رفیق!
تو اولین بار است که بندگی میکنی
اما خدا، خیلی وقتست که خدایی میکند!
پس در هر موقعیتی فقط به خدا توکل کن
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتپنجاهششم
پشت در اتاق بردیا ایستادم و در زدم. بعد از چند لحظه اجازه ی ورودم را صادر کرد.
در را باز کردم و وارد شدم. روی تختش نشسته بود و به قول الهه زانوی غم بغل گرفته بود.
_ مگه الهه نیومده؟
_ چرا.
_ پس تو اینجا چی کار می کنی؟
_ آمدم یه خبر بهت بدم.
_خب؟
_ ولی شرط داره.
_ نه چیزی بگو نه اینکه شرط بذار. برو بیرون حوصله ات را ندارم.
_ پشیمون میشیا
داد زد و گفت: نمیشم...برو بیروووون
_ خیلو خب بابا. دیوونه.
از اتاق اومدم بیرون و از لای در گفتم : داداشی هرکی گفته فرداشب خواستگاریه شکر خورده. من منبع موسخ دارم. خواستگاری ای در کار نیست.
تا حرفم تمام شد دیدم بین زمین و هوا دارم دست و پا می زنم....دستی به کمرم کشیدم که از درد می سوخت.
_ خلی تو؟
بردیا _ ببخشید باران...من از کجا می دانستم که به در تکیه دادی. از طرفی هم وقتی شنیدم اون حرفو زدی هیجان زده شدم و در و باز کردم. حالا تو را خدا بگو...
لبخند شیطانی ای زدم و گفتم: چی بگم؟
قیافش دیدنی بود. وار رفت. با نا امیدی گفت: شوخی کردی؟
نگاهی بهش کردم..اخی..داداشم توی این چند ساعت چقدر بهم ریخته شده بود. دیگه دلم طاقت نیاورد که اذیتش کنم
_نه بابا،شوخیم کجا بود؟! ولی... بردیا به شرطی همه چیز را برات می گم که سوال من را جواب بدی.
_ بپرس...
_ راست باید بگیا
_ باشه بابا. بگو.
_ کی بهت گفته که فردا شب خواستگاریه؟
_ این سوال چه لزومی داره
_ واجبه!
_ تیام...
مغزم هنگ کرده بود. باز اگه می گفت ترانه...میگفتم میخواد حساستش را برانگیزه که شاید حرف دلش رو بزنه. اگه می گفت ارش...می گفتم که می خواسته اذیتش کنه و از زیر زبونش حرف بکشه...ولی تیام؟! اخه چه دلیلی داشته دروغی به این بزرگی بگه.
_ بالاخره می گی جریان چیه یا نه؟
_ من الان زنگ زدم به ساناز تا مطمئن بشم که حرفایی که زدی 100% درسته یا نه. ساناز می گفت نه تنها آرش نمی خواد از ترانه خواستگاری کنه بلکه اصلا ترانه را دوست نداره.
_ دوست نداره؟ چی می گی تو دختر؟!
_ حقیقت رو.
_ بیشتر شبیه توهم می مونه. بهتره توی مسائل زندگی من دخالت نکنی. حالا هم برو بیرون.
بعضی مواقع آمپرم می زد بالا و فاز و نول قاطی می کردم. دقیقا ان لحظه هم همینطور شدم. از اتاقش زدم بیرون و به سمت اتاقم به راه افتادم. از بچگی هم وقتی می دیدم راست می گم و کسی باورم نمی کنه قاط می زدم. اما وقتی دروغ می گفتم ،دلم می خواست حرفم را باور نکنند. مخصوصا اگر مادرم بود. دوست نداشتم طرف مقابلم برایم حکم یک ادم احمق را داشته باشه.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بدون عشق دلسردم، کمی آقا نگاهم کن
سرا پا غصه و دردم، کمی آقا نگاهم کن
درختی بیثمر هستم، برایت دردسر هستم
خزانم... شاخهای زردم، کمی آقا نگاهم کن 💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتپنجاههفتم
بردیا به دنبالم امد و صدام کرد. برگشتم سمتش و بهش خیره شدم.
