فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🔅 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ (سلام بر مهدى امتها و جامع تمام كلمات وحى الهى)
📚 زیارتِ امام زمان (به نقل از سید بن طاووس)
#سلام_بر_تو
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتسیسوم
﷽
به روات حانیه
این خوددرگیریه آخرش هم کار دستم میده. هوووووف. مامان دیشب گفت فردا میخواد بره خونه خاله مرضیه اینا و منم گفتم که میام . الان موندم که چرا گفتم میرم ؟ واقعا به خاطر یه تعارف فاطمه ؛ برم بگم بعد از ۷٫۸ سال سلام. اونم چی با این تیپی که اصلا خانواده اونا قبول نداشتن. البته الان اوضاع یکم بهتر شده بود ولی بازم بلاخره حجابم کامل کامل که نبود. در یک تصمیم آنی دوباره تصمیم گرفتم که نرم.
_ ماااامااان. مااامااان. من نمیام.
مامان_ دیگه چی؟ مگه من مسخره توام؟ به فاطمه گفتم که تو هم میای بچه کلی ذوق کرد. اجباری در کار نبود ولی وقتی بهشون گفتم که میای، باید بیای.
_ولی…
مامان_ ولی نداره. میدونی بدم میاد حرفمو عوض کنم. .
.
.
همون مانتویی و روسری که گرفته بودم بایه شلوار پاکتی مشکی و البته برعکس همیشه فقط و فقط یه رژ کمرنگ تیپم رو تکمیل کرد.
یک ساعت بعد ماشین جلوی در کرم رنگ خونه فاطمه اینا ایستاد. خاطره های بچگیم اگرچه محو و گمرنگ ولی برام زنده شد ، هئیت های محرم ، دسته های سینه زنی که ماهم پدرامون رو همراهی میکردیم، مولودی ها ؛ همه و همه تو این کوچه و تو این خیابون بودن ، خاطره هایی که ناباورانه دلم براشون تنگ شده بود.
به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه.
تقریبا ۷٫۸ سالم بود که پارکینگ این آپارتمان ۳ طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود.
یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم _ اینجا هنوز حسینیس ؟
فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ….ره
به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش….
و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود.
با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم.
فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم.
و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم
_ چیو تعریف کنم؟
فاطمه_ همه این ۱۰٫۱۱ سال رو. همه این ۱۰ سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد.
_ همشو؟
فاطمه_مو به مو
_اومممم. خب اول تو بگو. فاطمه_ حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود.
این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش.
_ فاطمه، چی شدی؟؟
فاطمه_ کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟
آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو انداخت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا.
_ فاطمه. به خاطر من گریه میکنی ؟ آره؟
فاطمه_ به خدا خیلی نامردی حانیه. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی. کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی. حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی.
_ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟
فاطمه _ قول دادیاااااا
_ چشششم.
با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت _ چشمت بی بلا آبجی جونم.
با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟?
فاطمه_ اره دیگه. از این به بعد ابجیمی.
_ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟
فاطمه خندید و گفت _ اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟
_ بلی بلی. اختیار دارید.
.
.
.
بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم.
🌷
درقلب من انگار کسی جای تورا یافت اما
افسوس که این عاشق دل خسته نهانش کرده
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
برای امام زمانت یوسف باش_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۰۸_۴۵_۴۶_۹۱۲.mp3
6.29M
باور میڪنید میتونید
معشوقِ امامزمان باشید؟!
#استادپناهیان #جمعه
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🔅 السَّلاَمُ عَلَى وَارِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتِمِ الْأَوْصِيَاءِ (سلام بر وارث انبياء الهى و بر خاتم اوصياء پيغمبران)
📚 زیارتِ امام زمان (به نقل از سید بن طاووس)
📆 ۲ روز مانده تا میلاد امام زمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
🦋🌹💖
@hedye110
#ازجهنمتابهشت
#پارتسیچهارم
﷽
به روایت حانیه.
_هوم؟
یاسمین_ هوم و….. بی ادب بگو جونم.
_ یاسی حوصله داریا. صبح زود زنگ زدی آدمو بیدار کردی توقع جونم هم داری؟
یاسمین _ از کی تا حالا ساعت ۱۱/۵ صبحه زوده؟ زود حاضرشو بیایم دنبالتم بریم بیرون.
_ کجا؟
یاسمین _ پنج دقیقه دیگه حاضریا. بای
وای . اگه الان با این مانتو برم که مسخرم میکنن بچه ها. اگرم نرم که…..
بیخیال بزار مسخره کنن بهتر از تیکه های این آدمای هوس بازه . تصمیم داشتم به جای اینکه خودمو برای همه عرزه کنم بزارم همه حسرت دیدن زیبایی هام رو داشته باشن. فقط باید بعدا میرفتم چند دست دیگه مانتو و شال میگرفتم.
سریع دست و صورتمو شستم و همون مانتو و روسریم رو پوشیدم و رفتم دم در. دقیقا همزمان با باز کردن در ماشین نجمه جلوی در ترمز کرد.
نجمه_ این چیه؟
_ چی؟
نجمه_ عاشق شدی؟
_ تو دهات شما ادم عاشق میشه باحجاب میشه؟
یاسمین _ فکر کنم عاشق بچه بسیجیه شده که باحجاب شده.
_ ببند بابا. حالا از کجا میدونی بسیجی بوده ؟
شقایق_ خب حالا حرف نزن بیا بالا.
یاسمین جلو و شقایق عقب نشسته بود. طبق معمول همشون شالاشون کلا افتاده بود و البته کلی هم آرایش داشتن. دقیقا تیپ قبلی خودم. نشستم پیش شقایق و نجمه راه افتاد.
شقایق_ خب حالا بتعریف.
_ چیرو؟
شقایق_ قضیه با حجاب شدنتو دیگه.
_ به این نتیجه رسیدم که با حجاب امنیتم بیشتره. دیگه کمتر بهم تیکه میندازن ، بعدشم چرا من باید زیبایی هام رو حراج کنم برای همه ؟
یاسمین_ اینا حرفای امیرعلیه نه؟
_اره. راهنمایی های اونه. و واقعا هم به نظرم درسته. تا حالا اینجوری به حجاب دقت نکرده بودم تازه در کنار این ، ندیدی اون پسره هم فکر میکرد ما از خدامونه که بهمون تیکه بندازن .
نجمه_ حرف مردم برات مهمه؟
_ نه ولی نجمه تنها برداشتی که میشه از ظاهر ماها کرد تشنه توجه بودنه . بعدش هم اصلا اگه اون آقا و دوستاش واقعا گشت بودن ، حالا مامان بابای من هیچی ، جواب مامان و بابای خودتونو چیجوری میخواستید بدید؟ تو که خاله های حساس من و مامان خودتو که میشناسی.
شقایق_ بیخیال فعلا
نجمه_ موافقم
.
.
نجمه_ خب رسیدیم بپرید پایین.
واای عاشق پارک آب و آتش بودم. وقتی پیاده شدیم یکم که به اطرافم دقت کردم احساس کردم نگاه های بقیه نسبت به من رنگ احترام گرفتن و دیگه از اون نگاه های پر شهوت و چشمک ها خبری نبود. یه حس خاصی داشتم همون احساس ارزشی که امیرعلی ازش حرف میزد….
نجمه_ بچه ها بیاید بریم بشینیم رو اون صندلیا
_ بریم
.
.
.
یاسمین_ تانی تو برو پشت شقایق وایسا.
_ اه . یه ساعته دارید عکس میگیرید پاشین بریم بابا. خسته شدم.
شقایق _ ضدحال. چته تو؟ تازه دوساعت هم نیست که اومدیم.
_ خسته شدم بابا . هی عکس عکس عکس.
یاسمین_ راست میگه بیاید بریم .
داشتم میرفتم به سمت ماشین که صدای زنگ گوشی متوقفم کرد.
دیدن اسم فاطمه روی گوشی؛ نمیدونم چرا ؛ ولی لبخند رو مهمون لب هام کرد.
_ جونم؟
فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟؟؟
_ مرسی تو خوبی؟
فاطمه_ فدات شم. به خوبیت. حانیه من دارم میرم کلاس ، تو هم میای باهم بریم شاید دوست داشته باشی؟
_کلاس چی؟
فاطمه_ببین حلقه صالحین بسیجه. کلاس خوبیه.
_نه بابا. بیخیال. حالا بعدا یه روز باهم قرار میزاریم میریم پارکی جایی.
فاطمه _ باشه عزیزم. فعلا….
_ بای
_یاعلی…
💚
درقلب من انگار کسی جای تورا یافت اما
افسوس که این عاشق دل خسته نهانش کرده
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
گوییا خوابیـده ای...
اما کجا؟!
عند رب؟؟؟
که از هر بیداری،
بیـدارتری...
نگاهم کن
که منِ به ظاهر بیدار،
بیـدار شوم
از خواب غفلتم...
غفلت از تو
یعنی غرق شدن
در برهوت زندگی...
زمستان را منتظرت
بودم نیامدی
بهار بیا
که اردیبهشت
بی تو
بهشت
نمیشود ...
شادی روح شهید موسی نوروزی صلوات🍃🌺🌺🍃
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۳۰🌷
🌹ﻭَ ﻣَﺠَّﺪْﺗُﻢْ ﻛَﺮَﻣَﻪ🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
◀️ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍ ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﮓ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺑﮑﻦ. ﺳﮓ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﻨﮓ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﺁﻥ سنگ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ و ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ. ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﯾﮏ ﻭﺳﯿﻠﻪ و ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﺳﺖ.ﮐﺎﺭ،ﮐﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ! ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺳﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺍﺳﺖ.
◀️ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺍﺧﻤﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﺍﺯ خداست. ﺍﮔﺮ ﺧﺒﺮ ﺷﺎﺩ ﻭ ﻣﺴﺮﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ.خداوند او ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
◀️ﺳﻌﺪﯼ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﮔﺮ ﺭﻧﺞ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ﻭ ﮔﺮ ﺭﺍﺣﺖ ﺍِﯼ ﺣﮑﯿﻢ
ﻧﺴﺒﺖ ﻣﮑﻦ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ...
ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ «ﻛُﻞٌّ ﻣِّﻦْ ﻋِﻨﺪِ ﺍﻟﻠَّـﻪِ» (ﻧﺴﺎﺀ/ 78) ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
◀️ ﺁﻥ ﻗﺎﺗﻞ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥ ﺳﺎﺭﻕ ﻫﻢ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺷﻤﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﻣﺤﮑﻤﻪ ﻭ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻣﺤﮑﻮﻣﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻫﻤﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﻨﺘﻬﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪﺍﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
◀️پس ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭﺳﯿﻠﻪ و ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﻤﺠﯿﺪ و ﺗﻌﺮﯾﻒ و ﺗﺤﻤﯿﺪ و ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟
🔷ﺷﻤﺎ اهل بیت ﻓﻘﻂ ﮐﺮﺍﻣﺖ و ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻭ ﺗﻤﺠﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﻤﺪ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ. ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﺪ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ. ﭼﻮﻥ ﺍﺻﻼ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﺪ.
🔷ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ و ﺑﯽ ﺣﺮﮐﺖ.ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﺪﻫﯽ. ﯾﮏ ﻣﺮﺩﻩﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺑﺪﻫﯿﺪ. ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺤﺮﮐﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ.
🔷ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺷﯿﺮ ﻋﻠﻢ...
ﻣﻮﻟﻮﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺑﻠﻪ ﻣﺎ ﺷﯿﺮ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﭼﻢ. ﺷﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺮﭼﻢ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺩ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﭼﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺮ ﻫﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ.ﺣﺮﮐﺖ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎﻝ ﺑﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﺳﺖ.ﺟﺎﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺑﺎﺩ...
🔷ﻣﯽ فرماید: ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﮑﻤﻪ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ و ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪﺍﯼ ﺷﺪﯼ،ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﮔﻞ ﺷﻮﯼ ﭼﺮﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﺁﺟﺮ ﺷﺪﯼ؟ ﺍﯾﻦ ﭼﻮﺏ ﭘﺎﺭﻩ ﺁﺟﺮ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﭼﻮﺏ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪﺍﯼ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﭼﻮﺏ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﺍﻻ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﺭﻩﺍﯼ نیستید...
🌺⭐️🌸🌺⭐️🌸
#مهدی_شناسی
#قسمت_330
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پلنگ صورتی
شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!)
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته
منبع: طنز جبهه
#طنزجبهه
#میشهخندیدبدونمسخرهقومیتها
#میشهخندیدبدونغیبتکردن
#میشهخندیدبدونحرفهایرکیک
#میشهخندیدبدونگناهکردن
#میشهباهمخندید
#میشهباادبخندید
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59