﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دل ما شد پریشان در هوایت
هوا خواه نسیم سامرایت
به پا خیز ای شکوه آفرینش
که برخیزد همه عالم به پایت
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتسیهفتم
میگویم: خودتم میدونی هولوکاست دروغه!
ستاره صدایش را بالا میبرد: نیست! نیست! اینهمه آدم مُردن، واقعاً مُردن. دولت یهودیه توی خون و آتیش نابود
شد، ما باید دوباره بسازیمش. دولت خودمون رو، کشور خودمون رو. ما یه کشور نوپاییم، نباید امنیت خودمون رو
تامین کنیم؟
بشری میخندد: هه! کشور!
صورت ستاره سرخ میشود. میگویم: باشه، اصلا دارید دفاع میکنید ولی چطوری؟ با ترور و کشتار و جاسوسی
دفاع میکنید از خودتون؟ مقابل مردم عادی؟
ستاره کلافه میشود. چند لحظه بیرون را نگاه میکند و نفس عمیق میکشد: باشه، اصلا ً از دید ما هم ننویس، چیزی
رو بنویس که مردم دوست دارن بشنون. برای مردم مهم نیست سال هشتاد و هشت دعوا سر چی بود و مقصر کی
بود، براشون مهم نیست بدونن دعوای ایران و اسرائیل چیه، اونا دوست دارن بدونن فلان بازیگر چرا از شوهرش
جدا شد، دوست دارن بدونن فلان خواننده توی کنسرتش کُت چه رنگی میپوشه؟مردم دنبال حقیقت نیستن،دنبال
قصه های صد من یه غاز عاشقانه ان. اگه میخوای ما میتونیم کمکت کنیم. هرجور بخوای. حتی حاضریم تغییر
کنیم و بشیم شخصیتهای معمولی، برای رمانهای معمولی. خوبه؟
با خودم تکرار میکنم: آدمای معمولی...
فکربدی هم نیست. رمانهایی که طرفدار دارند، راحت چاپ میشوند؛رمانهای عاشقانه معمولی. یک پسری یک
دختری را میخواهد، یک دختری یک پسری را میخواهد... بعد به هر دلیلی نتوانند به هم برسند و تهش من به هم
برسانمشان. مثال همین بشری و ابوالفضل، هیچکدامشان مامور امنیتی نباشند، وسط آتش فتنه هشتاد و هشت هم
عاشق نشوند. اصلا ً من چرا مینویسم؟ چرا امنیتی مینویسم؟دردم چیست؟میخواهم یک چیزی بنویسم مثل بقیه؟
که چی بشود؟ نه... توی کتم نمیرود.منصور در یک خیابان فرعی میپیچد. میپرسم: الان داریم کجا میریم؟
ستاره جواب نمیدهد؛ خیره است به روبهرو. از شیشه جلو، بیرون را نگاه میکنم. صدای همهمه و آژیر میآید.
حمله کرده اند به یک فروشگاه و شیشه هایش را پایین آورده اند، حالا هم دارند مواد غذاییِ داخل فروشگاه را
میدزدند. امکان ندارد اینها از بدنه مردم عادی باشند؛ مردم عادی ساکنان همین شهرند. به هم رحم میکنند.
ستاره لبخند پیروزمندانه ای روی لب دارد: این دفعه دیگه ردخور نداره. این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست.
واقعاً کار رژیم تمومه.
بشری بیتفاوت میگوید: سال نود و شیش هم همین رو میگفتید، چهل ساله دارید همین رو میگید!
ستاره همچنان خیره است به آتش و آشوب: نه، خودتم میدونی امسال خیلی گسترده تره، کل اصفهان رو گرفته!
اگه اصفهان سقوط کنه، شهرهای دیگه هم سقوط میکنن. خداحافظ حکومت آخوندی، سلام اسرائیل!
وبلند قهقهه میزند. از جمله آخرش حالت تهوع میگیرم. امکان ندارد. منصور میگوید: شهرهای دیگه رو دیدی؟
همه ریختن بهم. اینبار برنامه مون بی نقص بود. فقط کافیه یه پادگان بیفته دست ما، چه شود!
