هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهلسوم
مردم به تماشاى گل هاى پيامبر آمده اند. آنها شيرينى و شربت پخش مى كنند و صداى ساز و دهل نيز، همه جا را گرفته است.
نگاه كن! آن پيرمرد را مى گويم، او از بزرگان شام است و براى ديدن اسيران مى آيد.
همه مردم راه را براى او باز مى كنند. پيرمرد جلو مى آيد و به امام سجاد(ع) مى گويد: "خدا را شكر كه مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و يزيد بر شما پيروز شد".
آن گاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبانش جارى مى كند، ولى امام سجّاد(ع) به او مى گويد:
ــ اى پيرمرد! هر آنچه كه خواستى گفتى و عقده دلت را خالى كردى. آيا اجازه مى دهى تا با تو سخنى بگويم؟
ــ هر چه مى خواهى بگو!
ــ آيا قرآن خوانده اى؟
پيرمرد تعجّب مى كند. اين چه اسيرى است كه قرآن را مى شناسد. مگر اينها كافر نيستند، پس چگونه از قرآن سؤال مى كند؟
ــ آرى! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را مى خوانم.
ــ آيا آيه 23 سوره "شورى" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى); "اى پيامبر! به مردم بگو كه من مزد رسالت از شما نمى خواهم، فقط به خاندان من مهربانى كنيد".
پيرمرد خيلى تعجّب مى كند، آخر اين چه اسيرى است كه قرآن را هم حفظ است؟
ــ آرى! من اين آيه را خوانده ام و معنى آن را خوب مى دانم كه هر مسلمان بايد خاندان پيامبرش را دوست داشته باشد.
ــ اى پيرمرد! آيا مى دانى ما همان خاندانى هستيم كه بايد ما را دوست داشته باشى!
پيرمرد به يكباره منقلب مى شود و بدنش مى لرزد. اين چه سخنى است كه مى شنود؟
ــ آيا آيه 33 سوره "احزاب" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ); "خداوند مى خواهد كه گناه را از شما خاندان دور كرده و شما را از هر پليدى پاك سازد".
ــ آرى! خوانده ام.
ــ ما همان خاندان هستيم كه خدا ما را از گناه پاك نموده است.
پيرمرد باور نمى كند كه فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند.
ــ شما را به خدا قسم مى دهم آيا شما خاندان پيامبر هستيد؟
ــ به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستيم.
پيرمرد ديگر تاب نمى آورد و عمامه خود را از سر برمى دارد و پرتاب مى كند و گريه سر مى دهد.
عجب! يك عمر قرآن خواندم و نفهميدم چه مى خوانم!
او دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرد و سه بار مى گويد: "اى خدا! من به سوى تو توبه مى كنم. خدايا! من از دشمنان اين خاندان، بيزارم".
او اكنون فهميده است كه بنى اُميّه چگونه يك عمر او را فريب داده اند: يعنى يزيد، پسر پيامبر را كشته است و اكنون زن و بچّه او را اين گونه به اسارت آورده است.
نگاه همه مردم به سوى اين پيرمرد است. او مى دود و پاى امام سجّاد(ع) را بر صورت خود مى گذارد و مى گويد: "آيا خدا توبه مرا مى پذيرد؟ من يك عمر قرآن خواندم، ولى قرآن را نفهميدم".
آرى! بنى اُميّه مردم را از فهم قرآن دور نگه مى داشتند. چرا كه هر كس قرآن را خوب بفهمد شيعه اهل بيت(عليهم السلام) مى شود.
امام سجّاد(ع) به او نگاهى مى كند و مى فرمايد: "آرى، خدا توبه تو را قبول مى كند و تو با ما هستى".
پيرمرد از صميم قلب، توبه مى كند. او از اينكه امام زمان خويش را شناخته، خوشحال است. او اكنون كنار امام سجّاد(ع)، احساس خوشبختى مى كند.
پير مرد فرياد مى زند: "اى مردم! من از يزيد بيزارم. او دشمن خداست كه خاندان پيامبر را كشته است. اى مردم! بيدار شويد!".
مردم همه به اين منظره نگاه مى كنند. ناگهان همه وجدان ها بيدار شده و دروغ يزيد آشكار شود.
خبر به يزيد مى رسد. دستور مى دهد فوراً گردن او را بزنند، تا ديگر كسى جرأت نكند به بنى اُميّه دشنام بدهد. پيرمرد هنوز با مردم سخن مى گويد و مى خواهد آنها را از خواب غفلت بيدار كند، امّا پس از لحظاتى، سربازان با شمشيرهايشان از راه مى رسند و سر پيرمرد را براى يزيد مى برند.
مردم مات و مبهوت به اين صحنه نگاه مى كنند. اوّلين جرقه هاى بيدارى در مردم شام زده شده است. يزيد، ديگر، ماندن اسيران را در بيرون از قصر صلاح نمى بيند و دستور مى دهد تا اسيران را وارد قصر كنند.
اين صداى قرآن از كجا مى آيد؟
يكى از قاريان شام قرآن مى خواند، او به آيه 9 سوره "كهف" مى رسد:
( أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَـتِنَا عَجَبًا );
آيا گمان مى كنيد كه زنده شدن اصحاب كهف، چيز عجيبى است؟
ناگهان صدايى به گوش مى رسد، خداى من! اين صدا چقدر شبيه صداى مولايم حسين است!
همه تعجّب كرده اند، آرى، اين سر امام حسين(ع) است كه به اذن خدا اين چنين سخن مى گويد: "ريختنِ خون من، از قصه اصحاب كهف عجيب تر است!"
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیه