eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
من در شهر رى زندگى مى كنم و از دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) هستم و همواره خدا را به خاطر نعمت شيعه بودن، شكر مى كنم. حكومت عبّاسيان به خاطر وحشتى كه از شيعيان داشتند، همواره تلاش مى كردند تا آنها را تحت فشارهاى مختلف قرار دهند. يكى از اين فشارها گرفتن ماليات هاى بسيار سنگين از شيعيان بود و هدف از اين كار اين بود كه هيچ گاه شيعيان نتوانند به استقلال اقتصادى برسند. به هر حال فرماندار شهر رى، ماليات بسيار سنگينى براى من معلوم كرده بود كه اگر همه زندگى خود را مى فروختم، نمى توانستم آن را پرداخت كنم. در واقع هدف حكومت اين بود كه شيعيان همواره در فقر و بيچارگى باشند و به قول معروف، هميشه به فكر فراهم نمودن آب و غذاى خانواده خود باشند و فرصت پرداختن به بحث هاى سياسى و تشكيل حكومت را نداشته باشند. من در فكر بودم كه چه كنم، آيا خانه و كاشانه خود را بفروشم و اين پول زور را بدهم؟ در اين فرصت فرماندار شهر، عوض شد و از طرف حكومت بغداد، شخص ديگرى به عنوان فرماندار معرّفى شد. از آن جهت كه ميزان ماليات هر كس در دفترى مخصوص ثبت شده بود، مأموران اخذ ماليات به سراغ تك تك افراد مى رفتند و هر طورى كه بود آن مبلغ را دريافت مى كردند. من با خود فكر مى كردم كه به زودى نوبت من خواهد شد و آن وقت بايد كل زندگى خود را براى ماليات بدهم. يك روز يكى از دوستانم به ديدن من آمد و وقتى نگرانى زياد مرا متوجّه شد، به من گفت: شنيده ام كه فرماندار جديد به امام كاظم(ع) علاقه زيادى دارد، به نزد او برو و به او بگو كه از شيعيان آن حضرت هستى، او براى تو تخفيفى در نظر خواهد گرفت. من از اين سخن دوست خود بسيار تعجّب كردم و گفتم: چگونه مى شود، يك شيعه در حكومت ظلم و ستم خدمت كند؟ دوستم در پاسخ گفت: اين دستور خود امام كاظم(ع) است كه بعضى از شيعيان در اين حكومت مشغول كار شوند و از اين طريق به خلق خدا خدمت كنند. من با شنيدن اين سخن، بسيار خوشحال شدم امّا باور نمى كردم، راستش را بخواهيد خيلى نگران بودم، مى ترسيدم كار از اين هم كه هست بدتر شود، چرا كه اگر اين مطلب دروغ از آب درآيد من در گرفتارى بيشترى خواهم افتاد، اگر فرماندار از دشمنان سرسخت شيعه باشد، حتماً ماليات مرا از اين هم بيشتر خواهد كرد. خدايا! چه كنم؟ به كجا پناه ببرم؟ يك روز در حالى كه بسيار ناراحت بودم به اين فكر افتادم كه بلند شوم و به شهر مدينه بروم و خدمت امام مهربان خويش برسم و از او كمك بطلبم. مگر من شيعه امام كاظم(ع) نيستم؟، خوب چرا مشكل خود را با آن حضرت در ميان نگذارم. تصميم خود را گرفتم و با اوّلين كاروانى كه به سرزمين حجاز مى رفت به مدينه رفتم زيرا امام در آن شهر سكونت داشت. وقتى به مدينه رسيدم، بعد از زيارت حرم رسول خدا(عليهم السلام) به خانه امام كاظم(ع) رفتم و بعد از عرض سلام و ادب، اوضاع و احوال پريشان خود را به آن حضرت گفتم. آن حضرت مقدارى فكر كرد و بعد از آن قلم و كاغذى طلبيد و شروع به نوشتن كرد. وقتى نوشتن نامه تمام شد، امام(ع) مرا صدا زند و به من فرموند: اين نامه را براى فرماندار شهر رى ببر و سلام مرا هم به او برسان. اين جا بود كه فهميدم فرماندار جديد شهر رى، از شيعيان مى باشد. آيا مى خواهى نامه امام كاظم(ع) را براى شما نقل كنم؟ اين نامه بسيار كوتاه و مختصر بود: به نام خدا آگاه باش، خداوند در عرش خود سايه رحمتى دارد كه فقط سه نفر را در آن جا مسكن مى دهد: كسى كه به برادر خود نيكى كند، غمى از دل برادر خود بزدايد و يا قلب برادر خود را خوشحال كند. بدان كه آورنده نامه، برادر دينى تو است. والسّلام. ❤️❤️❤️❤️❤️💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
