🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_دوازده.....
لبانم به سختی از هم جدا شد :
_ رادوین !....
محکم روی میز زد و گفت :
_رادوین بمیره بلکه راحت بشی ... چرا پای من موندی ؟ ...
من گدای ترحمت نیستم لعنتی ...
اشکهایم دست خودم نبود . حالم برای او بیشتر خراب بود تا
خودم .
_رادوین نگو ... این حرفا چیه میزنی ؟ ... من ... من واقعا
دوستت دارم .
صندلیش را محکم به عقب کشید و از روی صندلی
برخاست و روی یه خط صاف فرضی رفت و برگشت .
_دوستم داری ؟! .... منو کی دوست داشته که تو دومیش
باشی ؟ ...
نفسهایش انقدر تند بود که حتی مرا ، برای فشاری که ،
برای هر نفس ، به قلبش میآمد ، نگران میکرد .
_من از اون بچگی هیچ کی رو نداشتم ... کاش الاقل
وقتی یه حرومزاده پس انداختن ، میذاشتنش پرورشگاه که
با خودم بگم الاقل بی کس و کارم ... ولی نه ... بدبختیای
من از اینم بیشتر بود ... هی اومدن سراغم ...با کتک با
تحقیر یا شکنجه ... من از زندگی متنفرم ... از آدما متنفرم
... این دو روزه به همه چی دارم فکر میکنم ...به مُردن ...
به خودکشی ...به اینکه یه جایی این زندگی کثافت من
تموم بشه ... دیگه حالم از بوی تعفن اینمهه کثافتکاری ،
که داره کم کم بوش بلند میشه بهم میخوره .
از پشت میز برخاستم . به خدا که حال من کمتر از حال او
نبود . دستانم میلرزید و حرفهایش ، مثل یه غده ی
سرطانی ، که داشت در وجودم رشد میکرد و گوشت تنم را ،
ذره ذره ، میبلعید ، قلبم را به درد آورده بود . مقابلش
ایستادم و مچ دستش را گرفتم . هر قدر من سرد بودم او
کوره ی اتش بود. داشت از تب داغ این همه بدبختی
میسوخت .
_رادوین جان ...
نمیخواست مقابلم بایستد که با دو دست بازوهایش را نگه
داشتم و مقابلش ایستادم و با نفسی که از فشار حرفهای پر
درد او تنگ شده بود گفتم :
_میبینی حالمو ... نفسام رو میبنی ؟ ... اینا از ترحمه ؟! ...
چرا این حرفا رو میزنی؟ .... من که به خدایی که تقدیرم رو
با تو رقم زده ، شاکرم ... که تو رو دارم ... که زندگیمو
دوست دارم ... تو بهترین پدر برای رادینی ... چرا داری با
حرفات منو میترسونی ... چرا ؟
نمیخواست گریه کند ولی کاش میگریست تا سبک شود .
اما صدایش نگریسته داشت میلرزید :
_ارغوان ... به چی این زندگی دلتو خوش کردی آخه ؟! ...
به گذشته ی من ؟ ... به خانواده ی نداشته ام ؟ ... به روان
خرابم ؟... به چی ؟
دو کف دستم را دو طرف صورتش گذاشتم تا صورتش را
مقابل چشمان پر اشکم قاب بگیرم :
_به تو ... به اینکه میدونم وقتی یه آدمی ، حسرت یه
چیزی رو داشته باشه ، تموم تلاشش رو میکنه تا بقیه مثل
خودش حسرت نخورن ... تو نمونه ی یه پدر دلسوزی برای
رادین که میخوای حسرت های خودتو نداشته باشه .
پوزخندش داشت به گریه ختم میشد . و من اشتباه کرده
بودم که گفتم کاش گریه کند تا سبک شود ، گریه اش مرا
نابود میکرد.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>