هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسیدوم
#هفتمینمسابقه
به این ترتیب گرفتاریهای امین، در آغاز به عیاشی و هوسبازی و سپس به جنگ و درگیری، باعث شد که او به حضرت رضا(ع) آسیب نرسانید، و آن حضرت در این عصر (حدود پنج سال در مدینه) از آزادی نسبی برخوردار بود.
امام از این آزادی، کمال استفاده را در جهت تربیت شاگرد، و رسیدگی به امور شیعیان و تبیین اصول تشیّع، و تهذیب و تکمیل احادیث خاندان نبوّت، و مناظره و مباحثه با غیرمسلمانان نمود، و قدمهای استوار و ماندگار در تعمیق و تحکیم و گسترش تشیّع برداشت، در عین آنکه بر مشکلات و نیازهای شیعیان توجه و عنایت خاصی داشت، و در رفع و دفع مشکلات زندگی آنها میکوشید، سخن در این راستا بسیار است، ما به عنوان مشت نمونه خروار، نظر شما را به چند حادثهای که از آن حضرت در رابطه با حفظ عقاید و مشکلات مادی شیعیان بوده و در مدینه رخ داده است جلب میکنم:
1. نهی حضرت رضا(ع) از همنشینی با شخص منحرف
حضرت رضا(ع) که عنایات مخصوصی به فرهنگ تشیّع، و نگهبانی شیعیان از انحراف فکری و عقیدتی داشت، روزی به یکی از شاگردانش به نام داودبن قاسم، معروف به ابوهاشم جعفری فرمود:
«چرا تو را میبینم که با عبدالرّحمن بن یعقوب همنشینی میکنی؟»
ابوهاشم: «عبدالرّحمن دایی من است.»
امام رضا: او دربارهی ذات پاک خدا مطالبی میگوید که ساحت پاک خدا از آن منزّه است.
«فَاِمّا جَلَستَ مَعَهُ وَتَرَکتَنا، وَ اِمّا جَلَستَ مَعَنا وَ تَرَکتَهُ:
یا با او همنشین باش و ما را ترک کن، و یا با ما همنشین باش و از او دوری کن.»
ابوهاشم: او هر عقیدهای دارد و هر چه میگوید، بر من چه آسیبی دارد با اینکه من بر عقیدهی حق خود استوار هستم، و از عقیده او دوری میکنم.
امام رضا: آیا نمیترسی که بلایی به او برسد و تو نیز به بلای او بسوزی؟ آیا به این داستان آگاهی نداری که: شخصی از یاران حضرت موسی(ع) بود، ولی پدرش از یاران فرعون بود، هنگامیکه سپاه فرعون به سپاه موسی(ع) رسید، او نزد پدر رفت تا او را موعظه کن و به سپاه موسی(ع) ملحق سازد، ولی پدر سخن او را رد می کرد، و همچنان با هم ستیز میکردند که ناگاه بلای غرق شدن فرعونیان فرا رسید، و آن پسر نیز همراه پدر غرق شد، وقتی که این خبر به موسی(ع) رسید، موسی(ع) فرمود:
«هُوَ فِی رَحمِهِ اللهِ، وَلکِنّ النَّقمَهَ اِذا نَزَلَت لَم یَکُن لَها عَمَّن قارَبَ المُذنِبَ دِفاعٌ:
او در رحمت خدا است، ولی چون عذاب فرود آید، از آن کس که نزدیک گنهکار است، دفاعی نشود.»
ادامه دارد
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سلامبرخورشید
#صفحهسیدوم
سخن از ابن زياد هم به ميان آمد، همان كه فرماندار كوفه بود. او بود كه عُمَرسعد را مأمور كرد تا سپاه كوفه را به كربلا ببرد.
من از ابن زياد هم بيزار هستم. بار خدايا! ابن زياد را لعنت كن و از رحمت خود دور بدار.
اى حسين!
نگاه من به شهر كوفه دوخته شده است. آن وقتى كه مردم كوفه براى تو نامه نوشته اند و تو را به شهر خود دعوت كردند، در آن هنگام، ابن زياد، فرماندار بصره بود. به يزيد خبر رسيد كه در كوفه آشوب به پا شده است، براى همين او ابن زياد را به سوى كوفه فرستاد.
ابن زياد مى دانست كه هيجده هزار نفر با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند. او با خود فكر مى كرد كه چگونه وارد شهر كوفه شود. ابن زياد مى دانست كه نمى تواند در مقابل هجده هزار سرباز جان بر كف مسلم مقابله كند.
او به سوى كوفه آمد، به دروازه شهر رسيد، صبر كرد تا شب فرا رسيده و هوا تاريك شود. آنگاه لباسى بر تن كرد تا شبيه تو شود. او چهره خود را با پارچه اى مى پوشاند، فقط چشمانش ديده مى شد. او ظاهر خود را به شكلى درآورد كه همه با نگاه اوّل خيال كنند كه تو به كوفه آمده اى.
حسين جان!
وقتى او به دروازه شهر كوفه رسيد يكى از اطرافيان او فرياد زند: "مولاى ما آمده است".
مردم كوفه ذوق زده شده و به سرعت دور او حلقه زدند، يكى گفت: "اى فرزند پيامبر! به شهر ما خوش آمدى". ديگرى گفت: "در شهر ما چهل هزار سرباز جنگى، گوش به فرمان تو هستند.
ابن زياد هيچ سخنى نمى گفت; زيرا مى ترسيد مردم متوجّه حيله او شوند. او فقط به اين فكر مى كرد كه هر چه سريع تر خود را به قصر حكومتى كوفه (دار الإماره) برساند.
ابن زياد خود را به نزديكى قصر حكومتى رساند و وارد قصر شد. مردم بعد از مدّتى فهميدند آن كسى كه وارد قصر شده، ابن زياد بوده است.
نام ابن زياد ترس را بردل هاى مردم كوفه نشاند، آنها ابن زياد را مى شناختند، مى دانستند كه او رحم ندارد.
بعد از مدّتى، ابن زياد، نماينده تو، مسلم بن عقيل را دستگير كرد و او را به شهادت رساند، ابن زياد فضاى كوفه را آن چنان از ترس و وحشت آكنده كرد كه مردم ديگر فقط به فكر حفظ جان خود بودند. آنها فراموش كردند كه براى تو نامه نوشتند و تو را به اين شهر دعوت كرده اند.
آرى! من ابن زياد را لعنت مى كنم، زيرا او بود كه كوفيان را براى كشتن تو بسيج نمود و آن سپاه را به كربلا فرستاد. او بود كه دستور قتل تو را صادر كرد.
وقتى عُمَرسعد به كربلا رسيد، ابن زياد براى او اين نامه را فرستاد: "اى عُمَرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى، زيرا او ستمكارى بيش نيست".
🦋💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59