eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
*شهید نادر خضری تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۸/۲۵ (آمل) تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۹/۱۰ (شلمچه) برگی از خاطرات🥀: بعد از شهادت برادرش قادر،نادر به اتفاق دوستان‌اش رفت جنگل. گزارش رسید نادر شهید شد.پدر و مادرش هم نگران بودند.بعضی از بچه ها تصمیم گرفتند بروند جنگل،جنازه‌اش را بیاورند.می گفتند: _اگر امشب جنازه را نیاورند،حیوانات وحشی،جسد نادر را تکه پاره می کنند. خلاصه آن شب گذشت.فردای آن روز درِ منزل مان به صدا درآمد.رفتم دم در. _بله؟ _باز کنید حاج آقا! نادرم. پیش خودم گفتم:«نادر که شهید شد.» دوباره گفتم: _شما؟ _نادر هستم؛نادر خضری. در را باز کردم.راستی راستی نادر بود.ناباورانه نگاهش کردم.نشست. گفتم: _نادر!مگر تو شهید نشدی؟تعریف.کن ببینم. _حاج آقا!مستقیم از جنگل آمدم خانه ی شما.به خانه ی خودم هم نرفتم. راستش بعدازظهر که رفتیم جنگل،گروهک ها از دل جنگل شروع کردند به تیراندازی.محاصره شدیم.همان وقت تیری به سرعت به سمت من شلیک شد و به تنه ی درختِ کنار من اصابت کرد.گفتم الآن است که به سراغ من بیایند و مرا بکشند.با صدای بلند گفتم:«آخ!مردم.»و بعد خودم را روی زمین ولو کردم. آنها خیال کردند تیر به من اصابت کرد و کارم تمام شد.جلو آمدند.وقتی دیدند روی زمین افتاده‌ام،بیخیالم شدند و رهایم کردند.همین که هوا تاریک شد،بلند شدم و خودم را هرطوری که بود به جاده رساندم و حالا هم اینجا هستم. حرف اش که تمام شد،گفتم: _نادر!خیلی کلکی! @shohada_vamahdawiat