eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ تا نیایی گــره از کار بشر وا نشود درد ما💔 جز به ظهور تو مداوا نشود @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 💖🌹🦋 @hedye110
    ﷽ به روایت امیرحسین روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم. مامان_زنگ زدم بهشون _ به کی؟ مامان_ به مامان حانیه کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم_ حانیه؟ مامان_ اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم. از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟ مامان_ خب حالا ، خانوم موسوی _ خب؟ مامان _ قرار شد فردا بریم خاستگاری با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم. بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه. مامان_ مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم . اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم _ مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید. بابا_ چرا ؟ _ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید . بابا_ این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود. _ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟ مامان_ دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟ _ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟ حالا بماند که از خدام بود و البته تو دلم غوغا ” وای خدایا، من چم شده؟” مامان_ امیرحسین جان. مادر. خدایی دوسش نداری؟ سرمو پایین میندازم. مامان_ واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی _ ببخشید. شرمندم. . . . شکرلله حمدلله عفواًلله واقعا به نماز شب و سجده شکر احتیاج داشتم. اینکه مونده بودم چجوری به مامان بگم که از این خانوم خوشم اومده و خودش پیشقدم شد، سجده شکر لازم بود. فقط خودمم نمیدونم چرا یه دفعه اونجوری مخالفت کردم. کلا خوددرگیری دارم. ? سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد . شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون. نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. ? بیا خل شدم رفت. تو آن تک بیت نابی که غزل هایم به پایش سجده افتادند…. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
دعای روز بیست و چهارم اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِ مَا يُرْضِيكَ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا يُؤْذِيكَ، وَ أَسْأَلُكَ التَّوْفِيقَ فِيهِ لِأَنْ أُطِيعَكَ وَ لا أَعْصِيَكَ، يَا جَوَادَ السَّائِلِينَ. خدایا در این ماه آنچه تو را خشنود می کند از تو درخواست می کنم، و از آنچه تو را ناخشنود می کند به تو پناه می آورم، و از تو در این ماه توفیق اطاعت و ترک نافرمانی ات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان 💖🌹🦋
Joze 24-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-49.mp3
32.37M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مهم ⭕️ تاکید و سفارش جدید به دعا برای فرج امام زمان در این شب‌ها 💠 وقتی شما ایشون رو دعا می‌کنید، ایشون هم شما رو دعا می‌کنند و دعای اون بزرگوار دعای مستجابی است. ♨️ @shohada_vamahdawiat                 
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون #۱۱۰صلوات هدیه به #علیه‌السلام به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند و عاقبت بخیری جوانها🌹🌹🌹 حدیث👇👇 رسول خدا صلي الله عليه واله می فرمایند : کسی که صلوات بر من را فراموش کند راه بهشت را گم کرده است مَن نَسَي الصَلاة عَليَ اخطَا طَريقَ الجنَةِ آثار و برکات صلوات صفحه97 🦋🌹💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خورشيد روز عاشورا در حال غروب كردن است. به دستور عمرسعد آب در اختيار اسيران قرار مى گيرد. عمرسعد مى خواهد در صحراى كربلا بماند، چون سپاه كوفه خسته است و توان حركت به سوى كوفه را ندارد. از طرف ديگر ابن زياد منتظر خبر است و بايد خبر پيروزى را به او برسانند. عمرسعد خُولى را مأمور مى كند تا پيش از حركت سپاه، سرِ امام را براى ابن زياد ببرد. سرِ امام كه پيش از اين بر سر نيزه كرده اند را از بالاى نيزه پايين مى آورند و تحويل خولى مى دهند. او همراه عدّه اى به سوى كوفه پيش مى تازد. خُولى و همراهان پس از طى مسافتى طولانى و بدون معطّلى، زمانى به كوفه مى رسند كه پاسى از شب گذشته است. او به سوى قصر ابن زياد مى رود، امّا درِ قصر بسته و ابن زياد در خواب خوش است. او مى خواهد مژدگانى خوبى از ابن زياد بگيرد، پس بايد وقتى بيايد كه ابن زياد سر حال باشد. براى همين، به سوى منزل باز مى گردد تا فردا صبح نزد او بيايد. ــ درِ خانه ما را مى زنند. ــ راست مى گويى، به نظر تو كيست كه اين وقت شب به درِ خانه ما آمده است. اين دو زن نمى دانند كه اكنون شوهرشان، پشت در است. آيا اين دو زن را مى شناسى؟ اينها همسران خولى هستند. يكى به نام "نَوار"، و ديگرى به نام "اَسَديّه" است. صداى خُولى از پشت در بلند مى شود: "در را باز كنيد كه بسيار خسته ام". همسران خُولى در را باز مى كنند و او وارد خانه مى شود و تصميم مى گيرد نزد نَوار برود. خولى همراه نَوار به سوى اتاق او حركت مى كند. خُولى، سرِ امام را از كيسه اى كه در دست دارد بيرون مى آورد و آن را زير طشتى كه در حياط خانه است، قرار مى دهد و به اتاق مى رود. نَوار براى شوهرش نوشيدنى و غذا مى آورد. بعد از شام، نَوار از خُولى مى پرسد: ــ خُولى، چه خبر؟ شنيدم تو هم به كربلا رفته بودى؟ ــ تو چه كار به اين كارها دارى. مهم اين است كه با دست پر آمدم، من امشب گنج بزرگى آورده ام. ــ گنج! راست مى گويى؟ ــ آرى، من سرِ حسين را با خود آورده ام. ــ واى بر تو! براى من، سرِ پسر پيامبر را به سوغات آوردى. به خدا قسم ديگر با تو زندگى نمى كنم. نَوار از اتاق بيرون مى دود و خولى او را صدا مى زند، امّا او جوابى نمى دهد. نَوارمى خواهد براى هميشه از خانه خُولى برود كه ناگهان مى بيند وسط حياطِ خانه، ستونى از نور به سوى آسمان كشيده شده است. خدايا! اين ستون نور چيست؟ او جلو مى رود. اين نور از آن طشت است. كبوترانى سفيد رنگ دور آن طشت پرواز مى كنند. نَوار كنار طشت نورانى مى نشيند و تا صبح بر امام حسين(ع) گريه مى كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Shab05Moharram1400[07].mp3
3.45M
🎙تقصیر ماست آقا از تو خبر نداریم (نجوا با امام زمان) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی @shohada_vamahdawiat                 
چگونه شهید شویم شهید ابراهــیم هـــادی میگفت: تـــــــمام مشڪل ما این است ڪه رضایت هرڪس برایمان مهم است جز رضـــــایت خـــدا!🥲 میدونی یعنی چی؟ یعنی دغدغه ی شهدا این بوده که کاری که میکنن واسه رضای خدا باشه نه خلق خدا...🖐🏻 یعنی خالصانه بوده عباداتشون...💎 یعنی واسه خشنودی آدما نماز نمیخوندن، روزه نمیگرفتن... واسه خشنودی آدما حرف نمیزدن ببین این دغدغه ستا...✅ اگه کارات برا خدا باشه!! خدا خودش پاداشش و میده ... یعنی تو برای خدا باش تا خدا برای تو باشه:) حالا ببینم چقدر مثل شهید ابراهیم هادی این دغدغه رو داری که زندگیت واسه خدا باشه؟🙃 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ سـلامٌ علے الغائِـبِ الصـائِم ⋞سلام بر آن غایب روزه دار...♡💚⋟ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت حانیه روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم. _ عاشق شدم؟ _ نه _ قرار بود رو راست باشم _ اره _ عاشق کی؟ _ امیر امیر امیرحسین. _ نههههههههههههه _ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین. _ ای خدایا. خل شدم رفت. ******* مامان_حانیه جان بیا. _بله؟ مامان_ بیا بشین اینجا. کنار مامان روی مبل میشینم. _ خب؟ مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسینی چیه؟ وای خدایا نکنه مامان فهمیده ، چی بگم حالا؟ _ خب یعنی چی چیه؟ مامان_ بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسینی زنگ زد ، گفت فردا شب میخوان بیان خاستگاری. _ نهههههههههههههه?؟؟؟؟؟؟؟ مامان_ عه. چرا داد میزنی؟ _ شما چی گفتید؟ مامان_ گفتم بیان دیگه _ چیییییی؟ مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه ” وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم…..???” . . امیرعلی_ سلام جوجه جان _ جوجه خودتی امیرعلی_ شنیدم که خبراییه. _ چه خبری؟ امیرعلی_ نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما. کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی. _حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو. امیرعلی_ اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش. نگاهی به ساعت انداخت. امیرعلی _ وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده. با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معتل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. ? . . . تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود ، برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم. امیرعلی_ اجازه هست ؟ _ بیا تو پسره. امیرعلی_ سلام دختره. _ مصدع اوقات نشو. امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت _ شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت. _ اوووووو. توام. حالا نه به باره نه به داره. با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه. دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا . مامان_ حانیه جان عزیزم. چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون . _ سلام. مامان امیرحسین _ سلام عروس گلم. با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم. اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد…….. به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین. از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم. همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه. تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد. _ وای شرمندم. عذر میخوام. امیرحسین _ نه بابا خواهش میکنم. یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. ?🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
  آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن..................   @shohada_vamahdawiat                 
🕊 💌 بخشی از وصیت‌نامه شهید تورجی‌زاده 🌹زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.🌱🥀 @shohada_vamahdawiat                 
Joze 25-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-50.mp3
32.72M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 🦋🌹💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
صبح روز يازدهم محرّم است. خولى در خانه خود هنوز در خواب است. ناگهان از خواب بيدار مى شود و نگاهى به بيرون مى كند. آفتاب طلوع كرده است، اى واى، دير شد! به سرعت لباس هاى خود را مى پوشد و به حياط مى آيد. سر امام را از زير طشت برمى دارد و به سوى قصر ابن زياد حركت مى كند. او كنار درِ قصر مى ايستد و به نگهبانان مى گويد: "من از كربلا آمده ام و بايد ابن زياد را ببينم". آرى! امروز ابن زياد عدّه اى از بزرگان كوفه را به قصر دعوت كرده است. ابن زياد بر روى تخت نشسته است. خولى وارد قصر مى شود و سلام مى كند و مى گويد: "اى ابن زياد! در پاى من طلاى بسيارى بريز كه سر بهترين مرد دنيا را آورده ام". آن گاه سرِ امام را از كيسه بيرون مى آورد و پيش ابن زياد مى گذارد. ابن زياد از سخن او برآشفته مى شود، كه چه شده است كه او از حسين اين گونه تعريف مى كند. خولى براى اينكه جايزه بيشترى بگيرد اين گونه سخن گفت، امّا غافل از آنكه اين سخن، ابن زياد را ناراحت مى كند و هيچ جايزه اى به او نمى دهد و او با نااميدى قصر را ترك مى كند. ابن زياد، سرِ امام را داخل طشتى روبروى خود مى گذارد. آن مرد را مى بينى كه كنار ابن زياد است؟ آيا او را مى شناسى؟ او پيشگو يا همان رَمّال است كه ابن زياد او را استخدام كرده است. گويى او جادوگرى چيره دست است و چه بسا ابن زياد با استفاده از جادوى او توانسته است مردم كوفه را بفريبد. گوش كن! او با ابن زياد سخن مى گويد: "قربان! برخيزيد و با پاى خود دهان دشمن را لگد كوب كنيد". واى بر من! ابن زياد برمى خيزد، من چشم خود را مى بندم. در اين هنگام از گوشه مجلس فريادى بلند مى شود: "اى ابن زياد! پاى خود را از روى دهان حسين بردار! من با چشم خود ديدم كه پيامبر همين لب هاى حسين را بوسه مى زد، تو پا بر جاى بوسه پيامبر گذاشته اى". ابن زياد تعجّب مى كند. كيست كه جرأت كرده با من چنين سخن بگويد؟ او زيد بن اَرْقَم است. يكى از ياران پيامبر كه در كوفه زندگى مى كند و امروز همراه ديگر بزرگان شهر نزد ابن زياد آمده است. ابن زياد با شنيدن سخن زيد بن اَرْقَم فرياد مى زند: ــ اى زيد بن ارقم، تو پير شده اى و هذيان مى گويى. اگر عقلت را به علّتِ پيرى از دست نداده بودى، گردنت را مى زدم. ــ مى خواهى حكايتى از پيامبر برايت نقل كنم. ــ چه حكايتى؟ ــ روزى من مهمان پيامبر بودم و او حسن(ع) را روى زانوى راستش نشانده بود و حسين(ع) را روى زانوى چپ خود. من شنيدم كه پيامبر زير لب، اين دعا را زمزمه مى كرد: "خدايا، اين دو عزيز دلم را به تو و بندگان مؤمنت مى سپارم". اى ابن زياد، تو اكنون با امانت پيامبر اين چنين مى كنى! زيد بن اَرْقَم در حالى كه اشك مى ريزد، از قصر خارج مى شود و رو به مردم كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! واى بر شما، پسر پيامبر را كشتيد و اين نامرد را امير خود كرديد". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘اگر میخوایم دعامون مستجاب بشه باید این شش تا کار رو انجام بدیم... حجت الاسلام قرائتی @shohada_vamahdawiat                 
♥️ 🌙•|میدونستی شهید دهقان همیشه تلاش میکردن هر رفتارشون و عملشون طوری باشه که هم رضای خدارو شامل بشه و هم شرمندگی در برابر شهدارو در پی نداشته باشه؟ 📄در یکی از دست نوشته هاشون میخونیم: "یادمان باشد طوری برخورد و عمل نکنیم که شرمنده خون شهدا شویم!" 🖐🏻 وقتی با شهدا رفاقت می‌کنیم، راهی که رفتن تا به سعادتی به قشنگی"شهادت"برسن رو، فراموش نکنیم...✨ یادت باشه! نفس به نفس؛ قدم به قدم؛ همیشه هست وجودش حس میشه✨ 🕊️ @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ روشن شود آفاق ز نور مولا مسرور شود دل ز سرور مولا والله نبوده‌ست و نخواهد بودن فرخنده‌تر از روز ظهور مولا 💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت حانیه سینی چای رو میزارم رو میز و میشینم کنار مامان. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم. مامان امیرحسین _ میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟ بابا _ بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن. ” بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد. کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه. امیرحسین _ نه خواهش میکنم شما بفرمایید. بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم. حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه. امیرحسین _ قبل از هرچیز باید بگم که …….شما حاضرید……کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟ با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟ با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه. _ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه…… اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم امیرحسین _ من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم . امیرحسین _قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه. _ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم. فقط…… فقط……من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهراس ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم. امیرحسین _ ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید . با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم. امیرحسین _ اگه دیگه …..حرفی نیست…. میخواید بریم بیرون. زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم . _ بفرمایید. با لبخند جواب میده _ خانوما مقدم ترن. مثله خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم. با دیدنمون پدر امیرحسین میگه_ مبارکه ؟ هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه-ان شاالله 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨مولای من ! خواب پریشان ُکشت ما را کابوس شب ، کابوس شیطان ، کشت ما را ✨آدینه آمد نازنین ! اما تو ... ؟! آری دوری ز تو ای حضرت جان ! کشت ما را @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی عج، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.. این دعا خیلی عالی است که دستور داده شده است در زمان غیبت خوانده شود، که: «یا أَلله‏ُ یا رَحْمانُ یا رَحِیمُ! یا مُقَلبَ الْقُلُوبِ، ثَبتْ قَلْبِی عَلی دِینِک؛ ای خدا، ای رحمت‌گستر، ای مهربان، ای گرداننده دل‌ها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار بدار». الهی آمین🙏 @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۷🌷 🌹ﻭَ ﺻَﺒَﺮْﺗُﻢْ ﻋَﻠﯽ ﻣﺎ ﺍَﺻﺎﺑَﮑﻢْ ﻓﯽ ﺟَﻨْﺒِﻪِ🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔵 ﺷﺮﺍﺏ ﻫﺮﭼﻪ ﺗﻠﺦ‌ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺴﺘﯽ‌ﺍﺵ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﺳﺮﻣﺴﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺗﻠﺨﯽ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﭘﺴﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. 🔵ﻣﺜﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﺍﺳﺖ، ﮔﻼ‌ﺏ ﻫﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﺗﻠﺦ‌ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯾﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. 🔵ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻠﺨﯽ ﻭ ﺭﻧﺞ و ریاضت بیشتری متحمل شود از مستی و سر مستی بیشتری برخوردار می شود. 🔵به همین دلیل اهل بیت همیشه تلخ ترین ها را می خواستند و انتخاب می کردند.از جان شیرین تر در عالم وجود ندارد.حتی جان برای یک مورچه هم شیرین و خوش است چه برسد به انسان که تعلقات دنیایی بزرگ تری دارد.اما از نظر اهل بیت این جان شیرین در مقابل خالق جان شیرین هیچ ارزشی ندارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59