 ادامه برخی از ویژگی‌های حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 3- عصمت بر اساس روايتى كه مرحوم سپهر در «ناسخ‏» از امام رضا(ع)روايت كرده، لقب «معصومه‏» را به حضرت معصومه، امام هشتم‏ اعطا كرده ‏اند. طبق اين روايت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم كمن زارنى‏» «هركس حضرت معصومه را درقم زيارت كند، همانند كسى است كه مرا زيارت كرده باشد.» اين ‏روايت را مرحوم محلاتى نيز به همين تعبير نقل كرده است. با توجه به اين كه عصمت‏ به چهارده معصوم(عليهم السلام) منحصرنيست، بلكه همه پيامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اكرم، فاطمه زهرا و امامان(عليهم‏السلام) به «چهارده معصوم‏» آن است كه آنها علاوه بر مصونيت ازگناهان صغيره و كبيره، از «ترك اولى‏» نيز كه منافات با عصمت‏ ندارد، پاك و مبرا بودند. مرحوم مقرم در كتابهاى ارزشمند: «العباس‏» و «على الاكبر» دلائل عصمت ‏حضرت ابوالفضل و حضرت ‏على ‏اكبر(عليهماالسلام) را بر شمرده‏ است. و مرحوم نقدى در كتاب‏«زينب الكبرى‏» از عصمت‏ حضرت زينب سلام الله عليها سخن‏ گفته است. و مولف «كريمه اهلبيت‏» شواهد عصمت‏ حضرت معصومه(س)را بازگو نموده است. و با توجه به اين كه حضرت معصومه(س) نام شريفشان «فاطمه‏»است و در حال حيات به «معصومه‏» ملقب نبودند، تعبير امام(ع)دقيقا به معناى اثبات عصمت است، زيرا بر اساس قاعده معروف:«تعليق حكم به وصف مشعر بر عليت است‏» دلالت‏ حديث‏ شريف برعصمت آن بزرگوار بى‏ ترديد خواهد بود. 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سلام اى پدرِ بندگان خدا! يا أَبا عَبدِ اللهِ اگر تو نبودى، اگر قيام تو نبود، ديگر از بندگى خدا هم خبرى نبود، اگر تو نبودى، دشمنان اسلام، اين دين را از بين برده بودند. تو پدر معنوى همه كسانى هستى كه مسلمان هستند. همه آنها وامدار تو هستند، تو مايه زنده ماندن دين خدا شدى. اى پدر بندگان خدا! به نزد تو آمده ام تا آيين بندگى بياموزم. شنيده ام كه اوّلين بار، پيامبر تو را به اين نام ناميد، روزى كه تو را در آغوش گرفت و براى تو گريه كرد. چقدر دوست دارم كه آن خاطره را بازگو كنم، بايد به تاريخ سفر كنم، به سال ها قبل، به مدينه بروم: اينجا مدينه است . به پيامبر خبر رسيده است كه تو به دنيا آمده اى. او خيلى خوشحال است و خدا را شكر مى كند. پيامبر دوست دارد تا هر چه زودتر تو را ببيند، براى همين به سوى خانه مادرت فاطمه(ع) حركت مى كند. وقتى پيامبر به خانه مادرت مى رسد، وارد خانه مى شود، او دستور مى دهد تا تو را به نزد او بياورند. پيامبر تو را در آغوش مى گيرد، روى تو را مى بوسد و تو را مى بويد و نامت را حسين مى گذارد. هفت روز مى گذرد، ديگر وقت آن است كه پيامبر براى تو "عَقيقه" نمايد. "عقيقه" رسمى است كه مستحب است براى هر نوزاد در روز هفتم تولد او انجام شود. اين رسم چنين است: گوسفندى خريدارى مى كنى و به نيّت سلامتى نوزاد خود، آن را ذبح مى كنى و با گوشت آن، غذايى آماده كنى تا مردم و فقيران از آن غذا استفاده كنند. پيامبر براى تو گوسفندى عقيقه مى كند و براى سلامتى تو صدقه مى دهد. اكنون ديگر وقت آن است كه پيامبر تو را در آغوش گيرد. تو حسين او هستى، او تو را خيلى دوست دارد. همين كه پيامبر تو را در آغوش مى گيرد، اشك از چشمانش جارى مى شود. خداى من! چه شده است؟ چرا پيامبر گريه مى كند؟ لحظاتى مى گذرد، قطرات اشك از چشمان پيامبر جارى مى شود، او رو به تو مى كند و مى گويد: اى ابا عبد الله! مصيبت تو خيلى سخت است!! هيچ كس نمى داند پيامبر از چه سخن مى گويد، بايد سال ها بگذرد تا كربلا پيش بيايد و راز اين سخن پيامبر آشكار شود. فقط هفت روز از زندگى تو گذشته بود كه پيامبر تو را به اين نام خواند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هاى مدينه بسيار تاريك است. امام و جوانان بنى هاشم به سوى قصر حركت مى كنند. اكنون به قصر مدينه مى رسيم، امام رو به جوانان مى كند و مى فرمايد: "من وارد قصر مى شوم، شما در اين جا آماده باشيد. هرگاه من شما را به يارى خواندم به داخل قصر بياييد". امام وارد قصر مى شود. امير مدينه و مروان را مى بيند كه كنار هم نشسته اند. امير مدينه به امام مى گويد: "معاويه از دنيا رفت و يزيد جانشين او شد. اكنون نامه مهمّى از او به من رسيده است". آن گاه نامه يزيد را براى امام مى خواند. امام به فكر فرو مى رود و پس از لحظاتى به امير مدينه مى گويد: "فكر نمى كنم بيعت مخفيانه من در دل شب، براى يزيد مفيد باشد. اگر قرار بر بيعت كردن باشد، من بايد در حضور مردم بيعت كنم تا همه مردم با خبر شوند". امير مدينه به فكر فرو مى رود و درمى يابد كه امام راست مى گويد، زيرا يزيد هرگز با بيعت نيمه شب و مخفيانه امام، راضى نخواهد شد. از سوى ديگر، امير مدينه كه هرگز نمى خواست دستش به خون امام آلوده شود، كلام امام را مى پسندد و مى گويد: "اى حسين! مى توانى بروى و فردا نزد ما بيايى تا در حضور مردم، با يزيد بيعت كنى". امام آماده مى شود تا از قصر خارج شود، ناگهان مروان فرياد مى زند: "اى امير! اگر حسين از اين جا برود ديگر به او دسترسى پيدا نخواهى كرد". آن گاه مروان نگاه تندى به امام حسين(ع) مى كند و مى گويد: "با خليفه مسلمانان، يزيد، بيعت كن"، امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: "چه سخن بيهوده اى گفتى، بگو بدانم چه كسى يزيد را خليفه كرده است؟". مروان از جا برمى خيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مى كشد و به امير مدينه مى گويد: "اى امير، بهانه حسين را قبول نكن، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد، گردنش را بزن". مروان نگران است كه فرصت از دست برود، در حالى كه امير مدينه دستور حمله را نمى دهد. اين جاست كه امام، ياران خود را فرامى خواند، و جوانان بنى هاشم در حالى كه شمشيرهاى خود را در دست دارند، وارد قصر مى شوند. مروان، خود را در محاصره جوانان بنى هاشم مى بيند و اين چنين مى شنود: "تو بودى كه مى خواستى مولاى ما را بكشى؟". ترس تمام وجود مروان را فرا مى گيرد. مروان اصلاً انتظار اين صحنه را نداشت. او در خيال خود نقشه قتل امام حسين(ع) را طرح كرده بود، امّا خبر نداشت كه با شمشيرهاى اين جوانان، روبرو خواهد شد. همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب اين گستاخى مروان را بدهند؟ ولى امام سخن مروان را ناديده مى گيرد و همراه با جوانان، از قصر خارج مى شود. مروان نگاهى به امير مدينه مى كند و مى گويد: "تو به حرف من گوش نكردى. به خدا قسم، ديگر هيچ گاه به حسين دست پيدا نخواهى كرد". امير مدينه به مروانِ آشفته مى گويد: "دوست ندارم همه دنيا براى من باشد و من در ريختن خون حسين، شريك باشم". مروان ساكت مى شود و ديگر سخنى نمى گويد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef