eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
  پدر از هرچه که می گذشت از نماز اول وقت نمی گذشت، بیشترین تاکید را بر نماز اول وقت داشت🌸 و مدام توصیه می کرد که اخلاق خوب و نیکویی با همه داشته باشم تا دیگران از من به نیکی یاد کنند.☝️ از پدرم گله دارم، آخر قول داده بود بماند و ببیند که پلیس می شوم، اما ندیده رفت و زیر قولش زد.😔 همسرشهید: زینب تنها کسی است که از پدرش گله دارد؛ عشق ابراهیم به حضرت زینب باعث شد که با وجود این که زینب در روز ولادت حضرت زهرا✨ به دنیا آمد، اسم او را زینب بگذارد و پیش از اعزام به سیستان و بلوچستان نیز بارها اقدام کرد که برای دفاع از حرم به سوریه برود، اما مانع شدم و نگذاشتم که از ما دور شود.😞 دخترشهید: بچه های همسایه می گویند پدرم مدافع وطن است و معنای آن با مدافع حرم فرق می‌کند، اما من که می‌دانم پدرم می خواست مدافع حرم باشد💔، اما مدافع وطن شد، ایرادی ندارد من به او می گویم مدافع حرم.😊 🌹 🕊 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
خاطره شهید مدافع وطن🌹 رضا عمه لبت داره خون میاد😢! رضا بدون این که به کسی نگاه کند، دستش را گرفت جلو دهانش و به راهش ادامه داد. با خشم به طرف خواهرم فاطمه که لبخند روی لبش خشک شده بود برگشتم. دستم را توی چادرم بردم و از جیب پالتویم دستمالی درآوردم. از توی برف‌ها به سختی کنار رضا ایستادم. _ چی شد؟ با بی خیالی سرش را بالا داد که یعنی خبری نیست👱‍♂. دستمال را که از دستم گرفت و جلو دهانش گذاشت سریع تغییر رنگ داد و قرمز شد. مادر دست رضا را به سمت خیابان کشید. _خدا مرگم بده. بیا بریم درمونگاه. خون لبت بند نمیاد.😱 یکدفعه تغییر موضع داد و به سمت فاطمه برگشت. _ دختر بگم خدا چیکارت نکنه. حالا وقت برف بازیه⁉️ اشک توی چشم‌های فاطمه جمع شد. رضا صدایش را بلند کرد. _ کسی با فاطمه کاری نداشته باشه☝️. می‌خواست با پسر داییش شوخی کنه. حالا هم که طوری نشده. وقتی فاطمه گوله برف را سمت رضا پرتاب کرد و به لبش خورد، یک لحظه چهره رضا قرمز شد و صورتش را برگرداند😞 جلو رفتم و دستم را بالا بردم و دستمال را از جلوی دهان رضا کنار زدم. لبش ورم کرده و از وسط باز شده بود اما مدام می‌خواست وانمود کند درد ندارد...💔 شهید رضا مرادی🌹 🕊 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🌹 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
🌷 گفتنی‌ها زیاد است ولی با خودم می‌گویم آیا با دیدن این صحنه‌ها چقدر توانستم خود را بسازم و از هوای نفس دور باشم؟ اگر دروغ نگویم خیلی کم. ولی ای امت قهرمان، ای عزیزان پشت جبهه، ما در این جنگ عزیزان بسیاری را از دست دادیم. شهیدان و سرداران شهیدی چون باقری، بقایی، بروجردی و نمازی و حاج همت و دیگر عزیزانی که با خون سرخشان جبهه‌ها را رنگین کرده و روح شجاعت و رزمندگی در رزمندگان به جای گذاشته‌اند و این پیروزی‌ها همه‌اش به برکت خون این شهیدان است. حال وظیفه‌ی ما در قبال خون این شهیدان چیست؟ آیا باید بازاریان ما گرانفروشی کنند؟ و جنس مردم را احتکار کنند و در اختیار مردم نگذارند؟ کارکنان ما در کارخانه کم کاری کنند؟ خواهران با وضعیتی مضحک در سطح شهر خود را نمایان کنند؟ و هزاران کار دیگر؟ آیا این شیوه و مقصد و هدف عزیزان شهید بود یا این که بر عکس، هر فرد ایرانی که خود را مقبول بداند هر فرد ایرانی هر قطره خونی که از رزمنده‌ای بر زمین می‌ریزد باری بر شانه او آمده و باید این بار را تحمل کند. 🌷 🌹 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
🌄 دختر استـــ دیگر !! دلش تنگ می شود شاید دلش خواستهـ پیش پدر بخوابد حتی اگر بین او و پدر خاک سرد فاصله بیندازد... 😔 شادی روحش صلوات شهید eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🕊 خیزِ سه روزه‌ی «مدافع حرم ایرانی» از «لشکر فاطمیون» 🌱 شهیدِ عزیز، محمد سخندان با نام جهادی سید ذاکر، ایرانی و از بسیجیانِ فعال مشهد بودند. ایشان مدت طولانی برای اعزام به سوریه به هر دری زدند و به هر مقام نظامی که می شناختند متوسل شده و حتی التماس کردند اما به جایی نرسیدند. 🌱 در نهایت رفتند سراغ برادرانِ افغانستانی ساکن مشهد و از طریق آن ها به بعضی فرماندهان لشکر فاطمیون متصل شدند و اصرار عجیب و پافشاری تکان دهنده ای از خود نشان دادند. 🌱 حتی یکی از اقوام نزدیک ایشان که اتفاقا باید مخالف اصلی اعزام ایشان می بود، آمد پیش بچه های فاطمیون و گفت یک کاری برای اعزام محمد بکنید. این دیگر خواب و خوراک ندارد و از بی تابی همه ی زندگی اش مختل شده. 🌱 در نهایت محمد توانست خودش را از طریق فاطمیون به سوریه برساند. نکته ی تکان دهنده این است که محمد فقط سه روز در سوریه بود و به شهادت رسید.» 🌹 🕊 شادی روح امام راحل شهدای مدافع حرم و وطن واین شهید بزرگوار سه شاخه گل صلوات 🌹 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌸 الرزقنی شهادتنا فی الطریق الحسین علیه السلام التماس دعای خیر @shohada_vamahdawiat
🕊 در منطقه کوت عبدالله متولد شد و در همین منطقه هم بزرگ شد و راه خود را در بسیج امام خمینی (ره) کوت عبدالله پیدا کرد. او از همان دوران نوجوانی شروع به خواندن نماز و گرفتن روزه کرد. هر روز موقع برگشتن از محل کار دست پدر مادرش را می بوسید. در آن روزی که حسن به شهادت رسید حدود ۷۵ نفر از مدافعان افغانی و لبنانی در همان منطقه در محاصره جبهه النصره بودند.چون در تیر رس مستقیم دشمن بودند فرمانده اجازه نمی دهد و حسن می گوید نمی توانیم ۷۵ نفر را بگذاریم دشمن به راحتی قیچی کند.🌷 🕊حسن بالاخره فرمانده را قانع می کند و قبل از اینکه برود در ابتدا می کند و پشت تیربار می نشیند.🌷 برای اینکه بتواند هدف گیری کند تا طبقه سوم برج فرماندهی بالا می رود که دیگر آنجا هیچ سنگری نداشت. بعد از مدتی با تیراندازی و خمپاره های که حسن می اندازند محاصره شکسته می شود و ۷۵ نفر از نیروهای افغانی و لبنانی از محاصره خارج می شوند و بعد از شکست حصر حسن از برج فرماندهی پایین می آید.🌷 همه از این دلاوری حسن خوشحال می شوند و او را در آغوش می گیرند و حسن بعد از کمی استراحت در حالی که هنور حتی نیمی از استکان چایش را هم نخورده بود می گوید باید دوباره به برج فرماندهی برگردم ، چون ممکن است دوباره تکفیری ها بخواهند برگردند و این بار همه ما را محاصره کنند.🌷 🕊حسن یک نگاهی به همه می اندازد و دوباره به به پشت تیربار در برج فرماندهی برمی گردد ولی دشمن تکفیری و نامرد با موشک کل برج فرماندهی را مورد هدف قرار می دهد و حسن به شهادت می رسد. 🕊 @shohada_vamahdawiat
پروردگارا! رفتن در دست توست. من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم شادی روح پاک همه شهدا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قرن­هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ ساز ظهور باشند... آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم... شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام(ره) رساندم، یک ربع به فکر فرو رفتند. حضرت امام در مورد همه شهدامی‌گفت خدا آنها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند. اما طیب می نشست، گنده لات تهران بود. شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت یک روز شاه گفت: این دفعه پول زیادی بهت میدهم، برو مجلسی را خراب کن گفت: کجاست؟ طرف کیه؟ شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی. طیب جا خورد! گفت: گفتی سید هست؟ شاه گفت: آره. طیب گفت: نه ما نیستیم! ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم... (این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد) شاه گفت: هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم، میدم تیکه تیکه ات کنن طیب گفت: هر کار میکنی بکن، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت‌: طیب، پیامی برای امام خمینی نداری؟گفت: من ایشان را نمیشناسم، فقط به ایشان بگویید، طیب گفت: قربان جدت بروم، همه شما را دیدند و خریدند، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن. وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت: طیب نیازی به شفاعت من نداره، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه! بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب، گفت: طیب، تو که عاقبت بخیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود این شد که طیبی که۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد حر_ انقلاب و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند. 🌹 🌹 مزار: حرم حضرت عبدالعظیم 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat            
●وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت: خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. 📎پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر، را گرامی می داریم. 🌷 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat