eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت نود و چهار ✨قنواء و امینه مشغول بازی با دو تا میمون کوچک بودند. میمون ها لباس ابریشمی رنگارنگی به تن داشتند. 🍁اتاق تغییری نکرده بود. باز هم از وسایل و ابزار کار خبری نبود. دیگر می دانستم که برای کار به دارالحکومه دعوت نشده ام. _خانم ها! امروز چه برنامه ای داریم؟ مثل دفعه قبل، از راهروی نیمه تاریک گذشتیم. درِ چوبی کلفت، با همه بست های فلزی و گل میخ های بزرگش، بر پاشنه چرخید. به حیاط زندان رسیدیم. این بار کسی در حیاط نبود و صدای ناله ای هم شنیده نمی شد. رییس زندان، ما را به اتاق خودش راهنمایی کرد. دقیقه ای بعد، صفوان و حماد با همراهی یکی از نگهبان ها وارد اتاق شدند. با ورود آنها، رییس زندان برخاست و گفت: اگر اجازه بدهید، شما را تنها می گذاریم. او و نگهبان بیرون رفتند. صفوان، مرد چهارشانه و خوشرویی بود. مرا در آغوش کشید و تشکر کرد. حماد هم همین کار را کرد و مثل پدرش با کنجکاوی به من خیره شد. معلوم بود می خواستند بدانند من کیستم و برای چه به آنها کمک کرده ام. روی سکوی گوشه اتاق نشستیم. ظرفی از میوه و خرما کنارمان بود. صفوان آهی کشید و گفت: از شما متشکرم که ما را از سیاه چال نجات دادید، اما وقتی به دوستانم فکر می کنم که در آن شرایط سخت به سر می برند، نمی توانم خوشحال باشم. کاش حداقل می توانستم این میوه و خرما را به دهان آنها برسانم! قنواء به شوخی گفت: اگر خیلی ناراحت هستید، شما را به آن پایین برمی گردانیم. حماد گفت: من حاضرم به سیاه چال برگردم تا در عوض، پیرمرد بیماری که آنجاست، آزاد شود. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام زمان 008.mp3
1.98M
✍️ همش می گن؛ شما تشنه نيستين! شما طلب ندارين! شما نمی خواينش! که امام تون،هزار ساله در غیبته! اصلا این طلب وتشنگی چيه؟ ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡 خبر خوش برای منتظران ظهور 💡 💠 مرحوم استاد (ره) حضرت سجاد علیه السلام دوستی داشتند به نام ابوخالدکابلی که به او فرمودند: ای ابوخالد مردم زمان غيبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف(کسانی که به امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معتقدند و منتظر ظهورش هستند) این مردم با فضیلت ترین مردم همه زمان ها هستند. @shohada_vamahdawiat                      
چهره‌ هایشان حتی در پسِ خاک، سرشار از نور بود..! چنان نوری که شب رنگ باخت و جشنواره‌ای از حماسه آفریده شد جاده‌ی اهواز - خرمشهر اردیبهشت ۱۳۶۱، منطقه کوشک مرحله دوم عملیات بیت المقدس عکاس: سعید حاجی خانی 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
4_6046095921517695447.mp3
12.81M
🔸امید وصال حکایاتی از تشرف‌یافتگان به محضر امام عصر علیه‌السلام 🔘 دیدار به وقت سهله @shohada_vamahdawiat                      
💚 آب از سرم گذشتہ صدا میکنے مرا؟ در یڪ قنوٺِ سبز، دعا میکنے مرا؟ این شوقِ  پر زدن ڪه بہ جایے نمیرسد بال و پرم شڪستہ، هوا میکنے مرا؟ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت نود و پنج ✨حماد چهره ای مصمم و گیرا داشت. جای حلقه زنجیر، روی مچ دست هایش دیده می شد. قنواء از او پرسید: راستی این کار را می کنی؟ 🍁_من هنوز می توانم سیاه چال را تحمل کنم، ولی آن پیرمرد نمی تواند. خدا می داند چقدر دلم می خواهد کُند و زنجیر را از دست و پا و گردن لاغرش برمی داشتند و پس از بردنش به حمام، لباسی تمیز می پوشاندند و نزد بستگانش می بردند. صفوان صحبت را عوض کرد و رو به من و قنواء گفت: ما چطور می توانیم بزرگواری شما را جبران کنیم؟ خطاب به من ادامه داد: ما خوش شانس بودیم که شما به طور غیر منتظره به سیاه چال آمدید و در فضای نیمه تاریک، میان آن همه زندانی که قیافه هایشان فرق کرده، حماد را شناختید! گفتم: به جای این حرف ها، بگذارید بانو قنواء ماجرای دیروز را برایتان تعریف کند. شنیدنی است! قنواء پرسید: کدام ماجرا؟ اسب سواری یا رفتن به حمام ابوراجح؟ با شنیدن نام ابوراجح، صفوان و حماد یکّه خوردند. _رفتن به حمام ابوراجح را تعریف کن. به صفوان گفتم: ابوراجح از دوستان مورد اطمینان من است. مرد درستکاری است. در بازار، حمام دارد. صفوان سری تکان داد و لبخند زد. توانسته بودم به او بفهمانم که با توصیه ابوراجح به سراغ آنها رفته ام. گفت: نامش را شنیده ام. از او به نیکی یاد می کنند. حماد آنقدر باهوش بود که منظور من و پدرش را بفهمد. گفت: شنیده ام در حمامش، دو پرنده سفید و زیبا دارد. قنواء گفت: من هم وصف زیبایی آن دو پرنده را شنیده بودم. دیروز بالاخره موفق شدم آنها را ببینم. حماد با تعجب پرسید: یعنی به حمام رفتید و آنها را دیدید؟ _بله. _اما آنجا که حمام مردانه است. قنواء خوشحال از اینکه توانسته بود علاقه شان را جلب کند، با آب و تاب، همه آنچه را که اتفاق افتاده بود، تعریف کرد. از زندان که بیرون آمدیم، قنواء پرسید: نظرت درباره حماد چیست؟ گفتم: پدرش مثل ابوراجح، انسان درستکاری است. حماد هم فرزند چنین پدری است. _و البته اگر حسادت نمی کنی، خوش قیافه است. چشم هایش حالت قشنگی دارد که من دوست دارم! ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
14.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجید صمدیان مدیر عامل بنیاد سادات دعوت از همه اقشار برای دادن رای قاطع به ؛ مجتبی رحماندوست با افکار بلند و پخته و تجربیات گرانبهای خویش در مجلس آینده نقش آفرین خواهد بود. https://eitaa.com/rayehalal
🔆خاطره‌ای از شهید مهدی زین الدین 🌺دو سه روزی بود می‌دیدم توی خودش است. پرسیدم «چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟» گفت «دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم» همین جوری؟» گفت» نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می‌دونم؟ 🌺شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی‌دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی‌زنم که تو با من حرف می‌زنی. دیدم راست می‌گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی‌ره.» شاگرد مغازه‌ی کتاب فروشی بودم. 🌺حاج آقا گفت: «می‌خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. 🌺هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می‌کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.   @shohada_vamahdawiat                      
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل زهـــــرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستی ما حضرت مـولا باشد 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat