eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
32 ـ نقشه بيعت گرفتن از على(عليه السلام): اوّل ربيع الاول، چهارشنبه عُمَر به خليفه چنين مى گويد: "اى خليفه پيامبر! تا زمانى كه على بيعت نكند بيعت بقيّه مردم به درد ما نمى خورد، هر چه زودتر كسى را به دنبال على بفرست تا او را به اينجا بياورد و او با تو بيعت كند". 33 ـ هجوم اوّل: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوبكر، قُنفُذ را به حضور مى طلبد و به او مى گويد: "نزد على(ع)برو و به او بگو كه خليفه رسول خدا تو را مى طلبد". او مردى بسيار خشن و سياه دل مى باشد و براى همين در اين روزها براى اهداف خليفه، خيلى مفيد است. قنفذ همراه با عدّه اى به سوى خانه على(ع)حركت مى كند و مى گويد: "اى على! هر چه زودتر به مسجد بيا كه خليفه پيامبر تو را مى خواند". على در جواب مى گويد: "آيا فراموش كرده ايد كه پيامبر مرا خليفه و جانشين خود قرار داده است؟". قنفذ نمى داند چه جواب بگويد، براى همين به سوى مسجد باز مى گردد. 34 ـ هجوم دوم: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوبكر مى بيند كه قُنفُذ تنها آمده است، او به فكر فرو مى رود، عُمَر مى گويد: "به خدا قسم، اين فتنه فقط با كشتن على تمام مى شود. آيا به من اجازه مى دهى كه بروم و سرِ او را براى تو بياورم؟" ابوبكر رو به قُنفُذ مى كند و مى گويد: "برو به على بگو كه ابوبكر تو را مى طلبد، همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند و تو هم يكى از آنها هستى و بايد براى بيعت به مسجد بيايى". قنفذ اين بار همراه با گروهى به سوى خانه على(ع) مى رود و مى گويد: ــ اى على! ابوبكر تو را مى طلبد، تو بايد براى بيعت با او به مسجد بيايى. ــ پيامبر به من وصيّت كرده است كه وقتى او را دفن نمودم از خانه خود خارج نشوم تا اين كه قرآن را به صورت كامل بنويسم. 35 ـ عرضه قرآن: روز دوم ربيع الاول، پنج شنبه مردم براى خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. على(ع) وارد مسجد مى شود. همه تعجّب مى كنند، او كه قسم خورده بود تا قرآن را ننويسد از خانه خود خارج نشود. على(ع) قرآن را نوشته است و به مسجد آورده است. او با صداى بلند با مردم سخن مى گويد: "اى مردم، من در اين مدّت، مشغول نوشتن قرآن بودم، نگاه كنيد، اين قرآنى است كه من نوشته ام، من به تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر در مورد همه آنها سؤال كرده ام". عُمَر از جا بلند مى شود و مى گويد: "ما نياز به قرآن تو نداريم". وقتى كه عُمَر اين سخن را مى گويد على(ع)قرآنى را كه نوشته است به خانه خود مى برد. در اين قرآن به شان نزول آيات و تفسير صحيح آن اشاره شده بود. اگر مردم اين قرآن را مى پذيرفتند هرگز در فهم كلام خدا دچار انحراف نمى شدند. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
همه مردم دنيا مشتاق بهشت هستند و آرزو دارند كه به وصال آن برسند امّا امروز من مى خواهم شما را با كسانى آشنا سازم كه بهشت مشتاق آنها مى باشد؟ به راستى بهشت با آن همه زيبايى و نعمت، عاشق چه كسانى است؟ آيا موافقى اين جريان را بشنوى: يك روز پيامبر رو به حضرت على(ع) كرد و فرمود: "اى على! بهشت مشتاق تو و عمّار و سلمان و ابوذر و مقداد است." آرى، آنها پيروان راستين حضرت على(ع) مى باشند كه آن قدر در ايمان به خدا رشد كرده اند كه توانسته اند، بهشت را مشتاق ديدارِ خود بنمايند. آيا تا به حال به اين فكر كرده ايد كه بهشت مشتاق شما شود؟ آيا به راستى ما مى توانيم، چنين كارى را بكنيم؟ اگر چه اشتياقى كه بهشت به سلمان و ابوذر دارد، هزاران برابر اشتياقِ آن به ما است ولى به هر حال اگر بهشت به مقدار كمى هم به ما اشتياق داشته باشد خيلى ارزش دارد. خوب، ديگر وقت آن است كه سخن امام كاظم(ع) را براى تو نقل كنم: "همانا بهشت مشتاق كسى مى شود كه مسجد را جارو بزند و در پاكيزگى آن بكوشد". عزيز دلم! مسجد خانه خدا است و آن قدر عزيز است و حرمت دارد كه اگر كسى در پاكيزگى آن بكوشد، بهشت به او عشق مىورزد. وقتى به مسجد مى روى و جارو دست مى گيرى تا آن جا را براى بندگان خوب خدا تميز كنى، آن قدر نزد خدا مقام پيدا مى كنى و آن قدر عزيز مى شوى كه بهشت آرزوى وصال تو را مى كند! يادم نمى رود، ماه رمضان سال قبل به مسجدى رفته بودم ولى آن مسجد مرتّب و منظم نبود. عدّه اى از جوانان را جمع نمودم و براى آنان همين مطلب را بيان كردم و خدا مى داند كه چه شوقى در وجود آن جوانان شعله زد و چه عشقى به نظافت مسجد پيدا نمودند. فردا كه مردم به مسجد آمدند، ديدند كه مسجد مثل دسته گل شده است. اگر همه مردم ما به اين سخن امام كاظم(ع)عمل مى كردند مسجدهاى ما هميشه غرق پاكيزگى و تميزى بود. 🌻💐🌷🌻💐🌷 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 اكنون يزيد به دنبال شخص مناسبى مى گردد تا او را به عنوان امير كوفه معرّفى كند. امّا در اين شرايط، فكرش به جايى نمى رسد. براى همين به سراغ سِرْجون مى رود. سِرجون فردى مسيحى است كه معاويه در شرايط سخت، با او مشورت مى كرد. بعد از مرگ معاويه، ديگر سِرجون به دربار حكومتى نيامده است; اكنون يزيد دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با كمك او بتواند بر اوضاع كوفه مسلّط شود. سِرجون وارد قصر مى شود و يزيد را بسيار آشفته مى بيند. يزيد نامه اى را كه از كوفه رسيده است به وى مى دهد و او نامه را مى خواند. او رو به سِرجون مى كند و مى گويد: "بگو من چه كسى را امير كوفه كنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم". سِرجون به فكر فرو مى رود! تنها راه نجات كوفه اين است كه ابن زياد براى حكومت كوفه انتخاب شود. يزيد به سِرجون نگاه مى كند و مى گويد: "اى سِرجون! چه كسى را به كوفه بفرستم"؟ سِرجون پاسخ مى دهد: "اگر پدرت، معاويه، اكنون اينجا بود، آيا سخن او را قبول مى كردى؟". سِرجون نامه اى را به يزيد نشان مى دهد كه به مهر و امضاى معاويه مى باشد و در آن نامه، حكومت كوفه به ابن زياد سپرده شده است. سِرجون با نگاهى پر معنا به يزيد مى گويد: "نگاه كن! اين نامه پدرت، معاويه، است كه مى خواست ابن زياد را امير كوفه نمايد; امّا عمرش وفا نكرد، اگر مى خواهى كوفه را آرام و فتنه ها را خاموش كنى، بايد شهر كوفه را در اختيار ابن زياد قرار دهى; اين تنها راه نجات توست". يزيد پيشنهاد سِرجون را مى پذيرد و فرمان حكومت كوفه را براى ابن زياد مى نويسد. آيا خبر دارى كه ابن زياد در اين زمان، امير شهر بصره مى باشد و در آن شهر ترس و وحشت زيادى ايجاد كرده است؟! اكنون ابن زياد به حكومت كوفه نيز منصوب مى شود. دو شهر مهمّ عراق در اختيار ابن زياد قرار مى گيرد تا هر طور كه بتواند، قيام مردم عراق را خاموش كند. يزيد دستور مى دهد تا هر چه سريعتر اين نامه را براى ابن زياد بفرستند: از يزيد به ابن زياد: خبرهايى از كوفه رسيده كه مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زيادى با او بيعت كرده اند، وقتى نامه من به دست تو رسيد، سريع به سوى كوفه بشتاب و دستور دستگيرى مسلم را بده و در اين زمينه سختگيرى كن،تو بايد مسلم را به قتل برسانى. بدان اگر در دستور من كوتاهى كنى، هيچ بهانه اى را از تو قبول نخواهم كرد. هنوز صبح نشده است كه دروازه شهر دمشق باز مى شود و اسب سوارى با سرعت به سوى بصره به پيش مى تازد. او مأمور است تا نامه يزيد را هر چه سريعتر به بصره برده و به ابن زياد برساند.🔷🔷🔷🔷🔷 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 اكنون يزيد به دنبال شخص مناسبى مى گردد تا او را به عنوان امير كوفه معرّفى كند. امّا در اين شرايط، فكرش به جايى نمى رسد. براى همين به سراغ سِرْجون مى رود. سِرجون فردى مسيحى است كه معاويه در شرايط سخت، با او مشورت مى كرد. بعد از مرگ معاويه، ديگر سِرجون به دربار حكومتى نيامده است; اكنون يزيد دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با كمك او بتواند بر اوضاع كوفه مسلّط شود. سِرجون وارد قصر مى شود و يزيد را بسيار آشفته مى بيند. يزيد نامه اى را كه از كوفه رسيده است به وى مى دهد و او نامه را مى خواند. او رو به سِرجون مى كند و مى گويد: "بگو من چه كسى را امير كوفه كنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم". سِرجون به فكر فرو مى رود! تنها راه نجات كوفه اين است كه ابن زياد براى حكومت كوفه انتخاب شود. يزيد به سِرجون نگاه مى كند و مى گويد: "اى سِرجون! چه كسى را به كوفه بفرستم"؟ سِرجون پاسخ مى دهد: "اگر پدرت، معاويه، اكنون اينجا بود، آيا سخن او را قبول مى كردى؟". سِرجون نامه اى را به يزيد نشان مى دهد كه به مهر و امضاى معاويه مى باشد و در آن نامه، حكومت كوفه به ابن زياد سپرده شده است. سِرجون با نگاهى پر معنا به يزيد مى گويد: "نگاه كن! اين نامه پدرت، معاويه، است كه مى خواست ابن زياد را امير كوفه نمايد; امّا عمرش وفا نكرد، اگر مى خواهى كوفه را آرام و فتنه ها را خاموش كنى، بايد شهر كوفه را در اختيار ابن زياد قرار دهى; اين تنها راه نجات توست". يزيد پيشنهاد سِرجون را مى پذيرد و فرمان حكومت كوفه را براى ابن زياد مى نويسد. آيا خبر دارى كه ابن زياد در اين زمان، امير شهر بصره مى باشد و در آن شهر ترس و وحشت زيادى ايجاد كرده است؟! اكنون ابن زياد به حكومت كوفه نيز منصوب مى شود. دو شهر مهمّ عراق در اختيار ابن زياد قرار مى گيرد تا هر طور كه بتواند، قيام مردم عراق را خاموش كند. يزيد دستور مى دهد تا هر چه سريعتر اين نامه را براى ابن زياد بفرستند: از يزيد به ابن زياد: خبرهايى از كوفه رسيده كه مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زيادى با او بيعت كرده اند، وقتى نامه من به دست تو رسيد، سريع به سوى كوفه بشتاب و دستور دستگيرى مسلم را بده و در اين زمينه سختگيرى كن،تو بايد مسلم را به قتل برسانى. بدان اگر در دستور من كوتاهى كنى، هيچ بهانه اى را از تو قبول نخواهم كرد.26 هنوز صبح نشده است كه دروازه شهر دمشق باز مى شود و اسب سوارى با سرعت به سوى بصره به پيش مى تازد. او مأمور است تا نامه يزيد را هر چه سريعتر به بصره برده و به ابن زياد برساند. 💐💐💐💐❤️ <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>