ستاره هم حرف منصور را ادامه میدهد؛ با لذت: یه کاری میکنیم همه خیابونا پر بشه از جنازه بسیجی و سپاهی.
اسلحه اش را بیشتر روی سرم فشار میدهد: تو هم اگه میخوای زنده بمونی، بهتره بیای طرف ما. زودتر خودت رو
نجات بده.
میخواهم زنده بمانم یا نه؟ اگر زنده بمانم چه میشود؟باید در کشوری زندگی کنم که جمهوری اسلامی نیست؟
نه... اینطوری نمیشود زندگی کرد؛ نمی ارزد. یک چیزهایی هست که ارزشش از زندگی هم بیشتراست.
دستم را روی زانوی بشری میگذارم و فشار میدهم. بشری دستم را نوازش میکند. حتماً چیزی میداند که انقدر
آرام است. منصور میخواهد از میان لاستیکهای سوخته و جمعیتی که برای غارت فروشگاه آمده اند بگذرد.
وضعیت مثل فیلمهای آخرالزمانی شده.
صدای برخورد چیزی را با بدنه ماشین میشنوم؛ یک چیز سنگین. ستاره میگوید: صدای چی بود؟
منصور ساکت میماند؛ چون خودش هم دارد به همین فکر میکند. هنوز به نتیجه نرسیده ایم که ده، دوازده نفر به
سمتمان هجوم میآورند؛ با چهره هایی که با ماسک و شال گردن پوشیده شده. دست همه شان، یا سنگ است یا
چوب و یا قمه! زبانم بند میآید و خودم را در آغوش بشری میاندازم. ستاره جیغ میکشد: اینا کیان منصور؟
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدهفتم
اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم.
او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟
از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد.
البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند.
آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود.
در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند.
فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند.
دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند.
اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند.
حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند.
عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند.
مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند.
مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است.
آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم!
او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى.
آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد.
عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد.
همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟
عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام.
آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا!
ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد.
عبّاس بايد چه كند؟
او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی بن موسی الرضا علیه السلام عیدی بهمون بده آقاجون........
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
💠 زرنگی در وقت نماز !!
✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست».
📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد علی رضا کريمی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💖🌹🦋
میگفت:
یھڪارےڪنآقـاامامزمـان"؏ـج" بھت بگه
تـو یڪے غصه نخور ، تـو رو قبول دارم🙃
#اللهمعجللولیڪالفرج
#عاشقانههاییازجنسمحبوب
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
به عشق روی مهدی زندهام من
به خاک پای او سر مینهم من
خدایا عشق او را بیشتر کن!
وجودم را ز عشقش شعله ور کن!
چنان کن تا که در عشقش دهم جان!
دهم جان و به عشقش من بمیرم
اگر زیبا رخش را قیمت است جان
دهم جان و به حظ آن بمیرم.
---------------------------------
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۱۱🌷
🌹ﻭَ ﺍَﻳَّﺪَﮐُﻢْ ﺑِﺮُﻭﺣِﻪ🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🍀ِ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﻌﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﮔﻞ و ﭼﻬﺎﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﺁﻥ ﻗﻄﻌﻪ ﺳﻨﮓ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮔﻞ ﯾﮏ ﻫﻮﺍ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﻻ. ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﮔﻞ ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭ ﺩﺭ ﺳﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ. ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭ و ﻗﻮﻩﯼ ﻧﺒﺎﺗﯽ ﺍﺳﺖ.
🍀 ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭ ﻭ ﻗﻮﻩ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺭﻭﺡ.ﺍﯾﻦ گل ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﻧﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻗﻄﻌﻪ ﺳﻨﮓ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺣﺎﻻ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﻵﻥ ﺩﻩ ﻗﺪﻡ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﮔﻞ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ گل ﻧﺪﺍﺭﺩ.
🍀ﺣﺎﻻ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﻗﻠﻢ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﮑﻨﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻢ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ و هیچ عکس العملی نسبت به کاغذ و قلم نشان نداده است. ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ و ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ و ﻓﮑﺮ و ﺧﯿﺎﻝ ﺍﺳﺖ.
🍀 ﺣﺎﻻ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ.ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻧﺨﻮﺩﮐﯽ ﺍﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽﺩﻣﺪ و ﻓﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺻﻌﺐ ﺍﻟﻌﻼﺝ ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﭼﺮﺍ ﺍو ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ولی دیگری ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ؟ ﭼﻮﻥ ﺍو ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ دیگری ﻧﺪﺍﺭﺩ.
🍀 ﺣﺎﻻ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻧﺨﻮﺩﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻣﺜﻼ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ. ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽﺩﻣﺪ. ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﭼﺮﺍ؟چون ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
🍀ﺣﺎﻻ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺍﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ «ﻭَﺍﻧﺸَﻖَّ ﺍﻟْﻘَﻤَﺮُ» (ﻗﻤﺮ/ 1) ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺍﺯ ﺟﻬﺖ ﻋﻠﻤﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﻢ ﻣﺎﻩ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﺍﺳﺖ.پس ایشان ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺍﯾﻦ ﺭﺍ می گوییم روح اعظم.
🌹و ﺭَﺿِﻴَﻜُﻢْ ﺧُﻠَﻔﺎﺀَ ﻓﻰ ﺃَﺭْﺿِهِ🌹
🔶یک ﻧﺠﺎﺭ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﻨﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺗﺨﺖ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ ﻭﻟﯽ ﺿﺎﯾﻌﺎت و ﺩﻭﺭ ﺭﯾﺰﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺿﺎﯾﻌﺎﺕ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﺑﮑﻨﺪ،ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﻮﺩ و ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻧﻤﯽﺍﺭﺯﺩ و نمی صرفد که برای ساخت یک تخت این همه چوب ضایع شود.
🔶 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺸﺮ ﺧﻠﯿﻔﻪﺍﯼ ﺑﺴﺎﺯﺩ. ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺴﺎﺯﺩ.ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﺿﺎﯾﻌﺎﺕ زیادی ﺩﺍﺭﺩ.ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ ﺁﻥ ﺿﺎﯾﻌﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ.
🔶ﯾﻌﻨﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ. ﯾﺰﯾﺪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮏ ﻣﺮﻭﺍﻥ و... ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ.بنابراین ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ «ﻭَﺇِﺫْ ﻗَﺎﻝَ ﺭَﺑُّﻚَ ﻟِﻠْﻤَﻠَﺎﺋِﻜَﺔِ ﺇِﻧِّﻲ ﺟَﺎﻋِﻞٌ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﺧَﻠِﻴﻔَﺔً ﻗَﺎﻟُﻮﺍ ﺃَﺗَﺠْﻌَﻞُ ﻓِﻴﻬَﺎ ﻣَﻦ ﻳُﻔْﺴِﺪُ ﻓِﻴﻬَﺎ ﻭَﻳَﺴْﻔِﻚُ ﺍﻟﺪِّﻣَﺎﺀَ ﻭَﻧَﺤْﻦُ ﻧُﺴَﺒِّﺢُ ﺑِﺤَﻤْﺪِﻙَ ﻭَﻧُﻘَﺪِّﺱُ ﻟَﻚَ» (ﺑﻘﺮﻩ/ 30) ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ و ﯾﺰﯾﺪ و ﺍﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻠﯿﻔﻪﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮑﻨﯽ؟ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ و ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺗﺴﺒﯿﺢ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨﺰﯾﻪ ﺫﺍﺕ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﺫﺍﺕ ﺗﻮ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻘﺪﯾﺲ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺗﻘﺪﯾﺲ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨﺰﯾﻪ ﻋﻤﻞ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ.ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮔﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ.
🔶 ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﮐﻨﺎﯾﻪ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ و ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﮑﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﮑﻦ! «ﻗَﺎﻝَ ﺇِﻧِّﻲ ﺃَﻋْﻠَﻢُ ﻣَﺎ ﻟَﺎ ﺗَﻌْﻠَﻤُﻮﻥَ» (ﺑﻘﺮﻩ/ 30) ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﺪ.
☘💐❤️☘💐❤️💐☘❤️
#مهدی_شناسی
#قسمت_311
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ما را در آورده از پا،
این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟
تا کی دل و بی قراری؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتسیهشتم
منصور باز هم ساکت است. ستاره اسلحه اش را غلاف میکند. از بیرون ماشین، مردی را میبینم که گویا سردسته
بقیه است. چوبدستی اش را بالا میگیرد و میگوید: اینا مزدورهای حکومتن! بزنینشون!
و همزمان با صدای فریاد مرد، یک تکه سنگ میخورد به شیشه جلو و آن را میشکند. خرده شیشه هاروی صندلی
کمک راننده میریزند. منصور دستش را سپر صورتش میکند. بشری سرم را در آغوش میگیرد و پایین میآورد
تا از من محافظت کند. ستاره جیغ میزند: برو منصور! برو!
منصور که همچنان آرنجش را مقابل صورتش نگه داشته، داد میکشد: چطوری برم؟ میبینی که راه رو بستن!
جایی را نمیبینم؛ اما صدای برخورد چماقها را با شیشه ماشین میشنوم. حتماً بخاطرقیافه منصور است که اینطوری
دورمان جمع شده اند؛ بخاطر یقه آخوندی و ریش بلند و انگشتر عقیقش. انگار بالاخره این نفاق و ظاهرسازی
دامنش را گرفت!
از میان بازوهای بشری، ستاره را میبینم که سرش را گرفته و خم شده روی زانوانش. یک نفر در سمت راننده را
باز میکند و منصور را بیرون میکشد. داد منصور به هوا میرود. نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت؟!
دوباره صدای باز شدن در میآید؛ در سمت خودمان. جیغ میکشم: بشری!
بشری آرام در گوشم میگوید: نترس!
یعنی چی که نترسم؟ بشری را محکم در آغوش میگیرم. یک نفر بشری را به سمت بیرون از ماشین میکشد.
دوباره نامش را صدا میزنم؛ اما بشری انگار مقاومتی ندارد بلکه دارد واقعاً از ماشین خارج میشود و من را هم به
سمت خودش میکشد. دوباره زمزمه میکند: بیا دنبالم، نترس!
از ماشین پیاده میشویم؛ دورتادور ماشین را جمعیت گرفته است طوری که اصلا ستاره را نمیبینم. اولین چیزی که
میبینم، همان مردی ست که سردسته اغتشاشگرهاست! میخواهم جیغ بکشم که بشری من را میکشد عقبتر و
مرد چفیه اش را از روی صورتش کنار میزند. شاخ درمیآورم؛ این که ابوالفضل است!
مهلت نمیدهد چیزی بپرسم. میگوید: هیس! زود فرار کنین. ما سرشون رو گرم میکنیم.
رو میکند به بشری: تو خوبی؟
بشری سرش را تکان میدهد. ابوالفضل دوباره چفیه اش را میبنددبه صورتش. شاخ درآورده ام از اینهمه خالقیت!
بشری نهیب میزند: بدو!میدوم؛ اما نمیدانم به کجا و کدام سمت. میپرسم: اینا کی بودن؟
-ابوالفضل و رفیقاش. شخصیتهای داستانهای خودت؛ بیشتر شخصیتهای فرعی.
-چطوری پیدامون کردن؟
بشری میخندد: همون موقع که توی دردسر افتادیم برای ابوالفضل یه پیام فرستادم. مکانیابیمون کرد.
خسته شده ام از دویدن در کوچه ها و خیابانهای آشوبزده و دلهره آور. یک ساختمان سر خیابان هست که به آن
حمله کرده اند. نمیتوانم تابلویش را بخوانم؛ اما فکر کنم یک اداره دولتی باشد. صدای آژیر دزدگیر ساختمان و
فروشگاه کل خیابان را برداشته. میگویم: _حالا کجا بریم بشری؟
بشری میگوید: باید از طریق قدرت نوشتنت بهزاد و حانان رو مهار کنی.
-ولی دفتر که پیش من نیست!
-تو یکی از دفترهات رو صبح دادی به دوستت محدثه، توی اون دفتر هم اگه بنویسی جواب میده!
-از کجا میدونی؟
-چون مهم اینه که توی یکی از دفترهای خودت باشه، فرقی نمیکنه کدومش.
بعد بازویم را میگیرد: تندتر بدو. ستاره نباید پیدامون کنه.
حین دویدن، بشری گوشی اش را درمیآورد و با کسی تماس میگیرد. چند کلمه ای میانشان رد و بدل میشود و
گوشی را میدهد به من: بیا، محدثه اس!
گوشی را میگیرم: الو محدثه!
محدثه مثل همیشه با هیجان حرف میزند و تقریبا جیغ میکشد: فاطمه! تو هم چیزایی که من دیدم رو دیدی؟
-آره. کجایی الان؟
-تو خیابون! همراه آیه!
یعنی میشود من و زهرا و محدثه دسته جمعی توهم زده باشیم؟ میگویم: منم همراه بشرام. عباس و حاج حسین هم
اسیر بهزاد شدن.
-وای... وای... حالا چکار کنیم؟دیگر نفسم یاری نمیکند که هم بدوم و هم صحبت کنم. به بشری اشاره میکنم که بایستد. میایستیم و روی زانوانم خم میشوم. بعد از کمی نفس زدن میگویم: دفترم که صبح بهت دادم پیشته؟
-کدوم؟
-ای بابا! همون دفترم که به همه میدم تا عیبهام رو داخلش بنویسن دیگه!
-نه... الان هیچی همراهم نیست.
کمی مکث میکند و میگوید: آهان... فکر کنم توی پایگاه جاش گذاشتم!
نفسم را بیرون میدهم. مثل این که آخرش باید برگردیم پایگاه. میگویم: محدثه ببین، هرچی ما بنویسیم برای
شخصیتهای داستانمون اتفاق میافته. من باید برم پایگاهو دفترم رو پیدا کنم. تو فایل رمانت همراهته؟ یا دفترت؟
باز هم کمی فکر میکند و بعد میگوید: نه... یعنی... آهان فلشم... فلشم توی پایگاه جا مونده!
-خب پس بیا پایگاه. تنها راهش همینه!
-باشه. پایگاه میبینمت. یا علی.
-یا علی.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدهشتم
تو اَسْلَم غلامِ امام حسين(ع) هستى.
تو از نژاد تُركى و افتخارت اين است كه خدمتگذار امام حسين(ع) هستى! همراه امام از مدينه تا كربلا آمده اى و اكنون مى خواهى جان خود را فداى ايشان كنى.
دست خود را به سينه مى گذارى و به رسم ادب مى ايستى و اجازه ميدان مى خواهى. در نگاهت يك دنيا التماس است. با خود مى گويى: "آيا مولايم به من اجازه مى دهد؟".
امام نگاهى به تو مى كند. مى داند شوق رفتن دارى... و سرانجام به سوى ميدان مى روى و فرياد مى زنى: "أميرى حسيـنٌ ونِعـمَ الأميـرِ"; "امير من، حسين است و او بهترين اميرهاست".
هيچ كس به زيبايى تو رَجَز نخوانده است. صدايت همه كوفيان را به فكر مى اندازد. به راستى، آيا رهبرى بهتر از حسين هم پيدا مى شود؟
اى كوفيان، شما رهبرى يزيد را قبول كرده ايد، امّا بدانيد كه در واقع در دنيا و آخرت ضرر كرديد، چراكه نه دنيا را داريد و نه آخرت را. ولى آقاى من حسين است. او در دنيا و آخرت به من آرامش و سعادت مى دهد.
تو مى غرّى و شمشير مى زنى و همه از مقابل تو فرار مى كنند. دشمن تاب شنيدن صداى تو را ندارد. محاصره ات مى كنند و بر سر و رويت تير و سنگ مى ريزند.
