🌷مهدی شناسی ۷۹🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹حافظَ کُلِّ غَریب🌹
💠يكي از اسامي خداي سبحان "حافظ كل غريب" است: اي خدايي كه هر غريبي راحفظ ميكني...
💠غريب يعني:
⬅️١-غريب كسي است كه در وطن خودش نيست. اگر ما دنيا را وطن نگيريم،غريبيم و خدا ما را حفظ ميكند.
💠جلوه اين نام در وجود مقدس حضرت وليعصر بطور كامل جلوه گر است. يعني اگر ما دنيا را وطن نگيريم و به آن وابسته نباشیم، امام زمان به اذن حق و بعنوان واسطه حق ما را حفظ ميكند تا كسي به سرمايه ها و موجودي مادی و معنوی ما دستبرد نزند.
⬅️٢-غريب به معناي عجيب است .
وقتي ما موحد حقيقي شويم ،از نگاه ديگران عجيب وغريبيم!طرز تفكر توحيدي عجيب است. زيرا عموم مردم ديگران را در پيشبرد كارها دخيل ميدانند.
💠 اين معنا نيز در وجود مقدس حضرت وليعصر جلوه گر است. يعني اگر در شبانه روز خيلي به امام زمان توجه داريد ، با بقيه متفاوتيد و عجيب هستيد و امام زمان هم شما را حفظ ميكند.
💠يعني خدا اجازه نميدهد شياطين جني وانسي به شما نفوذ كند و واسطه اين حفظ، امام زمان است .
💠پس اگر پرونده ما كسري دارد وچيزهايي را ازدست داده ايم و دزد به سرمايه مان زده است، تنها راه آن غريب شدن است .
💠مولاي ما !
اين روزها براي غريب شدن ما دعا كنيد
🌱طوبي للغرباء
زندگي طَيّب مربوط به غرباء است.
دعا كنيد با عافيت غريب شويم...
💠مولاي ما يابن الزهرا!
با رخوتها ومسامحه ها و غفلتهايمان شمارا اذيت كرديم. شما را به مادرتان قسم ميدهيم و حلاليت ميطلبيم ودرخواست دعاي مخصوص داريم...
#مهدی_شناسی
#قسمت_79
#اسامی_امام
#حافظ_کل_غریب
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💌❣💌❣💌❣💌❣💌
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_79😍✋
عطیه هول کرده تو ماشین نشست و جواب سلام من و امیرعلی روداد
روی صندلی جلو به سمت عقب چرخیدم و رو به عطیه گفتم :مداد برداشتی؟پاک کن؟!
عطیه داشت ذکر می گفت و به گفتن یک آره اکتفا کرد
دوباره گفتم:راستی کارت ورود به جلسه ات که یادت نرفته؟!
غرزد
_میزاری دعامو بخونم یانه...بله برداشتم!تو که از مامان ها بدتری! بیچاره بچه هات قراره
از دستت چی بکشن!
امیرعلی ریز ریز خندید...
من اخم کردم و با اعتراض گفتم: عطی!
متوجه نیم نگاه امیرعلی و ابروهای بالاپریده اش شدم که عطیه وسط دعاخوندنش بلند بلند
خندید
- آخر سوتی دادی جلوش ...بهت هشدار داده بودم ...دیگه کارت با کرامُ الکاتبینه!
_عطی یعنی چی اونوقت؟!
به صورت جدی امیرعلی نگاه کردم
_یعنی عطیه دیگه!
ابروهاش و بالاداد
_آها!بهتر نیست اسمش رو کامل بگی؟!
-از دهنم پرید...یعنی هر وقت اذیتم می کنه...
عطیه پرید وسط حرفم:
_بیا داره میندازه گردن من!به من چه اصلا؟!
چرخیدم سمت عطیه بهش چشم غره رفتم که برام شکلک مسخره ای درآورد!
نگاه امیرعلی میگفت خنده اش گرفته – خب حالا باهم دعوا نکنین!
