eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ _ بیا کلید ببر. کلید و ازش گرفتم و مثل جت خودم را به داخل اتاقم رساندم. وسایلم را برداشتم و از پله ها سرازیر شدم. اثری از بردیا و یاشار نبود. توجهی نکردم و دوباره شروع کردم به دویدن. وقتی نشستم داخل ماشین گفت: چرا نفس نفس می زنی؟ _ داش ...داشتم می...دویدم... لبخندی زد و گفت: باران خانم میشه امروز نری دانشگاه؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: اونوقت چرا؟ چشم هایش را ریز کرد و گفت: چون من ازت می خوام. میششششه؟ خودم را بیشتر به صندلی فشردم و گفتم:نچ ...نمیشه. _ چرا؟ _ خواهش کن... سری تکان داد و با لبخندی که دندان های سفید و مرتبش را به نمایش می گذاشت گفت:از دست تو...خانم باران بردباری...از شما خواهش می کنم که امروز را با من باشی و به دانشگاه نری...امکانش هست؟ تازه بهش دقت کردم. تیام ، تیام همیشه نبود. این شخصی که روبه روی من نشسته بود با تیامی که هم خونه ی من بود فرق داشت. نمی فهمیدم...تا به ان موقع نشده بود که تیام از من بخواهد که باهاش تنها بیرون برم.این یعنی چی ؟ _ میشه بگی چرا ازم می خواهی که دانشگاه نرم؟ از لحن جدی ام فهمید که توقع دارم اون هم جدی باشه.رویش را به خیابان دوخت و گفت: می خوام باهات حرف بزنم باران خانم. _ در چه موردی؟ _ اگر امروز باهام بیای متوجه میشی. مگه می شد که باهاش نرم؟ اصلا مگه می شد که تیام از من چیزی بخواهد و دست رد به سینه اش بزنم؟...نه! امکان نداشت. اونم حالا که ازم خواسته تا باهاش بیرون برم. چه چیزی بهتر از این. اونم بدون هیچ مزاحمی.(اوخی...داداشم روکردم مزاحم😥) رویم را به طرفش چرخاندم و گفتم: باشه...فقط زودتر بریم. _ای به چشششششم ماشین را به حرکت انداخت و گفت: باران خانم نظرت با یک اهنگ فوق العاده چیه؟ _ نمی دانم...خودت دلت می خواد بذار. _ تو کی رو دوست داری؟ از همان بذارم. _ گفتم که...برام فرقی نداره. _ باران خانم میشه ازت یه چیزی بخوام؟ _ چی؟ _ تا لحظه ای که شروع به حرف زدن نکردم در مورد اینکه چی می خوام بگم فکر نکن. خودم را زدم به کوچه علی چپ و گفتم: من که در ان مورد فکر نمی کردم. _ باشه. تو راست می گی...ولی خواهشم یادت نره. لبخندی زدم و سعی کردم از فکرش بیام بیرون. راهی که می رفت و بلد نبودم و نمی دانستم به کجا می رسه. _ آخ آخ....آهنگ پاک از یادمون رفت. باران خانم توی داشبرد یه سی دی سبز رنگ هست. بدش ببینم. گشتم و سی دی را بهش دادم و صدای خواننده ی مورد علاقه ام توی فضا پخش شد و سکوت بینمون را شکست. همان اهنگی بود که توی این مدت وقتی پای کام می نشستم می گذاشتم و حاضر نبودم عوضش کنم. یادمه یک روز تیام بهم گفته بود: باران خانم این کیه تو رو خدا؟ آهنگ هاش مفت نمی ارزه. ولی من مقابلش گارد گرفته بودم و گفته بودم که چقدر این اهنگ و این خواننده را دوست دارم. ان روز حرفی نزد و فقط شانه بالا انداخته بود و رفته بود ولی حالا داشت به همین آهنگ گوش می داد. آهنگ به ته رسید و تیام دوباره زده بود از اول. من هم که از خدا خواسته...با اشتیاق شروع کردم به گوش دادن: نگران خودمم که چجوری بی تو بمونم دوری و ندیدن تو کار من نیست نمی تونم نگران لحظه هامم که منو بی تو نمی خوان نگران دستایی که تو نباشی خیلی تنهان انقدر دوست دارم که نگران خودمم اما باز جونمو میدم واسه با تو بودنم نه میشه بی تو بمونم نه می دونم که میمونی همه ی ترسم از اینه یه روزی پیشم نمونی نگران لحظه هامم که منو بی تو نمی خوان نگران دستایی که تو نباشی خیلی تنهان انقدر دوست دارم که نگران خودمم اما باز جونمو میدم واسه با تو بودنم نتوانستم سوالم را بی پاسخ رها کنم: تو که از این خواننده خوشت نمی آمد؟! چطور الان دوبار دوبار به آهنگاش گوش می دی؟ _ به خاطر اینکه می دونم این اهنگ و خیلی دوست داری. _ ا؟ من چه مهم شدم و خودم خبر ندارم. _ مهم نشدی...خیالت راحت. چون دیدم توی ماشین من نشستی خواستم یکم بهت خوش بگذره. و پشت بند حرفش چشمکی زد. ( یکی بیاد منو جمع کنه ه ه ه) 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat