eitaa logo
شهداءومهدویت
7.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نوری تابان از انوار خدا سخنم را با این اشعار جالب جامی در شأن حضرت رضا(ع) آغاز می‌کنم: سَلامٌ عَلی آلِ طه وَ یاسین سَلامٌ عَلی آلِ خَیْرِ النَّبِیّین سَلامٌ عَلی رَوْضَةٍ حَلَّ فِیها اِمامٌ یُباهِی بِهِ الْمُلْکُ وَ الدِّینُ امام بحقّ شاه مطلق که آمد حریم درش قبله‌گاه سلاطین شه کاخ عرفان، گل شاخ احسان دُر دُرج امکان مه برج تمکین علیّ‌بن موسی‌الرّضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آیین ز فضل و شرف بینی او را جهانی اگر نبودت تیره چشم جهان بین پی عطر روبند حوران جنّت غبار درش را به گیسوی مشکین اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین سخن ما از شخصیّت والای دهمین ستاره‌ی درخشان آسمان عصمت و هشتمین اختر برج امامت؛ آسان نیست، بلکه برداشتن قطره‌ای از دریای بیکران است. ولی همین قطره، دریای دیگری است که تشنگان معرفت را سیراب می‌کند. امام بزرگواری که مطابق حدیث لَوْح خداوند او را این‌گونه توصیف کرد: «وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجاهِدِینَ... فِی عَلِیٍّ؛ وَلیِّی وَ ناصِرِی، وَ مَنْ اَصْنَعُ عَلَیْهِ اَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وَ اَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ: وای بر دروغ بندان و منکران علی‌بن موسی الرّضا(ع) دوست و یاور من، و آن کسی که مسؤولیّت‌های سنگین نبوّت (ولایت) را بر دوش او بگذارم، و او را در انجام آن مسؤولیّت‌ها بیازمایم، او را عنصری پلید و گردنکش به قتل رساند.» مشخصات معصوم دهم، امام هشتم، حضرت رضا(ع) نام: علی بن موسی (ع). القاب: رضا، صابر، رضیّ، وفیّ. کنیه: ابوالحسن(ع). پدر و مادر: امام موسی بن جعفر(ع)، نجمه علیها السلام. وقت و محل تولد: پنجشنبه 11 ذیقعده 148 هـ.ق در مدینه وقت و محل شهادت: آخر صفر 203 هجری قمری در سن 55 سالگی، به وسیله‌ی مأمون، مسموم و در سناباد نوقان (که امروز یکی از محله‌های مشهد است) به شهادت رسید. مرقد شریف: مشهد مقدس (یکی از شهرهای بزرگ ایران). دوران زندگی: در سه بخش؛ 1. قبل از امامت، 35 سال (148 تا 183 هـ . ق) 2. بعد از امامت، 17 سال در مدینه. 3. بعد از امامت، سه سال در خراسان، که حساس‌ترین دوره‌ی زندگی اجتماعی و سیاسی آن حضرت، در این سه سال بود. طاغوت‌های عصر امامتش عبارتند از: هارون، محمد امین و عبدالله مأمون، که ده سال آن، در عصر خلافت هارون، و پنج سال آن در عصر خلافت امین، و پنج سال آخر در عصر خلافت مأمون گذشت. 💖💖🌹💖💖🌹💖💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
برخيز! برخيز! به كربلا برو، روز عاشورا در آنجا باش، حسين(ع) را زيارت كن، براى او عزادارى كن. برخيز، حركت كن، اينجا مانده اى كه چه بشود، تو هم خودت را به اقيانوس مهربانى برسان، به سوى حسين(ع) برو، در كربلا مى توانى دوباره متولّد شوى، مى توانى زنده شوى، برخيز! به كربلا كه برسى، بوى بهشت را مى شنوى، دل تو بار ديگر زنده مى شود، آنجا بهشت خداست. مى دانم اين سفر، سختى هاى زيادى به همراه دارد، بايد از كار و زندگى جدا شوى، امّا بدان كه هيچ كارى بهتر از زنده كردن دل خودت نيست، دلى كه مرده است، هيچ وقت مزه خوشبختى را احساس نمى كند، تو بايد بار ديگر زنده شوى، برخيز! آيا مى دانى خدا براى تو ثواب دو هزار حجّ مى نويسد؟ درست شنيدى، سفر كربلا نزد خدا با دو هزار سفر حجّ برابر است. حقّ دارى تعجّب كنى، آخر چگونه مى شود سفر كربلا با دو هزار سفر حجّ برابرى كند؟ رازى در ميان است، بايد صبر كنى تا آن راز را برايت بگويم، فقط اين قدر بدان كه اگر خونِ حسين(ع) نبود، از اسلام و نماز و حجّ هم چيزى باقى نمانده بود، حتماً شنيده اى كه يزيد مى خواست اسلام را نابود كند، خون حسين(ع)بود كه اسلام را زنده كرد.🌷 آقاى من! سخنى گفتى و دل مرا سوزاندى! مرا در حسرت بزرگى گذاشتى. مى پرسى: چرا؟ آخر هر كارى بكنم، نمى توانم روز عاشورا در كربلا باشم، به آسانى نمى توانم به كربلا بروم، راه من بسيار دور است، حالا چه كنم، نمى دانم. افسوس مى خورم، چه كنم؟ حيف شد، من سعادت نداشتم، خدا اين توفيق را به هر كسى نمى دهد كه عاشورا در كربلا باشد. آرى! من و كجا و اين سعادت كجا! 🌷ادامه دارد 🌻🌷💝❣ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوست من، سلام! از اينكه اين كتاب را در دست گرفته اى خيلى خوشحالم. من و تو مى خواهيم ريشه هاى قيام امام حسين(ع) را بررسى كنيم. پس براى دسترسى به اطلاعات بيشتر، بايد به شام سفر كنيم. آيا شام را مى شناسى؟ شهرى كه مركز حكومت معاويه بوده است. سفر ما آغاز مى شود و ما به شهر شام ( دمشق ) مى رويم... امشب، شب نيمه رجب سال شصت هجرى است. خبرى در شام مى پيچد و خيلى ها را بيمناك مى كند. معاويه سخت بيمار شده و طبيبان از معالجه او نااميد شده اند. معاويه، كسى است كه به دستور خليفه دوم (عُمر بن خطّاب) امير شام شد و او توانست سال هاى زيادى با مكر و حيله، در آنجا حكومت كند، امّا او اكنون بايد خود را براى مرگ آماده كند. معاويه، سراغ پسرش يزيد را مى گيرد، ولى يزيد به مسافرت رفته است. او با حسرت، به درِ قصر خود نگاه مى كند تا شايد تنها پسرش وارد شود. معاويه خطاب به اطرافيان مى گويد: "نامه اى به يزيد بنويسيد و از او بخواهيد كه هر چه زودتر نزد من بيايد". نامه را به يك پيك تندرو مى دهند تا آن را به يزيد برساند. آيا معاويه براى آخرين بار پسرش را خواهد ديد؟ حالِ معاويه لحظه به لحظه بدتر مى شود. طبيبان مخصوص دربار، به هيچ كس اجازه ملاقات نمى دهند. همه مأموران حكومتى در آماده باش كامل به سر مى برند و همه رفت و آمدها، كنترل مى شود. معاويه در بستر مرگ است. او فهميده است كه نفس هاى آخر را مى كشد. نگاه كن! معاويه با خودش سخن مى گويد: "كاش براى رسيدن به رياست دنيا، اين قدر تلاش نمى كردم! كاش همچون فقيران زندگى مى كردم و همواره لباسى كهنه بر تن داشتم! حالا كه وقت مرگش فرا رسيده، گويا فراموش كرده كه براى رياست چند روزه دنيا، چقدر ظلم و ستم كرده است. اكنون موقع آن است كه به سزاى اعمال خود برسد. آرى، معاويه مى ميرد و خبر مرگ او به زودى در شهر شام، پخش مى شود، ولى يزيد هنوز از سفر نيامده است. ====🦋🦋🦋🦋🦋==== eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef