eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... _ رادوین ...تو رو خدا جوابمو بده ... نگرانتم ...رادین بهونتو میگیره ...اگه آروم شدی بیا دنبال من ... خونه ی مادرمم ...به رادین قول دادی میبریش اون پاساژ بازی . لحظه ای چشم بستم و یکی از پیچ های تند جاده رو با همان سرعت زیاد رد کردم که صدای بلند یک ماشین چشمم را گشود و همزمان فریاده : _خیلی خری بابا ... از راننده ای که مویی از کنار ماشینم گذشت ، از پنجره ی نیمه باز ماشین شنیده شد. _رادوین ! ... تو خیابونی؟ ... کجایی؟ جوابمو بده . باید میرفت . من نه لیاقت ارغوان رو داشتم نه لیاقت یه زندگی سالم . کسی که اصل و اساس زندگیشو با حرام بریده بودن و پاشو با حرام به دنیا باز کرده بودن ، هیچ وقت نمیتونست یه زندگی حالل داشته باشه ...نباید میذاشتم یه فرشته ، یه اسطوره ی نجابت و محبت پای من روانی دیو صفت ، بسوزه . محکم سرش فریاد زدم : _خفه شو فقط ... دیگه نمیخوام ببینمت ... فردا برو با همون وکالت طالقت ، ازم جدا شو . صدای نگرانش بلند شد و خبر نداشت نگرانیش چقدر بد مسری است . _ رادوین تو رو خدا اینجوری نگو ...چکار کردم اینو میگی ؟!... رادوین بیا باهم حرف بزنیم . _عوضی من با تو حرفی ندارم ... دارم میرم یه جایی که از دست همتون آروم بگیرم ...ولم کنید بابا . و فوری تماسو قطع کردم تا صدای لرزان حنجره ای که داشت با زلزله ای شدید ، از بغض میلرزید را نشنود. اشکم جاری شد که زیر لب گفتم : _برو لعنتی ... برو که نمیخوام آینده ی تو رو هم با خودخواهی خودم خراب کنم . ولی آروم نشدم . انگار همان چند لحظه برای من به اندازه ی گذر شش سال زندگی مشترک به طول انجامید . خاطرات داشت مرا میکشید به گذشته ی تاریکی که من اسمش را کابوس گذاشته بودم . نگاهم روی صورت ارغوان بود با ان لباس عروسی که پوشیده بود و چقدر سفیدیش با معصومیت ناب صورتش همخوانی داشت و من ...پسری که از هیچ بی بند و باری ابا نداشت ! ... قدر این معصومیت ناب را نمیدانستم تا آنروز. سرم رو با تاسف تکون دادم اما خاطره ها قصد جانم رو کردند. صبح روز ازدواجمون که بخاطرشنیدن یک کلمه ، جنون گرفتم و تا مرز کشتن ، او را کتک زدم که اگر مادر به دادش نمیرسید و حلقه ی کمربندم را از دور گلوی ارغوان باز نمیکرد و اگر ارغوان بیهوش نمیشد ، شاید امروز دیگر این عشق لعنتیش اینگونه آتشم نمیشد حالا برای فرار از عشقش ، گور خاطراتم را نمیکندم. مشتی روی فرمان زدم و در مقابل خاطرات تسلیم شدم تا چشمانم به جاده باشد و فکرم به ارغوانی که یا در فکرم میخندید یا لبخند میزد و یا با آن ناز دلبرانه ی صدایش ، مدام در خیالم زمزمه میکرد: _رادوین جان . نشد که تمام این نفرتهایی که از خودم و گذشته ام داشتم را فریاد نزنم و صدای فریادم در اتاقک ماشین پیچید : _لعنتی ... من چطور جان تو شدم وقتی همیشه بد بودم ؟ احساسی نبودم ولی داغِ رازِ همه ی روزهایی که در همان روز نحس ، فهمیده بودم ، داشت آتشم میزد. حتی خودم هم نمیدانستم چطور این قلب کوفتی را در نبود ارغوان آرام کنم . شاید هم باید میگذاشتم تا در داغ فراقش ، بایستد به تماشای جنازه ی بی روحم . لااقل تمام میکردم این قصه ی دنباله دار خشونت و بی مهری در مقابل مهر و محبت را . پس باید میگذاشتم تا حال خرابم ، کوبش تپش های قلبم را تند کند . درد سراسر قلبم را بگیرد ، بلکه بایستد و تمام شود این کابوس ناتمامی که اسمش زندگی مشترک بود . و تنها راه خرابتر شدن حالم دست یک آهنگ غمگین بود . به نام "منو رها نکن " همانی که در نبود ارغوان ، بعد از آن کتکاری وحشیانه ای که باعث سقط جنینش شد ، در تمام روزهای هفته گوش دادم. " منو به حال من ، رها نکن تو که برای من همه کسی اگه هنوزم عاشق منی چرا به داد من نمیرسی " 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>