تو را مى بينم كه پس از لحظاتى روى خاك گرم كربلا افتاده اى. هنوز نيمه جانى دارى. به سوى خيمه ها نگاه مى كنى و چشم فرو مى بندى. گويى آرزويى در دل دارى كه از گفتنش شرم مى كنى. آيا مى شود مولايم حسين، كنار من هم بيايد؟
صداى شيهه اسبى به گوش مى رسد. خدايا! اين كيست كه به سوى من مى آيد؟ لحظه اى بى هوش مى شوى و سپس چشم باز مى كنى و مولاى خود را مى بينى!
خدايا، خواب مى بينم يا بيدارم؟ اين مولايم حسين(ع) است كه سرم را به سينه گرفته است. اى تاريخ! بزرگوارى حسين(ع) را ببين. امام، صورت خود را به صورت تو مى گذارد!
و تو باور نمى كنى! خدايا! اين صورت مولايم است كه بر روى صورتم احساس مى كنم.
خيلى زود به آرزويت رسيدى و بهشت را لمس كردى! لبخند شادى و رضايت بر چهره ات مى نشيند. آخرين جمله زندگى ات را نيز، مى گويى: "چه كسى همانند من است كه پسر پيامبر صورت به صورتش نهاده باشد".
به راستى، چه سعادتى بالاتر از اينكه آفتاب، تو را در آغوش گرفته است و روح تو از آشيانه جان پر مى كشد و به سوى آسمان ها پرواز مى كند.
امام بين غلام و پسرش فرق نمى گذارد و فقط در دو جا چنين مى كند. يكبار زمانى كه به بالين على اكبر مى آيد و صورت به صورت ميوه دلش مى گذارد و اين جا هم كه صورت به صورت غلامِ تُرك خود مى نهد و در واقع امام به ما مى آموزد كه بهترين مردم با تقواترين آنهاست.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو چه کرده ای ؟
کِه خدا
همه ات رٰا
بَرای خودَش خواست
وَ نصیبِ مٰا
چیزی نگذاشت !
حَتیٰ نامی ، نشانی ...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام ظهرتون بخیر از مسابقه جا نمونید اگر کسی #هفت_شهر_عشق رو مطالعه نکرده هنوز بسم الله 🦋🦋🦋🦋🦋
4_5861896014121665866.mp3
16.89M
🌹ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)
🎤مداح :کربلایی سید رضا نریمانی
✍شاعر:مهدی نظری
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌻به بهانه روز پدر
بانو سلام✋🌸
روز مرد شد و به نظرم اومد،چند جمله ای هم از مردها بگیم....
کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد...خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده...
دسته گلی از جوراب...
جملاتی مثل جوراب پارهاتو،تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم....
در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن...اما....
توی این زمونه مرد بودن،جرأت میخواد...
که برای رفاه حال زن و بچه صبح زود بزنی بیرون و توتاریکیه شب برگردی...
مردهای این دوره،جوانی وزندگی کردن رو فراموش کردند...فشار مخارج و مسئولیت زندگی،بی سر وصدا دونه دونه،موهای تیره شونو سفید میکنه...
راستی خانما،تا حالا همسراتون از آرزوهاشون براتون گفتن؟
بی انصافیه،که اینهمه گذشت و تلاش رو در قالب شوخی ها باب شده قرار بدیم و مظلومیت وتلاش این بخش از هستی رو نبینیم...
بانو....
گاهی نگاهی به دستهای همسرت بنداز...
و به خطوطی که در اطراف چشم ها و پیشونی همسرت داره عمیق میشه...
گاهی به جای اینکه تو آغازکننده باشی،سکوت کن و اجازه بده که لحظاتی او هم گوینده باشه،واز خودش بگه...
بانو....گاهی عکسهاشو از جوانی تا الان کنار هم بچین و باور کن فقط تو جوانیتو توی این خونه نذاشتی...
بانو...همسرتو با ورزشکارای حرفه ای که ساعتها وقت میذارن و با برنامه ی غذایی و ورزشی به هیکل ایده آل تو میرسن مقایسه نکن...
و مرتب تلاششو در ترازو قرار نده و باعرضه بودن و نبودنش رو با کمتر و بیشتر داشتن دارائیهاش قیاس نکن...
سعیش رو ببین...و تغییراتشو بخاطر تو و زندگی مشاهده کن...
بانو،باور کن جهان هرگز به صلح نمیرسه اگر ما غرق مظلومیت خودمون باشیم...
تربیت کامل نمیشه،اگر یاد نگیریم که تمسخر مردان و زنان،در حقیقت تمسخر بخش مهمی از خودمونه...
کاش به جای هدیه دادنها و گرفتن ها، زمانی رو صرف شنیدنه بدون قضاوت کنیم...
اصلا فکر کردیم که چرا اینهمه هدیه که اینروزا رد و بدل میشه،نتونسته عشق رو در جامعه بیشتر کنه؟
بانو بیا امسال کنار هر هدیه ای که برای همسرت تهیه کردی،توی یه برگ کاغذ حداقل،بیست تا ویژگی همسرت رو هم بنویس و ازش بخاطر این ویژگیاش تشکر کن...(اون رو هم ضمیمه ی هدیه ت کن)
مطمئن باش نتایج شگفت آوری در وجود خودت و او خواهی دید...
یادمون باشه،بین ما سپاسگزاری و مشاهده ی همه جانبه ی افراد خیلی کم شده....ونوشته ی تو، سپاسگزاریه بزرگی خواهد بود برای جهان هستی.
🎊روز مردانه ی شیر مردان زندگیمون مبارک🎊
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🍃🍁
👌 تمام خواسته هايتان توسط خداوند از قبل اجابت شده است.
براى دريافت کافیست با خواسته تان هم ارتعاش شوید .
شبتون بخیر دوستان عزیز🍃🌺
@delneveshte_hadis110
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
براےدیدن دلبر،همین دو دیده بس است
دلیل این همه دورے،فقط هوا،هوس است
هزار بار گفته ام اینرا دوباره میگویم
جہان بی تو حبیبا به مثل یک قفس است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🌻☘💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتسینهم
گوشی را قطع میکنم و پس میدهم به بشری. نگاهی به اطراف میاندازم؛ اینجا برایم آشناست؛ ساختمان عمران
اصفهان را میبینم و این یعنی نزدیک اتوبان شهید آقابابایی هستیم. فاصله زیادی تا پایگاه نداریم. به بشری میگویم:
بیا!
دوباره دویدن را آغاز میکنیم؛ هرچند نای دویدن ندارم. به ساعت مچی ام نگاه میکنم؛ ساعت نُه و نیم شب را
نشان میدهد. خیابان ظاهراً آرام است؛ آرامشی بعد از پشت سر گذاشتن یک طوفان؛ یک جنگ. اثر سوختگی
روی آسفالت خیابان را میشود دید؛ شیشه های شکسته را هم.
بشری هم خسته شده؛ اما میگوید: بدو... ممکنه دوباره پیدامون کنن...
و نگاهی به پشت سرش میاندازد. یعنی من باید همیشه از این شخصیتهای منفی که خصوصیات منفیِ خودم
هستند فرار کنم؟ یاد نماد برجِ قوس میافتم؛ نماد اصفهان. همان نمادی که وقتی بچه بودم، آن را در گوشه های
مختلف آثار تاریخی شهر میدیدم. اولین بار پدر آن را نشانم داد و گفت: اینو ببین! این واقعیت زندگی ماست!نماد قوسِ آذر، در واقع اقتباس از صورت فلکی قوس است و آن را نماد اصفهان میدانند. مردِ کمانداری که
پایین تنه ای به شکل شیردارد و دُمی به شکل اژدها یا اهریمن؛ و خورشیدی که مقابل مرد کماندار است.
بشری سرعتش را کمتر میکند؛ من هم. میگوید: به چی فکر میکنی؟
-به قوسِ آذر. تا حالا دیدیش؟
-نماد اصفهان رو میگی؟
-آره.
-چی شده که یادش افتادی؟
میگویم: بابام همیشه میگفت این نماد، داستان زندگی همه آدماست؛ ولی من منظورش رو نمیفهمیدم. امشب
تازه لمسش کردم.
