🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_شانزده....
رادوین پشت سر مادرش در را بست و نگاهم کرد. جلوتر
آمد و نگاهش توی صورت من چرخید. دستانم سمت دکمه
های پیراهنش رفت و در همان حین گفتم :
_سالم عزیزم... خسته نباشی.
عطرش از آن فاصله ی به صفر رسیده ، مشامم رو پر کرده
بود که گفت :
_مامان چی رو میگفت تو نباید بدونی ؟
_چیزی نیست... همین اختالفات جزئی مادرشوهر و
عروس.
دکمه های پیراهنش تک تک باز شده بودند که پرسیدم :
_یه بلوز دیگه میپوشی یا تیشرت ؟
سمت حمام رفت و گفت :
_اون تیشرت بنفشه رو برام بذار.
چشم کشیده ای گفتم که در حمام بسته شد. نگاهم توی
آینه نشست. یک طرف صورتم قرمز بود و مطمئنا رادوین
دیده بود. کاش باز میپرسید . کاش اصرار میکرد تا کمی در
غالب مبهم کلمات ، درد دلم را رو میکردم.
ولی...
تیشرت و یک شلوار ورزشی برایش روی تخت گذاشتم. در
حمام باز شد. با کاله حوله ی لباسی اش موهایش را خشک
میکرد که جلو رفتم و با دلبری که میخواستم تحت تاثیرش
قرار دهم گفتم :
_میشه یه هدیه ی گران بها به این دلباخته تون ، ارزانی
بدارید سرورم.
کالهش را از روی سرش انداخت و با پوزخند نگاهم کرد
که سر انگشت اشاره ام روی لبش زدم و گفتم :
_اینقدر ارزشمند ...
پوزخندش تبدیل شد به لبخندی تمام که خود اجازه ای بود
برای برداشتن هدیه ام اما نه با دست بلکه با لبانم که هدیه
اش را خیلی شیرین گرفت .
سرم را که عقب کشیدم ، حس کردم نفسهای حبس شده
اش چگونه یکدفعه آزاد شد. حوله اش را آویز حمام کردم و
برگشتم. دست برده بود سمت تیشرت بنفشی که روی
تخت گذاشته بودم که فوری آنرا از میان دستش کشیدم و
گفتم :
_دستا باال... شما در محاصره ی عاشقانه ی همسرتون گیر
افتادید.
اطاعت کرد. دستانش را باال برد که با یک حرکت تیشرت
را بر تنش کشیدم و خودم از این حرکت خندیدم که یک
آن دستانش دورم احاطه شد و با حرص توی صورتم گفت:
_چی میخوای از من که این اداها رو در میاری ؟
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>