eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خديجه شنيده است كه وقتى آخرين پيامبر خدا ظهور كند با مشكلات زيادى روبرو خواهد شد و بت پرستان او را اذيّت و آزار خواهند كرد. مردمى كه ساليان سال، بت ها را پرستيده اند، چگونه باور كنند كه اين بت ها چيزى جز سنگ نيستند؟ نسل در نسل براى آنها از قداست اين بت ها سخن گفته اند. طبيعى است كه در مقابل حرف جديد موضع بگيرند و دشمنى كنند. خديجه همه اين ها را مى داند و به فكر يارى آخرين پيامبر خداست. او خوب مى داند كه تبليغ دين آسمانى نياز به پول و ثروت دارد، براى همين او به تجارت رو آورده است و با هدفى مقدّس به فعاليّت اقتصادى مشغول است. او مى خواهد با ثروت خويش، آخرين پيامبر را يارى كند. اين هدف مقدّس است كه به او هم انگيزه مى دهد و هم بركت! مردانى كه بوى پول به مشامشان رسيده است به خواستگارى خديجه مى آيند; امّا خديجه همه آنها را خوب مى شناسد و همه را نااميد مى كند. آخر چگونه با كسى ازدواج كند كه عشق بت و پول در دل دارد؟ درست است كه ابوسفيان يكى از ثروتمندان بزرگ اين شهر است; امّا خديجه هيچ علاقه اى به او ندارد. خديجه چگونه مى تواند با كسى كه مردم را به بت پرستى تشويق مى كند ازدواج كند؟ پادشاه يمن هم نه به طمع ثروت خديجه، بلكه به دليل زيبايى ظاهرى آن بانو به خواستگارى آمده است; امّا او نيز آتش پرست است و چندان فرقى با ابوسفيان ندارد. خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى آخرين پيامبر ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى، حق را يارى كند; همان پيامبرى كه از نسل ابراهيم(ع) است. 🔺🔺🔺🔺💐🔺🔺🔺🔺 @shohada_vamahdawiat @hedye110
48 ـ اجبار به بيعت با خليفه ابوبكر به مسجد آمده است. او منتظر است تا على(ع)را براى بيعت بياورند. على(ع)را وارد مسجد مى كنند، در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على(ع)مى گيرد. ابوبكر به على(ع) مى گويد: "من خليفه پيامبر هستم، تو چاره اى ندارى، بايد با من بيعت كنى". همه منتظرند كه عل(ع) چه جواب خواهد داد! على(ع) در پاسخ مى گويد: "تو مردم را به دليل خويشاوندى خويش با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى، اكنون، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم! تو مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم". 49 ـ تهديد به قتل على(عليه السلام) ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد. عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟". شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى". على(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، براى رياست فرداست". آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر ياورانى وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد". 50 ـ دفاع اُمّ سَلَمه و امّ اَيمَن امّ سَلَمه، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به سخن زنان داريم؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند. 51 ـ فرياد فاطمه(عليها السلام) در مسجد ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم". به راستى چه خواهد شد؟ آيا على(ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على(ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند. ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". اين فاطمه(س) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(ع) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...". 52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(س) نفرين كند!! خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(س) صبر نخواهد كرد، فاطمه(س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است. 53 ـ سخن سلمان فارسى(رضي الله عنه) سلمان (به دستور على(ع)) به سوى فاطمه(س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(س)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(س)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...". فاطمه(س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود. 54 ـ رها كردن على(عليه السلام) خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(ع) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(ع)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(ع)مى تواند به خانه خود برود. آرى، تا زمانى كه فاطمه(س)هست، نمى توان از على(ع) بيعت گرفت! 55 ـ رفتن فاطمه(عليها السلام) به زيارت حمزه(عليه السلام) روزهاى دوشنبه و جمعه كه فرا مى رسد، فاطمه(س) از مدينه به سوى قبرستان اُحُد مى رود. فاصله بين مدينه تا آنجا تقريباً شش كيلومتر است، او با پاى پياده و آرام آرام اين مسافت را طى مى كند تا به زيارت قبر حمزه(ع)برود. حمزه(ع)عموى پيامبر بود و همواره پيامبر را يارى مى كرد. در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرى روى داد او مظلومانه شهيد شد. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷 👇           @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
روز قيامت شده است و همه مردم براى حسابرسى جمع شده اند. هر كسى در فكر است كه آيا نجات خواهد يافت؟ در اين ميان صدايى به گوش مى رسد: "خدايا! مرا تحريف كردند". اين صداى كيست؟ اين قرآن است كه به نزد خدا شكايت مى كند كه چگونه آيات مرا تحريف كردند. صداى ديگرى مى آيد: "خدايا! به من اعتنا نكردند". اين صدا از كيست؟ اين مسجد است كه شكايت مى كند. مسجدى كه در محلّى بوده و اهل محل به آن توجّهى نمى كردند و براى خواندنِ نماز در آن جا حاضر نمى شدند. خدايا! احترام مرا نگرفتند. من از مردمى كه اطراف من بودند، شكايت مى كنم. خداوند سخن آن مسجد را مى شنود كه چگونه از بى توجّهى مردم گله مند است. اى خدا! من خانه تو بودم و اين مردم حرمتِ خانه تو را نگاه نداشتند. صداى ديگرى هم به گوش مى رسد: "خدايا! خون ما را به ناحق ريختند". اين صداى اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)است. مگر پيامبر در مورد خاندان خويش به امّت اسلام توصيه زيادى نكرد امّا امّت مسلمان، بعد از وفات پيامبر به خاندان وحى، ظلم زيادى كردند. دوست من! قرآن، مسجد و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) از امّت اسلام شكايت خواهند نمود. از اين روايت معلوم مى شود كه قرآن، مسجد و اهل بيت(عليهم السلام) سه ركن اساسى در مكتب اسلام هستند. ما بايد به اين سه ركن توجّه داشته باشيم و هرگز در مورد آنها كوتاهى نكنيم. نكند قرآن در زندگى ما كم رنگ شود كه در اين صورت روز قيامت از ما شكايت خواهد كرد. نكند كه مسجد را فراموش كنيم و گرفتار شكايت او در روز قيامت شويم. نكند با معارف اهل بيت(عليهم السلام) بيگانه شويم. 🌴🌴🌴🌴🌴 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 اگر به خانه هانى بروى، مى بينى كه خانه او دو قسمت دارد; قسمتى كه مخصوص رفت و آمد مهمانان است كه ما به آن، "قسمت بيرونى" مى گوييم. قسمت ديگر هم، مخصوص زندگى خصوصى هانى است كه ما به آن، "قسمت اندرونى" مى گوييم. هانى اتاقى را در قسمت اندرونى خانه خود به مسلم داده است تا هيچ كس متوجّه حضور مسلم در خانه نشود. وقتى مردم به خانه هانى مى آيند در قسمت بيرونى مى نشينند و از قسمت اندرونى خبر ندارند. نمى دانم نام شَريك را شنيده اى؟ شَريك، اهل بصره مى باشد و در جنگ هاى مختلفى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده است. او اكنون به شهر كوفه آمده و در خانه هانى منزل نموده است و همواره هانى را به يارى كردن مسلم تشويق مى كند. ابن زياد براى آنكه در ميان مردم جا باز كند، سعى مى كند با مردم رفت و آمد داشته باشد و خود را چهره اى مردمى نشان دهد. مدّتى است كه شَريك به سختى بيمار شده و در بستر قرار گرفته است. بزرگان كوفه به ديدار او مى روند و اين خبر به ابن زياد مى رسد. ابن زياد تصميم مى گيرد به عيادت شَريك برود; براى همين يك نفر را مى فرستد تا به او خبر بدهد. در اين هنگام شَريك از هانى مى خواهد تا همه مردم را از خانه بيرون كند. خانه هانى خالى مى شود. شَريك به مسلم پيغام مى دهد كه كار مهمّى با او دارد. مسلم به كنار بستر شَريك مى آيد. هانى هم آنجاست. شَريك به مسلم رو كرده و مى گويد: "اكنون قربانى، خود به قربانگاه مى آيد، ابن زياد تعداد زيادى از شيعيان را به شهادت رسانده است، وقتى او به عيادت من آمد، او را غافلگير نموده و به قتل برسان! مطمئن باش با كشته شدن ابن زياد، ديگر، كسى با تو دشمنى نخواهد كرد". 🦋🔷🔵🦋🔵🔷🦋 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>