eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... چشمانم را برایش ریز کردم و گفتم: _زبون دراز شدی.... درستت می کنم. از ته دل خندید. یا تهدید های من دیگر تهدید نبود ، یا او ترسی از من دیوانه نداشت. بیخودی انگار میخواستم تنها باشم. با او که بودم حالم بهتر بود. خوب شد که نگران شدم و برگشتم. وقتی هم حال او هم حال من ، با این با هم بودن ، خوب بود ، چرا از او دور میشدم ؟ شام خوردیم . این طعم خوب غذایش همیشه حالم را خوب میکرد. اما امشب من رادوین همیشگی نبودم. همون موقعی که غذا را با تعامل می جویدم همان موقعی که نگاهم گاه و بی گاه به صورت ارغوان دوخته میشد و گاهی نگاهم را شکار می کرد و می گفت؛ کم نمکه ؟خوشمزه شده ؟چیزی شده رادوین ؟ همان لحظات داشتم در ذهن مشغول و پر دغدغه ام ، به خیلی چیزها فکر میکردم. یکی مثل این زندگی پر آشوب ، که تنها وجود ارغوان آرامشش بود .چرا ناشکر بودم ، چرا ناسپاس شده بودم . خود وجود ارغوان شده بود برای من مساوی با تمام زندگی من . منی که شاید حالا فهمیده بودم گذشته ام چگونه بی خانواده و حمایتش ، بی آرامش و عشق ، بی محبت و توجه گذشت ، اما حالا داشتم تک تک این خوشبختی ها را ملموس لمس می کردم . کسی جلوی من نشسته بود که نگاهش هر لحظه به من بود . برای کوچکترین اخمم می پرسید؛ چی شده ، برای کوچکترین ناراحتی ، حالم را جویا میشد . من خیلی ناسپاس بودم . آه غلیظی سر دادم که باعث شد ارغوان توجه اش به من جلب شود. _رادوین جان چیزی شده؟ نفسم را از بین لبانم فوت کردم و گفتم: _نه . اما قانع نشد . همچنان که نگاهش روی صورتم سایه انداخته بود ، باز پرسید: _حالت خوبه ؟ از غذا خوشت نیومد؟ انگار سیر شده بودم ، اشتهایم کور شد . دلم میخواست فقط نگاهش کنم . حالا من ، منی که خودش درد بی پناهی و بی کسی را کشیده بود ، حالا تمام زندگیش ، خوشبختی اش ، آرامشش در گرو کسی بود ، که خودش میخواست کنارم بماند . با همه سختی ها یا شاید هم با همه ی بلاهایی که سرش آورده بودم. قاشق و چنگال را درون بشقاب رها کردم و از پشت میز بلند شدم . سر ارغوان هم با بلند شدن من از پشت میز سمت بالا آمد: _کجا ؟ _میخوام برم بخوابم ، خسته ام ... تو هم زودتر بیا .... بدون تو خوابم نمیبره . لبخندش تمام لبانش را صاحب شد 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋🌟 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>