روبه من ادامه داد
_شماهم سعی کن همیشه اسمها رو کامل بگی ...یه اسم نشونه شخصیت یه نفره و حرمت داره پس بهتره کامل گفته بشه!
مثل بچه ها گفتم:
_چشم دیگه تکرار نمیشه!
دستش اومد بالا که لپم و بگیره که وسط راه پشیمون شدو یاد عطیه افتاد!
عطیه هم انگار متوجه شدو سرفه مصلحتی کرد
_راحت باشین اصلا فکرکنین من حضور ندارم!
خندیدم و امیرعلی هم باچرخوندن صورتش به سمت مخالف من خنده اش رو مخفی کرد!
_اصلاببینم محیا تو چرا اینجایی؟! مگه نگفتی شب مهمون دارین!
_چرا خب...ولی من اومدم بدرقه ات کنم و بهت روحیه بدم کنکورت و خوب بدی.
-بگو از کمک کردن فرار کردم! من بهونه ام!
چرخیدم سمتش
_مگه من مثل توام... یه پا کدبانوام برای خودم!
صورتش رو جمع کرد
-آره تو که راست می گی!...منوکه دیگه رنگ نکن دخترتنبل!وقتی امیرعلی خسته و کوفته اومد خونه و خانوم تازه از خواب ناز پاشده باشین و خونه بهم ریخته که هیچ نهارم
نداشته باشی!
اونوقت کدبانو بودنت معلوم میشه! باز عصری با پای چشم کبود نیای در خونه ما گله و گله گذاری!
امیرعلی که به دعوای زرگری ما می خندید گفت:
_من روخانومم دست بلند نمیکنم و مطمئنم که محیاخانومِ خونست و یه پا کدبانو!
خوشحال شدم از طرفداری های امیرعلی حتی وسط شوخی وبلند گفتم:_مرسی
امیرعلی!عاشقتم !
عطیه می خواست چیزی بگه ولی با حرف من دهنش باز مونده بود و بدون حرف!
عطیه بعد کمی تخس گفت
- چه ذوقی هم میکنه برای من ...به پا پس نیفتی فقط!
زبونم و براش در آوردم که لم داد روی صندلی
_خودم میرفتم راحت تر بودم شما دوتا که نه گذاشتین دعاهام و بخونم ...
نه روحیه بهم دادین ...
فقط نشستین اینجا جلو من با کمال پرویی قربون صدقه هم میرین
امیرعلی با اخم از آینه جلو به عقب نگاه کردو اخطار داد
- عطیه!
عطیه هم لبخند دندون نمایی زد
_جونم داداش...خب راست میگم دیگه...یکم به منم روحیه
بدین!
امیرعلی نتونست اخمش رو حفظ کنه و خنده اش گرفت
- دیشب برات نماز خوندم ... توکل کن به خدا...مطمئنم قبول میشی!
نزدیک حوزه امتحانی بودیم که عطیه با دلشوره وسایلش رو چک می کرد...
لبخند آرومی به صورتش پاشیدم
_هول نکن دختر تو که همه کتابهات و جوییدی دیگه...
پس استرس نداشته باش برو
سرجلسه منم برات دعا میکنم و منتظرم خوشحال و موفق بیای بیرون!
ماشین توقف کردو عطیه آماده رفتن شد
_دستت درد نکنه ...ولی مثل این مامانا نشینی پشت در برام دعا بخونی ها! ...برو با شوهر جونت دور دور همونجوری هم من و دعا کن بعدبیاین دنبالم!
فقط خواهشا حرفهای عاشقانه اتون رو هم بزنین که وقتی من اومدم دیگه سرخر نباشم!
بلند خندیدم و باز ابروهای امیرعلی رفته بود توی هم
_برو دختر حواست و بده به امتحانت عوض این حرفا!
پیاده شدو با خنده برامون دست تکون داد و امیرعلی با خوندن دعای زیر لبی که سمتش فوت می
کرد دستش رو به نشونه خداحافظی بالا آورد ...
عطیه هم دوید وسط جمعیتی که می رفتن برای امتحان سرنوشت ساز کنکــــــــــور😭!
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>