به نشانه اینکه تو هم دلت خوشه زد و بعد هم پا شد رفت. 🍃حبیب الله بهم گفت بیا فردا بریم سراغ باغ فلانی و یه خیار چنبر بخریم. رفتیم باغ. حبیب الله رفت جلو و به باغبان گفت یه خیار چنبر می خوام. بعد هم پول یک خیار چنبر بزرگ را به باغبان داد. حبیب الله بهش گفت می دانم خیارها کجاست خودم میرم یه دونه می چینم. باغبان هم گفت پس خودت برو. وقتی رفتیم سراغ خیارها. حبیب الله بدون آنکه به آنها دست بزند، از باغ خارج شد. به حبیب الله گفتم: خیار چنبر نچیدی. گفت نمی خواستم بچینم. فقط می خواستم پول اون نفری که از باغ این بنده خدا دزدی کرده را حساب کنم. خودش نمی دونه که فردای قیامت چطور درباره ی حق الناس ازش سوال می کنن! یک لحظه ماندم در کار حبیب الله. آن فرد خودش به فکر جواب روز معادش نبود و حبیب الله به فکر جواب روز معاد او بود. 📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 99 الی 100 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀‌گسترش اسلام در کل جهان🍀 💠ادیان در عصر ظهور 🔶در بخش های قبلی از اقبال عموم مردمان جهان به اسلام در عصر ظهور سخن گفته شد. 🔶آری در این ایام مبارک همگان از خان گسترده قرآن بهره می برند و چهره حقیقی اسلام برای آنها نمایان می شود. 🔶تبلیغات سوء دشمنان پایان می پذیرد و زیبائی و جمال حقیقی دین ما ـ که سالها در پرده تزویر برخی برای عموم نامسمانان ناپیدا و نهان بود ـ هویدا و آشکار می گردد. 🔶این مساله در روایات زیادی مورد تاکید قرار گرفته است که برخی از آنها بیان می شوند: 💠امام صادق علیه السّلام مى ‏فرماید: «وقتى قائم ما قیام کند. اهل هیچ دینى باقى نمى ‏ماند مگر این‏که اظهار اسلام مى ‏کنند و با ایمان مشهور و معروف مى‏ گردند»[۱] 💠«تا هرکجا که تاریکى شب وارد شود، دین اسلام نفوذ خواهد کرد»[۲] 💠«همه ادیان و مذاهب از روى زمین برداشته مى ‏شود و جز دین خالص باقى مى‏ ماند».[۳] 🔶البته چنانچه در بخش های قبل بیان شد این روایات دلالت بر «غلبه اسلام» و تبدیل شدن مسلمانان به اکثریت قریب به اتفاق دارند نه «نابودی شرک» و از بین رفتن کامل سایر ادیان. 💠در تعابیر عرفی رایج است که به اکثریت، «تمام» اطلاق می شود؛ مثلا گفته می شود «تمام مردم قم شیعه هستند» در حالی که ممکن است اقلیت ناچیزی از سایر مذاهب نیز در این شهر وجود داشته باشند. [۱] ارشاد مفید، ح ۲، ص ۳۸۴ [۲] منتخب الاثر، ح ۵۷، ص ۲۱۲ [۳] یوم الخلاص، ح ۲، ص ۶۴۹ ۴۰ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
☑️ نوشته:عذراخوئینی موقع رفتن پکربودم سیدصبح زودازخونه بیرون رفته بود حتی نموندباماخداحافظی کنه!تودلم گفتم شایداگه سارااینجابودقضیه فرق می کردبالاخره یه زمانی ازش خواستگاری کرده بود بااین فکربیشتربهم ریختم!یعنی به ساراعلاقه داشت؟! اخه اگه اینطوربودپس چرابایک بارنه شنیدن پاپس کشید.انگارعقلم ازکارافتاده بودوبرای خودم هزیون می گفتم! لیلاهم لباس های بیرونش روپوشیده بودیاددیشب افتادم که نمی تونستم چادررونگه دارم ولی واقعابرازنده اش بود.تامسیری همراه مااومد _داداشم تازگی هاحواس پرت شده!زنگ زده که چندتاوسیله جاگذاشته سرراه براش ببرم. ای کاش می گفتم جداازحواس پرتی نامردهم هست حتماازقصد رفت تاباماروبرونشه ،ولی درکل توقعم بی موردبودزندگی واعتقادات مازمین تااسمون باهم فرق می کرد دنیایی داشتندکه برام غریبه بود به این سن رسیدم نمازنخونده بودم یااصلاتوفکرزیارت نبودم! تومحله قبلیمون همسایه پیری داشتیم زن مهربونی بود همیشه به مامانم می گفت این همه سفرهای خارجی میریدکه چی بشه کلی هم هزینه می کنید به جاش بریدمشهد،قم ،بذاریدبرکت بیادتوزندگیتون.مامانم توجواب بالبخندمی گفت:ایشالابه وقتش!.ولی اگه می دونستم یه زیارت تااین حد حس وحالم روخوب می کنه زودترراضیشون می کردم بیایم یک شب بیشترکناراین خانواده نبودیم ولی خوب فهمیدم چقدرباایمان وصبورندبااینکه عزیزازدست داده بودندولی این باعث نمی شدازدنیادست بکشند خداتواین خانواده سهم بزرگی داشت وکم رنگ نمی شدبه خودمون فکرکردم خداکجای زندگیمون بود؟!...... باباماشین روکنارپمب بنزین نگه داشت سوتی کشیدم چقدرصفش طولانی بود!لیلاتشکرکردوپیاده شد.شیشه روپایین کشیدم سرم روازماشین بیرون اوردم ازدورنگاهم به تابلوی پایگاه بسیج افتاد!ناخوداگاه لبخندی زدم.گفتم:بابامنم همراه لیلابرم؟اخه حوصلم سرمیره. _باشه ولی معطلش نکن. _چشم فعلاکه اینجامعطلیم!. پیاده شدم ولیلاروصداکردم._میشه منم بیام؟!._اره عزیزم خوشحال میشم. نزدیک که شدیم شالم روجلوتراوردم.لیلابه سربازی که جلوی پایگاه بود چیزی گفت اونم زودرفت داخل.یکم فاصلم روبیشترکردم وعقب تررفتم قلبم داشت ازجاکنده میشد ازحرم که برگشتیم شوق وعلاقم بیشترشده بود. بلاخره اومد باهمون ابوهت،چفیه ای دورگردنش انداخته بود نایلون روازدست لیلاگرفت انگارتازه متوجه من شدبالبخندسرش روتکان دادوبه پایگاه برگشت!حتی به خودش زحمت ندادجلوتربیاد این بی ادبی دیگه غیرقابل تحمل بودمی ترسیدم پلک بزنم اشکام سرازیربشه بغضم روفروخوردم وبه خودم توپیدم:اخه گلاره توکه اینطوری نبودی کارت به جایی رسیده ازیه شازده پسرمغرور محبت گدایی می کنی؟!هنوزچندقدمی برنداشته بودم که صدام کرد!!یعنی درست شنیدم بهم گفت گلاره خانم!دیگه نگفت ابجی. چقدرشنیدن اسم خودم از زبونش شیرین بودبازم دلخوریم فراموش شد نمی دونم حالت نگاهش تغییرکرده بودیامن زیادی احساساتی شده بودم _شرمنده کارمهمی برام پیش اومدنتونستم بمونم ازخانواده عذرخواهی کنید. همون کتاب دیشبی تودستش بودبه طرفم گرفت_دیدم خوشتون اومدبراتون اوردم.کتاب دعاست یادگارپدرمه توهمه سال های عمرش ازخودش جدانکردحتی لحظه رفتنش! کربلا،مکه،یاتودوران جنگ مونس ویارش بوداین اواخرازم خواست صحافیش کنم. متعجب نگاهش کردم_بقول شمایادگاریه حتمابراتون ارزشمنده من نمی تونم قبول کنم. _مطمئن باشیداین خواست پدرمه چون لیاقتش رودارید.! ازحرفاش سردرنمی اوردم.منظورش چی بود؟این باراشکام بی اجازه جاری شد.... ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست شاعر: محمد_علی_بهمنی 🦋🦋🦋🦋🌻🌟🌻🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
دعا می کنم در این شب زیر این سقف بلند روے دامان زمین هر کجا خسته و پر غصه شدے دستی از غیب به دادت برسد و چه زیباست کـه آن دستِ خدا باشد وبس.... شب بخیر 🌟🌙✨🌟🌙✨
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ وقتی که پای دل به غمت گیر میشود ناخواسته‌ست شهر نفس‌گیر میشود این خواب ها که آمدنت را نوید داد رویای صادقست که تعبیر میشود گفتند گرچه پیر ببنید ظهور را عاشق همیشه زود ولی پیر میشود از بچگی همیشه همین بوده عادتیم یا وا نمیشود گره یا دیر میشود از بس ظهور را عقب انداختیم که از صبح جمعه های تو دلگیر میشود #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
☑️ نوشته:عذراخوئینی چندروزی ازاومدنم می گذشت ساراهم بلاخره به یکی ازخواستگاراش جواب مثبت دادقرارشدبعدازچهلم سیدهاشم مراسم نامزدی روبگیرن.عکسش روبرام فرستادپسرخوشتیپی بودوبه قول مامانم پولشون ازپاروبالامی رفت مدام تعریفشون رو می کرد.وسط حرفهاش منومخاطب قرارمیداد که یعنی همچین شانسی بایدنصیبم بشه، دیگه نمی دونست دلم اسیرکسی شده بود که هیچ کدوم ازاین امکانات رونداشت ولی قلب من براش تندمیزد!. انس عجیبی به این کتاب پیداکرده بودم بیشترمعنی دعاهارومی خوندم چون تلفظ عربی برام سخت بودکلی غلط داشتم.دوراسم دعای کمیل،توسل،وزیارت عاشوراخط کشیده شده بودکه همین کنجکاویم روبیشترمی کرد. ازاینترنت این دعاهارودانلودکردم هندزفری رو توگوشم میذاشتم وازروی کتاب معنی هارومی خوندم بخاطرهمین ارتباط بهتری برقرارمی کردم مخصوصادعای کمیل که بایدپنجشنبه هاخونده میشد. اخرهفته متفاوتی روتجربه کردم همیشه به خوشگذرانی می گذشت اماحالاقدرش روبیشترمی دونستم.درروقفل کردم وبه دورازچشم بقیه می خوندم واشک می ریختم. برای خودم هم عجیب بوداین یک هفته بدون گوش دادن به اهنگ سپری شد.انگارهمه دنیام این کتاب بود. سیدنهال عشق روتودلم کاشته بودوبدون اینکه خودش خبرداشته باشه جوانه میزدوبزرگترمی شد. این تغییرات کم کم تودرونم شکل می گرفت وکسی متوجه تحولم نمی شد البته ظاهرم هنوزمثل سابق بود همون تیپ وارایش روداشتم ولی موهام روکمتربیرون می ریختم ودیگه دورشونه هام پخش نمی کردم چون چهره سیدمقابلم نقش می بست حتی توخیال هم ازش حساب می بردم.ازوقتی که نمازخوندن روشروع کرده بودم ارامشم بیشترشده بودتواینترنت می چرخیدم وکلی مطلب درموردنماز سرچ می کردم خیلی زودیادگرفتم واطلاعاتم بیشترشد ولی صبح هاخواب می موندم بیدارشدن برام سخت بود! چهلم اقاهاشم نزدیک بودوقتی فهمیدم بابام هم می خوادتومراسم باشه خیلی خوشحال شدم اماتاگفتم منم دوست دارم برم. مامانم مخالفت کرد_چندوقت دیگه نامزدی دخترعموته بایدبه فکرلباس باشی.نه ختم!.همون موقع هم نبایدمی اومدی اشتباه ازمن بود. بایدراضیش می کردم تااین دل بی قرارم اروم میشد. بین وسایل کلیدی که می خواستم روپیداکردم توانباری پرازخرت وپرت های اضافه بود،درکمدروبازکردم بیشترپارچه هاقدیمی وقیمتی بود امابلاخره چیزی که می خواستم روپیداکردم محترم خانم همسایه محله قبلی ازکربلااورده بود دستی روی پارچه مشکی کشیدم اون موقع مامانم برای اینکه محترم خانم ناراحت نشه قبول کردولی بی استفاده موند فکرنمی کردم یک روزی به سرم بزنه وبیام سراغ پارچه.سریع گذاشتم توکیفم تاسرفرصت پیش خیاط ببرم تصمیم نداشتم برای همیشه چادربپوشم یعنی امادگیش رونداشتم امادلم می خواست این بارچادرروامتحان کنم هنوزنرفته کلی استرس داشتم. به جاده خیره شدم وبه اتفاقاتی که گذشت فکرمی کردم واینکه چطورزندگیم زیروروشد.اولش می گفتم این احساس وهیجان خیلی زودفروکش می کنه اماروزبه روزبیشترشد، به سمت بابام برگشتم که درارامش رانندگی می کرد_میشه قبل ازمسجدبریم حرم شایدبرگشتنی وقت نشه. ادامه دارد. 💖💖💖💖🦋💖💖💖💖 💖🌷🌟 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هٰذٰا یَوْمُ الْجُمعَه✨ دوباره جمعه و دلـ❤️ در تمنّای وجودت می زند پر😞 بیا این جمعه آغوش نِگٰاهَتـ💫 را به روی این دلـ💔 اَفْسُـرْدِه بگشا😔 آقای من سلام✋ صبحتان بخیر☀️ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
لا به لای اشک های بی صدا گقتم ای آقای من ای سر جدا میشود یک جمعه شب زائر شوم از نجف پای پیاده کربلا... شاعر: محمد حبیب زاده @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سن شهادت: 16 سال اهل شهرستان بهبهان 1⃣1⃣ غذای عروسی 🍃عروسی خواهرمان بود. خیلی مهمان داشتیم. غذا را برای پذیرایی آماده کرده بودند. خواستند برای مهمان ها غذا را بکشند که حبیب الله آمد پیش مادرم گفت سهم چندتا فقیر را بدهید می خوام براشون ببرم. مادرم گفت: ما خودمان مهمان داریم. گوش تا گوش خونه مهمون نشسته است. از اینها پذیرایی می کنیم اگه اضاف آمد براشون ببر. 🍃حبیب الله چهره اش تلخ شد و گفت:اول بقیه، بعد فقرا؟!! یعنی دلتون نمی خواد تو این غذا و این مجلس برکت بیفته؟! بالاخره کاری کرد که مادرم قبل از هر کس برای آن چند فقیر غذا کشید و حبیب الله برایشان برد. خانواده ما به فقرا کمک می کرد ولی حبیب الله میخ این مسئله را محکم به زمین کوبید و این مسئله را در خانواده ما نهادینه کرد. 🍃الانم که هر ماه آقاجانم ما را دعوت می کند، موقع غذا خوردن، برای حبیب الله هم غذا می کشیم. جوری که انگار زنده است و بینمان است. بعد به نیابت از او غذایش را می بریم و می دهیم به یک خانواده فقیر. محال است که بدون بردن سهم حبیب الله برای فقیر، دست به غذا بزنیم. 📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 39 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ، ، ❤️ ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🌷🌷🌷
@shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق ها هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. ✍🏻 باید این جور نوشت...  هر گلی هم باشد چه شقایق، چه گل پیچک و یاس، تا نیاید گل نرگس زندگی دشوار است💔 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌙 🤲 💚 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💐معرفت مهدوی💐 🌿انتظار حقیقی🌿 ◀️‌اگر لطف و کرم امام زمان(عجل الله فرجه) که سنت دیرینه ای در خاندان آن حضرت است برای مردم به ویژه برای نسل جوان بیش از پیش بیان شود، علاقه و شوق جوان‌ها درباره امامشان بیشتر می‌شود. ◀️بی تفاوتی افراد متدین نسبت به اتفاقات جامعه به گمان اینکه جامعه رها شود تا حجت خدا وارد عمل شود، بسترسازی ترویج گناه و همه گیری فساد و ظلم در جامعه به زعم عمل به روایات جعلی یا ضعیف که درباره ظهور آمده و خوشحالی از بدبختی افراد جامعه و ناله‌های مظلومانه آنها به امید اینکه دادرس آنها بیاید و دادخواه آنها شود؛ از موارد انتظارهای غلط است. ◀️نگاه معصومین به موارد مطرح شده مخالف برداشت افراد متوهم می‌باشد، ایشان اذعان کردند برای جلو گیری از تفکرات منحرف و خطرناک آخرالزمانی که تا حدودی در القاء تفکرات خود پیشرفت کرده اند بایستی اقدامات متقابل و در حد وسیع صورت بگیرد. ◀️ برای برطرف کردن انتظار منفی باید نگاه‌ها را به سمت انتظار مثبت سوق داد، یعنی جامعه به جامعه تغییر کند و افراد نسبت به همدیگر دغدغه‌مند باشند و آمادگی خود و دیگران را در جهت ظهور و یاری امام زمان(عجل الله فرجه) بالا ببرند. ◀️ ارائه چهره خشن از امام زمان(ع) دومین آسیب مربوط به مهدویت است. این قسمت از القاء تفکرات انحرافی و مغرضانه را غرب بر عهده گرفته است و توسط فیلم‌ها به خورد مردم می‌دهد، از آنجا که اعتقاد و انتظار فرج را از شیعه نتوانست بگیرد دست به تخریب چهره ظهور زده است و در تلاش است که به نسل‌های جوان نشان دهد که اگر منجی بیاید نیمی از افراد به دستش کشته می‌شوند و با این روش اضطراب را در افراد بهینه کند. ◀️ برای مقابله با این اقدامات شوم انجام شده توسط اجانب باید بحث مهربانی و رأفت امام زمان(عج) را در جامعه بازگو کنیم و بگوییم امام به منزله پدری مهربان و دلسوز است که با آمدن و حضور نورانی حضرت تمام مشکلات بشریت حل و عقول افراد کامل خواهد شد. ◀️اگر لطف و کرم امام زمان(عج) که سنت دیرینه ای در خاندان آن حضرت است بلاخص برای نسل جوان بیش از پیش بیان شود، علاقه و شوق جوان‌ها درباره امامشان بیشتر می‌شود. ◀️ آسیب سوم تعیین وقت برای ظهور و آسیب آخر مرتبط کردن آخرالزمان با اتفاقات و حوادث روز دنیا است: 🔺اولا آخرالزمان چه زمانی می‌باشد؟ آن چیزی که به طور دقیق و متقن بیان شده آخرالزمان، از زمان وجود پیامبر اعظم(ص) به بعد است.پس نمی‌شود یک مقطع از زمان را آخرالزمان قلمداد کرد؛ 🔺ثانیا: اگر اتفاقات گوناگون را به بحث آخرالزمان ربط دهیم و بگوییم فلان بیماری زمینه ظهور است یا فلان رخداد جزء علائم ظهور است، با این کار ظهور و اعتقاد به آن را تضعیف می‌کنیم، به خاطر این که با سپری شدن زمان آن اتفاق یا بیماری فراگیر، ظهور صورت نگرفته و این کار باعث دل‌زدگی و بی اعتمادی مردم می‌شود. ◀️از جمله شرایط و علائم ظهور، ظلم‌ستیزی و ایجاد قسط و عدل است. اگر این تفکر در بین مردم رشد کند جامعه آماده رؤیت خورشید عظمای ولایت خواهد شد. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
4.انتقاد شدید امام رضا(ع) به برادرش زید یکی از برادران حضرت رضا(ع) زید بود که به او «زیدالنّار» می‌گفتند، او بر اثر مقام‌پرستی، امامت حضرت رضا(ع) را نپذیرفت و مردم را به سوی خود دعوت می‌کرد، حضرت رضا(ع) سخنانی به او فرمود، و بعد سوگند یاد کرد که دیگر با او سخن نگوید. امام رضا(ع) در مقام انتقاد و نصیحت او فرمود: «گفتار نادانان اهل کوفه تو را نفریبد که گویند: «آتش دوزخ بر فرزندان فاطمه(س) حرام است.» بدان که این سخن مخصوص حسن و حسین(ع) است، اگر تو گمان می‌کنی که با معصیت خدا وارد بهشت می‌شوی، و موسی ‌بن جعفر(ع) نیز با اطاعت خدا، وارد بهشت می‌گردد، بنابراین تو در پیشگاه خدا گرامی‌تر از موسی بن جعفر هستی! «وَاللهِ ما یَنالُ اَحَدٌ ما عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ اِلّا بِطاعَتِهِ، وَ زَعَمتَ اَنَّکَ تَنالُهُ بِمَعصِیَتِهِ، فَبِئسَ ما زَعَمتَ: سوگند به خدا هیچ ‌کس به پاداشی که در پیشگاه خداست نمی‌رسد، مگر به خاطر اطاعت از خدا، و تو گمان می‌کنی که با معصیت خدا، به آن پاداش می‌رسی، تو بد گمان کنی.» زید گفت: «من برادر و پسر پدرت هستم.» امام رضا(ع) فرمود: تو مادام که از خدا اطاعت کردی، برادر من هستی، حضرت نوح پیامبر، در مورد پسر ناخلفش گفت: «رَبِّ اِنَّ ابنِی مِن اَهلِی وَ اِنَّ وَعدَکَ الحَقُّ وَ اَنتَ اَحکَمُ الحاکِمینَ: پروردگارا پسرم از خاندان من است (پس او را از عذاب نجات بده) و وعده‌ی تو (در مورد نجات خاندانم) حقّ است، و تو از همه‌ی حکم‌کنندگان برتری.» خداوند به او فرمود: «اِنَّهُ لَیسَ مِن اَهلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ: او از اهل تو نیست، او عمل غیرصالحی است.» بنابراین خداوند، پسر نوح(ع) را به خاطر گناهش، از فرزند بودن نوح(ع) خارج ساخت. پذیرش امامت حضرت رضا(ع) از جانب احمد بن موسی(ع) یکی از برادران بلندمقام حضرت رضا(ع)، احمدبن موسی(ع) است [معروف به شاه‌چراغ که مرقد شریفش در شیراز می‌باشد] این شخصیّت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتی پس از شایع شدن شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در مدینه، جمعی در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه‌ی «اُمّ احمد» آمدند، و همراه «احمدبن موسی(ع)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمدبن موسی» دارای کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور می‌کردند، امام بعد از امام کاظم(ع) اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالای منبر رفت و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «ای مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولی بدانید من با برادرم «علی‌بن موسی الرضا(ع)» بیعت کرده‌ام، و امام و جانشین پدرم می‌باشد، او ولیّ خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هر چه او به ما امر می‌کند، اطاعت کنیم.» همه‌ی حاضران سخن احمد بن موسی(ع) را پذیرفتند، و دسته‌جمعی از مسجد بیرون آمده در حالی که احمد‌بن موسی(ع) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه‌ی حضرت رضا(ع) رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا(ع) برای احمدبن موسی(ع)، دعا کرد، و احمدبن موسی(ع) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا(ع) به سوی خراسان حرکت نمود. احمدبن موسی(ع) در عصر خلافت مأمون عباسی، همراه جماعتی از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا(ع)، از طریق فارس به سوی خراسان حرکت نمودند، هنگامی که «قُتلغ خان» استاندار و نماینده‌ی مأمون در شیراز از ورود او به سوی شیراز، مطّلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا(ع) و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهی به سوی او فرستاد، و در هشت فرسخی شیراز در محلّی به نام «خان زینان» سر راه احمدبن موسی(ع) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قُتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکی از یاران قُتلغ فریاد زد: «اگر شما قصد دیدار حضرت رضا(ع) را دارید او از دنیا رفت.» وقتی که یاران احمدبن موسی(ع) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، و تنها برادرانش و چند نفر از خویشاوندانش همراه آن حضرت ماندند، احمدبن موسی(ع) با همراهان به سوی شیراز روانه شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمدبن موسی(ع) است، او و عدّه‌ای از همراهانش را به شهادت رساندند. به این ترتیب این امامزاده‌ی وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا(ع) فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهای گسترش تشیّع و محبّت اهل بیت(ع) را در دل‌های ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741C
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم: فــقط انــسـان های به اندازه امکاناتشان کار مےڪنند! 📩 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله که آسان شود این سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود(عج) فقط! @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖🌹🌻🦋❤️