🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_دویست_نوزده.....
و با چشمکی رو به من گفت:
_ خوابت نمیبره ؟
اما واقعاً آن شب فقط میخواستم کنارش باشم . هیچ هوسی
نبود . هیچ خواهشی نداشتم . دلم میخواست به قدر تمام
روزهایی که قدرش را ندانستم ، همان شب او را محکم در
بغلم بفشارم .
من که خودم به او اجازه رفتن داده بودم ، و او نرفت ،
وکالت طلاق دادم و او طلاق نگرفت ، پس اگر خودش
بودن کنار مرا میخواست ، من با تمام وجودم او را
میخواستم.
سمت اتاق خواب رفتم. تیشرتم را در آوردم و خودم را روی
تخت انداختم. دو کف دستم را زیر سرم گذاشتم و در
سفیدی رنگ سقف اتاق ، خیره شدم به افکار پی در پی ای
که به ذهنم هجوم می آورد. طولی نکشید که ارغوانم آمد.
می دانستم که ظرف ها را نشسته رها کرده ، شاید تمیزی
گاز و جمع و جور کردن آشپزخانه را هم به حال خودش
گذاشته ، تا کنارم باشد . از این اخلاقش خیلی خوشم میامد
. همین که وقتی میدانست حالم با او خوب میشود ، از هیچ
ثانیه ای دریغ نمی کرد . همه کارها را کنار می گذاشت .
اولویت با من بود . با من و آرامش من . پایین تخت ایستاد
و نگاهم کرد :
_حالت خوبه ؟
چقدر این سوال را می پرسید. حال من برای کسی مهم بود
" حال تو با چی
که تا حالا یک بار هم از او نپرسیده بودم
خوب میشه ؟ "
وقتی جواب ندادم با اخم ریزی که بیشتر از نگرانی بود
خیره ام شد و پرسید :
_واقعاً داری نگرانم میکنی ، چته؟
یک دستم را از زیر سرم بیرون کشیدم سمتش دراز کردم
همچنان که نگاهم در چشمانش بود تنها گفتم :
_بیا
بی قهر و منت آمد ، کنارم دراز کشید. باز با سرپنجه های
کشیده ی انگشتان دستش ، موهایم را نوازش کرد و زمزمه
ی آرامش را در گوشم جاری کرد و انگار من را برد به
دوران کودکی ام. به روزهایی که وقتی یک دل سیر کتک
می خوردم و بغض ، بغض روی گلویم سنگینی میکرد و
درد ، درد تمام بدنم را در هم می شکست ، مادرم ، کسی
که واقعاً مادر من نبود ، اما برایم مادری کرده بود ، کنارم
دراز میکشید و موهای سرم را اینگونه آرام نوازش می کرد.
چقدر این آرامش های اندک کودکیم را دوست داشتم و
حالا ارغوان همانگونه بود.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>