-چطور؟
نفسی میگیرم و باز هم سرعتم را کم میکنم. دیگر نمیتوانیم بدویم؛ اما تند قدم برمیداریم. میگویم: شیر و
کماندار واژدها هرسه تاشون یه پیکرهستن، یه نفرن. یعنی اگه یکیشون بمیره بقیه هم میمیرن. اما اژدها خیز گرفته
به سمت سر کماندار، انگار میخواد کماندار رو بخوره؛ شاید هم خورشید رو. کماندار هم تیر رو به سمتش
نشونه گرفته، ولی نمیزنه؛ چون نمیتونه بکشدش. با این وجود همیشه باید تیر و کمانش به سمت اژدها باشه ولی
رها نشه، تا اژدها سرگرم تیرباشه و نتونه کماندار و خورشید رو بخوره.
بشری سرش را تکان میدهد: هوم، میفهمم چی میگی. تو هم باید اون اهریمن و اژدهایی که درونت هست رو
مهار کنی، درسته؟
گفتنش ساده است؛ اما در عمل پوستم کنده میشود. باران بند آمده و فقط باد سردی میوزد که باعث میشودآره!
مایی که هنوز لباسهایمان خیس است، بیشتر به خودمان بلرزیم. یاد حاج حسین و عباس میافتم که گیر افتادند؛
دوست ندارم درباره اش فکر کنم. بهزاد کجا بردشان؟ چه بلائی سرشان میآورد؟
بشری انگار از قیافه ام میفهمد به چه چیزی فکر میکنم که میگوید: نگران نباش، نمیتونه بکشدشون.این را خودم میدانم؛ اما باز هم دلم قرص نمیشود. بشری ادامه میدهد: فقط امیدوارم خبر فرار ما به گوش بهزاد
نرسیده باشه و نفهمه ما داریم میریم پایگاه.
بازهم سرم را پایین میاندازم و جوابی نمیدهم. دستش را دور شانه ام میاندازد: نگران نباش، انشاءالله زود میرسیم
و نجاتشون میدیم. خدا بزرگه، توکلت به خدا باشه. چیزیشون نمیشه.
و تندتر قدم برمیدارد: بیا، دیگه چیزی نمونده.
فلکه احمدآباد هنوز شلوغ است؛ مخصوصاً سمت بزرگمهر. بشری میگوید: خیلی خطرناکه، اینا الان توی حال
خودشون نیستن. یهو بهمون حمله میکنن.
چند ثانیه فکر میکنم؛راه حلی به ذهنم میرسد و شروع میکنم به زمزمه آیه نُهم سوره یس: وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ
سَدًُّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًُّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ. )و در پیش روی آنان سدُّی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدُّی؛
و چشمانشان را پوشانده ایم، لذا نمیبینند.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#علی_ولی_الله❤️
ورد لب و ذڪر شبِ عشاق علیسٺ
تاصبح قیامٺ ولےالله علیسٺ
من یاعلےو یاعلے گویم همہ عمر
آنڪس ڪه مرا باب نجاٺ اسٺ، علیسٺ
#میلاد_امام_علی(ع)🌿🌺
#روز_پدر_مبارک_باد🌿🌺
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
915431373 (3)_۲۰۲۲_۰۲_۱۰_۱۹_۰۱_۱۹_۰۷۲.mp3
7.86M
•°🌼منی که از تولدم ...
حاج محمود کریمی🎤
میلاد امام علی علیه السلام🌿🌸
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
مولانا علی - حسن کاتب (عربي و فارسی) | English Urdu Subtitles_۲۰۲۲_۰۲_۱۴_۱۸_۲۱_۰۵_۳۲۹.mp3
3.64M
•°💐عشق به حیدر چه بی نظیره...
حسن کاتب کربلایی 🎤
ولادت مولا علی علیه السلام🌈
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
تقدیم به پدر حقیقی مان، امام زمان:
ای سفر کرده موعود بیا
که دلم در پی تو در به در است
جان ناقابل این چشم به راه
برگ سبزی به تو، روز پدر است
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat