eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و دو ✨در اتاق خود به سنگ سفید تراش خورده چشم می دوخت و با خود می اندیشید: چرا آخرین کارش در نیشابور، فرستادن این سنگ برای من بوده است؟ کیارش می خواست چه چیزی را به من بگوید؟ آیا با فرستادن این سنگ، از من خواسته که منتظرش بمانم؟ آیا خواسته به من بفهماند که این عشق همچنان دوسویه است و باقی خواهد ماند؟! این حِصن و شرط و... چه ربطی به عشق من و کیارش دارد؟ 🍁سیندخت به چشمان اُم مسعود زل زد. اشکی بر گونه خود دریافت. پلکی زد و دوباره به اتاق خود در تجارت خانه نیشابور بازگشت. بارها تصمیم گرفته بود که شبانه مسیر مرو را در پیش بگیرد. برود و جواب همه معماهایش را در دیدار کیارش بازجوید. بارها خواسته بود بی خبر برود اما هربار، دلش برای پدر سوخته بود. حتی یک بار نیمه شب، دزدانه دهانه سمند را به سوی کوه های اطراف نیشابور کشاند و در کوچه های خالی شهر به سوی دروازه تاخت. کمتر از فرسنگی از شهر دور نشده بود که صدای پدر را با گوش جانش شنید؛ شنید که صدایش می کند و آب می خواهد. نتوانست. افسار سمند را کشید. بازگشت و در راه خود را ملامت کرد: هربار کسی پدر را سرزنش کرد که پسری برای میراث داری خود ندارد، این سلطان بهادر بود که سرفرازانه پاسخشان داده بود: من دختری دارم که وفایش من را از حس احتیاج به هر پسری بی نیاز ساخته است. این کجایش به وفای دخترانه می ماند که نیمه شب پدر را در تجارت خانه رها کنم و به سوی کیارشی بتازم که اصلا نمی دانم تا چه اندازه خواهان من است؟ کیارشی که پشت پا به تمام هنر و سرمایه و اعتبارش زده و به دنبال ولیعهد مامون سر به بیابان نهاده. اصلا از کجا معلوم، آن چنان که صاحبکارش می گفت، به طمع دربار به مرو نرفته باشد؟ از کجا معلوم که سودای فیروزه تراشی برای زنان حرمسرا و اهل دربار او را از نیشابور نرانده باشد؟! صدای خدیجه با آهنگی از اندوه در هم آمیخته بود: _من نمی دانم میان کیارش تو و مولای ما چه گذشته شاهزاده. نمی دانم چه قول و قراری در کار بوده اما این را ایمان دارم که علی بن موسی(علیه السلام) کیارش را از تو نگرفته. یقین دارم که او قاعده عشق میان تو و کیارشت را برهم نزده است. سیندخت سر بر چوبه محمل نهاد. _ثابت کن! برایم حجتی بیاور. از هر کسی که می خواهی؛ چه از زرتشت من و چه از محمد(صلی الله علیه و آله). به هر زبانی که می خواهی؛ چه عربی خودت و چه پارسی من! اُم مسعود، برقعش را بر صورت انداخت و سر از پرده محمل بیرون برد. کسی را صدا کرد. گویی قصد رفتن از کجاوه کرده بود. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را @shohada_vamahdawiat                      
پیشواز تلفن همراه آقا محسن قطعه‌ ای از سخنان شهید حاج احمد کاظمی بود که با این جمله شروع می شد: ما اهل اینجا نیستیم... راوی: همسر شهید 💚 🕊🌱 @shohada_vamahdawiat                      
همه‌ی ما روزی غروب‌ خواهیم‌ کرد؛ کاش‌ آن‌ غروب‌ را بنویسند شهادت... 💔 @shohada_vamahdawiat                      
آن روزهای آخر قرار بود که شیرودی به پاس خدمات منحصر به فردش دوباره ارتقا بگیرد و سروان شود. هرچند هیچ گاه درجه و مقام برایش مهم نبود. او هیچ گاه درجه ی خود را روی لباسش نصب نکرد. چند نفری از دوستان برای عرض تبریک آمده بودند، اکبر خیلی جدی گفت: تبریک را به زمان دیگری موکول کنید؛ زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به خدا شهید شوم. @shohada_vamahdawiat                      
آخر الزمان حلال گران شد، و حرام، مفت و مجانی... حمله به اصل خانواده و جلوگیری از تشکیل خانواده یکی از بزرگترین فتنه های زمانه امروز است .. والدین عزیز لطفا شرایط سخت برای ازدواج جوانان تعیین نکنید، سعی کنید شرایطی فراهم کنید تا جوانان به راحتی بتوانند ازدواج کنند زندگی حلال را غیر ممکن نکنید رضای الهی در ازدواج آسان است❤️ @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ای چاره ساز، مشکل ما را تو چاره کن برحال خراب عاشقانت، نظاره کن پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید شهید متولد کربلاست؟ پیشنهاد میکنم حتما این کلیپ رو ببینید خدایا بحق خودت خودت ما رو شرمنده شهداء و خانواده محترمشان نکن 🤲 @shohada_vamahdawiat                      
هر ۷۰ کیلو یک شهید!💔 نیروهای امدادی به دلیل تڪه‌ تڪه شدن بدن شھدا در حمله رژیم صهیونیستی به مدرسه التابعین ، هر ۷۰ ڪیلوگرم اعضای بدنی که ڪشف می‌ڪنند را به‌ عنوان یك در نظر می‌گیرند.🥀 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚امام زمان عجل الله کی ظهور می‌کنه؟! 🎙حجت‌الاسلام والمسلمین ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و سه ✨خدیجه از کوزه، معجونی دیگر در پیاله ریخت و به سیندخت تعارف کرد. 🍁_بنوش شاهزاده! حالت که خوب شود، حرف های بیشتری با تو خواهم داشت. سیندخت نوشید و با گوشه آستین، دهانش را به آرامی پاک کرد. _حالم خوب است. سخنی اگر هست الان بگو.اگر هم نیست، وعده بیهوده نده. خدیجه دست هایش را در هم گره کرد. _هست. تو چیزی از مولای من نمی دانی، جز چند لحظه توقف کنار دروازه نیشابور و عبارتی که کیارش بر سنگی سفید تراشید. سیندخت سر سختانه ابروانش را در هم گره کرد. _می دانم. چیزهای بیشتری می دانم. خودت گفته ای که هنگام خروج از وطن، به خواهران و زنان قبیله اش امر کرد که برایش گریه کنند. گفته ای که مامون به زور و تهدید او را بر کرسی ولایت عهدی نشاند. او نیز تنها در ازای شرایطی این مسئولیت را قبول کرد، شرایطی که دست مامون را بسته بود. خدیجه سر تکان داد. _آری، ولی اینها تنها قطره ای از دریاست. همه این ها در برابر آنچه باید بدانی، هیچ است. آیا از مناظره ای که میان مولای ما با بزرگ دین شما روی داد، با خبری؟ سیندخت روی برگرداند. _طوری حرف می زنی که انگاری همه چیز را درباره زرتشت و اوستا می دانی! خدیجه نفسش را در سینه حبس کرد. _باشد. پس اگر این طور است، بگو بدانم اصلا دلیلت برای پیامبری زرتشت چیست؟ سیندخت خنده تلخی کرد. _سوالی از روز روشن تر می کنی! خب معلوم است که... خدیجه از لابه لای پرده، پیاده شدن اُم مسعود را تماشا کرد. _این همانی است که چندی پیش، مولای من از عالِم دین شما پرسیده است. سیندخت مکثی کرد. منتظر بود تا خدیجه سخنش را ادامه دهد. نمی خواست این را افشا کند اما به راستی کنجکاو شده بود. خدیجه لب گشود و مناظره امام رضا(علیه السلام) را برایش شرح داد: _گفت که امام رو به هِربذ بزرگ پرسیده است: دلیل تو بر پیامبری زرتشت چیست؟ و هربذ پاسخ داده: او معجزاتی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. البته ما خود او را ندیده ایم ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد؛ لذا از او پیروی می کنیم. مولایم با هربذ احتجاج کرده و پرسید: مگر نه این است که به خاطر اخباری که به شما رسیده از او پیروی می کنید؟ وقتی دانشمند زرتشتی سخن امام را تایید کرده، امام فرموده: سایر امت های گذشته نیز چنین اند؛ اخباری از معجزات پیامبران و معجزات موسی(علیه السلام)، عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) به دستشان رسیده است. حال عذر شما در بی ایمانی به این پیامبران چیست؟ در حالی که تنها به خاطر اخبار متعدد و اطمینان آور از اینکه زرتشت معجزاتی آورد که دیگران نیاورده اند، به او ایمان آوردید. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59