_ خیلو خب...ببخشید..ادامه ی حرفت را بزن.
دقیقا پشت در اتاقم بودم...صدایم را روی سرم انداختم و الهه را صدا کردم.
_ هیس....الهه را چی کار داری؟
الهه به سرعت نور از اتاق خارج شد. معلوم بود داشته با گوشیش صحبت می کرده. چون با هول و ولا خداحافظی کرد و مضطرب به سمت من و بردیا امد و گفت:
چتونه خونه را گذاشتین روی سرتون.
وقتی برافروختگی من رو دید رو کرد به بردیا و با غضب گفت: چی کارش کردی؟ باز دوباره پا روی دمش گذاشتی؟
با غیض رو کرد به من و گفت: تقصیر توئه دیگه. که چی دنبال کاراشی؟ بیا...این همه خودت رو به اب اتیش زدی که داداشت غصه نخوره. مزدتو داد.
دوباره یه نگاه به بردیا کرد و گفت : بهت می گم چی کارش کردی؟ لالی؟
بردیا _ تو چی می گی این وسط؟
الهه با غیض دست هایش را جلوی سینه اش گره زد و به سمت بردیا شروع به حرکت کرد. دیگه عصبانیتم رو فراموش کرده بودم و بیشتر از دست کار های الهه خندم گرفته بود. هر قدمی که الهه می رفت جلو بردیا به عقب قدم بر می داشت. که یهو الهه به ضرب رویش را از بردیا به سمت من گرداند که باعث شد از حرکت لحظه ای الهه بردیا کپ کنه و یه تکان ناگهانی به بدنش بدهد.
من که نا خداگاه داشت نیشم باز می شد با اشاره های بی وقفه ی الهه بسته شد.
با حرکت لبهایش گفت: ببند اون نیشو. اه اه اه...
لبخندم رو جمع و جور کردم که الهه پرسید: باران چی شد؟ بهش گفتی؟
_ آره عزیزم. ولی ایشون باورش نمیشه.
الهه دوباره به سمت بردیا برگشت و گفت: باورت نمیشه؟
بردیا با تردید شانه ای با لا انداخت و سر تکان داد.
دوباره الهه ابرویش را بالا داد. ابرو های پری داشت که به حالت هشتی و دم کوتاه برشون داشته بود و جذبه ی بیشتری به صورتش می داد و وقتی ابرویش را بالا می انداخت باعث می شد خطی به میان پیشانی و ابروهایش بیفته . که همین همیشه باعث می شد پسرای دانشگاه از جمله کله خروس از دستش در برن.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#به_یاد_شهدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
عزت دست خداست و بدانید اگـر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد می بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش می گیرد
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#دونیمهیسیب
هدیه امام خمینی
سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت! به جای آینه شمعدان، تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم!
برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم! می گفت: «حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!»
برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت، این هدیه امام خمینی است.
شهید فتح الله ژیانپناه
خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص40
مقام معظم رهبری
در همه امور زندگیتان سادگی را رعایت کنید؛ اولش هم همین مراسم ازدواج است... از اینجا شروع می شود؛ اگر ساده برگزار کردید، قدم بعدش هم می شود ساده.
مطلع عشق، ص100
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💢 عنایت الهی به خانواده شهدا
🔹واقعا خدا خودش صبر میده. دختر من قبل از شهادت پدرش بد اخلاق بود سریع با کسی صمیمی نمیشد. گریه میکرد ولی دقیقا از همون روز که پدرش شهید شد همه متوجه شدند که حلما عوض شده . یه صبری رو خدا بهش داده که اخلاقش عوض شده . حتی اگه همکارای پدرش که تاحالا ندیده بودش می اومد با خودش میبردش گردش ، میرفت
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
28.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلامبرابراهیم
#پیشنهاد_دانلود
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
➥ @shohada_vamahdawiat