eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌دونید چطوری باید منتظر آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشیم؟ ❓‼️تا حالا اینجوری به نحوه‌ی انتظار فکر کرده بودید؟ ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
😍✋ نزاشتم ادامه بده _میرم توی روشویی دستشویی آب داغ بگیرم لک چربش بره بعد بیرون آب میکشمش خواست مخالفت کنه که مهلتش ندادم و با قدمهای سریع بیرون اومدم یقه لباس رو به بینیم نزدیک کردم پر از عطر امیرعلی بود ...دیده بودم همیشه به گردنش عطر میزنه...خوب نفس کشیدم عطرش رو و بعد شروع کردم به شستن! وقتی مطمئن شدم اثری از لکه نیست دستهای پرکفم رو آب کشیدم و لباس رو برداشتم تا توی حیاط راحت بتونم آب کشیش کنم بیرون که اومدم چادر رنگی افتاد روی سرم و من با تعجب امیرعلی رو دیدم که صورتش پراز لبخند عمیق بود آروم گفت: امیر محمد اینا اومدن با یک دست لباس رو نگه داشتم و با دست دیگه چادر رودرست گرفتم _از دختر دایی ما کار می کشی امیر علی؟! نگاهی به امیر محمدانداختم که با کت و شلوار مشکی بود و دستهاش توی جیب شلوارش_ سلام سری تکون داد_علیک سلام دختر دایی... بابا بده بشوره خودش این لباسهاش رو این وضع هرروزشه ها! دیدم مشت شدن دست امیرعلی رو ...لحن شوخ امیرمحمد میگفت قصد کنایه زدن نداشته ولی امیرعلی حسابی نیش خورده بود! لبخندی زدم_خودم خواستم ...مگه میداد لباسش رو اگه هرروزم باشه روی چشمهام وظیفمه حالت امیرعلی تغییر نکردو امیرمحمد لبخند معنی داری زد... دوست نداشتم ادامه این صحبت رو_نفیسه جون و امیرسام کجان؟ امیرمحمد_زودتر رفتن تو خونه امیرسام بی تابی می کرد شیر می خواست سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم و با گفتن ببخشیدی رفتم سمت شیر آب با رفتن امیرمحمدو بسته شدن در چوبی هال امیر علی تکیه از دیوار گرفت و اومد نزدیک من _ بده من خودم آب میکشم برو تو خونه لحنش تلخ بودو صورتش پر اخم توجهی نکردم و لباس رو به دوطرف زیر شیر آب پیچوندم دستش جلو اومدو نشست روی دستهام_می گم بده به من دیگه خیلی تلخ شده بود و تند... نگاهی به چشمهاش انداختم و با لجبازی گفتم : نمیدم دستش مشت شد روی دستم آروم گفتم: خودت خوب میدونی آقا امیرمحمد فقط می خواست شوخی کنه! نفس عمیقی کشیدو من بادستم آب ریختم روی سرشیر آب که کفی شده بود و آب رو بستم _خسته شدم... حتی از خودم که فکر می کنم همه چیز کنایه است ...قبال برام مهم نبود ولی حاالا دوست ندارم تو اذیت بشی و خجالت بکشی از کنار من بودن آب لباس رو محکم چلوندم و بعد توی هوا تکوندم تا آب اضافیش کامل بره و خیلی چروک نشه همون طور که میرفتم سمت طنابی که عمه از این سرتا اون سر حیاط وصل کرده بود برای خشک کردن لباسها گفتم: گمونم صحبت کرده بودیم راجع به این موضوع ...اونشب خونه بابابزرگ قصه نمیگفتم برات امیرعلی! اومد نزدیک و من بی توجه به نگاه سنگینش گیره های قرمز رنگ رو زدم روی لباس زیرلب گفت: ببخشید بد حرف زدم نگاهم رو دوختم تو نگاه پشیمونش _طعنه های بقیه اذیتم نمیکنه امیرعلی هرچند تا حاالا هم طعنه ای در کار نبوده و هرکی رو که از دوست وآشنا دیدم ازت تعریف کرده... اهمیت هم نمیدم به حرفهایی که زیاد مهم نیستن ولی اذیتم میکنه این رفتارت که یک دفعه غریبه میشی و غریبه میشم برات! نگاهش هنوز توی چشمهام بود که با قدمهای آرومی رفتم توی اتاقش و روسریم رو جلو آینه انداختم روی سرم و مدل عربی بستم ...بعد چند لحظه اومد و در اتاق رو پشت سرش بست حاشیه روسریم رو مرتب کردم _چرا اومدی اینجا میرفتی توی هال منم میومدم به خاطر سکوتش چرخیدم که نزدیک اومد و فاصله مون شد به زور چهار انگشت ...بازوهام رو گرفت توی دست هاش_قهری ؟ لپهام رو باد کردم باصدا خالی_نه ...دلخورم انگشت شصت و اشاره ام رو روی هم گذاشتم ونصف بند انگشتم رو نشونش دادم_یک این قده هم قهرم لبهاش به یک خنده باز شد ...بازم طاقتم نیاوردم و دستهام حلقه شد دور کمرش...فکر کنم باز شکه شد که دستهایی رو که باهاش بازوهام رو گرفته بود توی هوا موند... من که آروم شده بودم از نفس کشیدن عطرش به این نزدیکی و شنیدن صدای ضربان قلبش که روی دورتند رفته بود آروم گفتم: امیرعلی نمیشه دوستم داشته باشی ؟؟ تو رو جون من به خاطر این حرفهای مسخره این قدر بهم نریز ! من مطمئنم تنها کسی که می تونم با اطمینان بهش تکیه کنم تویی ...این قدر از من دور نشو ...این قدر وقتی نزدیکت نیستم فکرهای بیخودی نکن ! خواهش می کنم مثل من باش که هر ثانیه ام بافکر تو میگذره ! نفهمیدم کی بغض کردم و کی اشکهام روی گونه ام ریخت و دفن میشد توی تار پود لباس امیر علی... دستهاش حلقه شد دور بازوهام و چونه اش نشست روی شونه ام و آروم گفت: گریه نکن ...خواهش می کنم ...ببخشید! همین جمله کافی بود تا اشکهام بند بیادو دستهام رو محکمتر کنم و حلقه دستم رو تنگ تر... گفتم_ دوستت دارم امیرعلی! 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
روح رمضان.mp3
5.14M
🥀اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ...🥀 ❓❓مهمترین کار ما در ماه مبارک رمضان چیست؟ ❓چطور باید آن را انجام دهیم؟ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💚 دادمـ تو را قَسَم به نخ ِ چادرے ڪه سوختــ شاید دلتـ❤️ــبسوزد و یڪ ڪربلا دهے... 🥀 🌙 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖💖💖 🌟🌙✨🌟🌙✨🌟🌙✨
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖💖💖 دعای روز سوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ا ی بخشنده ترین بخشندگان. 💖🦋💖🦋💖🦋💖🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
ما ڪہ خود تشنہ دیدار توئیم همہ نادیده خریدار توئیم نہ خریدار گرفتار توئیم نہ گرفتار که بیمار تو ئیم همہ گوییم بیامهدے جان بشنو ناله ما مهدے جان سلام آرزوے قلبم✋ صبحت بخیر امام زمانم ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🌸🌷🌸🌷🌸 😍✋ نفس عمیقی کشید بافشارارومی که به بازوهام اوردمن روازخودش جداکردوبا انگشتش رداشکموگرفت _راستی ممنون بخاطرلباسم تمیزشده بود! نگاهمودوختم به چشاش..نمیدونم چراحس کردم چشاش بهم میگه دوسم داره!به زبون نیاوردومسیرصحبتوتغییرداد.. فقط آروم گفتم_وظیفه ام بود احتیاجی به این همه تشکر نیست _شروع کلاسها خوبه محیا جون صحبتم رو با عطیه تموم کردم و سر چرخوندم تا جواب نفیسه رو بدم _ممنون خوبه هنوز که اولشه ولی خب درسها یک خورده یعنی بیشتر از یک خورده سخته! کلاسهامونم ترم اولی حسابی فشرده است. امیرمحمد _رشته ات انتخاب خودته یا رفتی پیش مشاور تحصیلی؟ نگاهم چرخید روی امیرمحمد _انتخاب خودمه نرفتم مشاوره!حل کردن مسئله های ریاضی حس خوبی به من میده! عطیه دستش و به طرفم نشونه گرفت و رو به بقیه گفت: دیوونه است دیگه ...آخه کی از ریاضی خوشش میاد ؟ -من! نگاه ذوق زده ام و به امیرعلی دوختم که عطیه ابرو باالا انداخت-نه بابا!کی میره این هم راه و ... خب تو هم یکی لنگه این محیایی دیگه! امیرعلی ابروهاش و باالا داد- آها یعنی منم دیوونه ام عطیه لبش و به طرز مسخره ای گزید-بلانسبت داداش من محیا رو گفتم امیرعلی خنده اش گرفته بود ولی سعی میکرد جدی باشه-محیاهم خانوممه دوباره نبینم بهش بگی دیوونه ها! من بیشتر از قبل ذوق کردم ... نگاه پرتشکرم رو به امیرعلی دوختم و عطیه براق شد چیزی بگه که امیرمحمد با خنده پایان داد به این دعوایی که شوخی بود! امیرمحمد_ کار خوبی کردی محیا خانوم آدم باید طبق خواسته خودش انتخاب کنه اگه رشته ات رو دوست نداشته باشی علاقه ات هم به درس خوندن از بین میره! سرم رو به نشونه تایید حرفش تکون دادم اینبار مخاطب امیرمحمد عطیه شد_ خب عطیه خانوم ان شالله امسال که دیگه سخت می خونی یک رشته خوب قبول بشی ؟ عطیه _دارم می خونم دیگه حالا شما دعا کنین اون رشته خوبه رو قبول بشم! امیرمحمد خندید به لحن جسور عطیه ! دیگه به ادامه صحبت امیرمحمدو عطیه توجه نکردم و رو به امیرعلی که کنار من نشسته بودو رفته بود توی فکر گفتم:فردا هم میری؟ با پرسش سربلند کرد که گفتم: کمک عمو اکبرت ؟ لبخند محوی زد_معمولا هر جمعه میرم _میشه یک روز منم باهات بیام؟ چشمهاش گشاد شد_جدی که نمی گی لبهام روبازبونم تر کردم_چرا اتفاقا جدی جدی هستم میون بهت نیشخندی زد_محیا هنوز یادم نرفته روز تشییع جنازه اون مامان بزرگت رو ! قلبم فشرده شد از یاد مامان بزرگ مادریم سوم راهنمایی بودم که فوت شدو و روز تشییع جنازه موقع وداع با دیدن بدن کفن پوشش از حال رفتم و تا یک ماه از وحشت کنار مامانی می خوابیدم که خودش سخت عزادار بود مامان با فوت مامان بزرگ رسما تنها شد بابابزرگ رو قبل دنیا اومدن من از دست داده بود...مثل من تک دختر بودو بافوت مامان بزرگ دودایی بزرگم رو هم دیگه خیلی کم میدیدیم و دیدارهامون رسید به عیدتا عید! گاهی چه قدر دلم تنگ میشد برای مامان بزرگم با اون گیس های سفیدش که همیشه بافته بود! _ولی دوست دارم بیام ! سری به نشونه منفی تکون داد_اصلا نمیشه وارفتم فکر می کردم استقبالم میکنه_چرا نه؟ پس خودت چرا رفتی؟ امیرعلی با مهربونی بهم خیره شد_من فرق می کنم محیا من یک مردم باید بتونم به ترس هام غلبه کنم با لجبازی گفتم : خواهش میکنم فقط یک بار اگه دیدم طاقت ندارم خودم میام بیرون ! امیرعلی_ دوست ندارم بازم برات کابوس شب درست کنم... نمیشه !میدونم ترسویی! اخم مصنوعی کردم و دلخور گفتم: امیرعلی!!!!!!!!! خندید_جونم ؟ گرم شدم از جونم گفتنش و اخمهام باز شد و یادم رفت دلخوریم... 🌸🌷🌸🌷🌸🌷 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 حضرت محمد (ص) می فرمایند: اى مردم ! هر كس در ماه رمضان بر من زياد بفرستد، خداوند، ترازوى اعمال او را سنگين خواهد فرمود در روزى كه ترازوها سبك باشد.🌸 🍃🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🍃🌸وآلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌🌷مهدی شناسی ۱۹۰🌷 🔷زیارت آل یاسین 🔷 🌹لَا حبِیب إِلَّا هو و أَهلُه🌹 💠معنای حبیب💠 🌱 "حبیب" از ریشه ی "ح ب ب" و صفت مشبّهه است و به معنای تمایل شدید و نقیض بُغض است. 🌱در اینجا چون عبارت مطلـق و بدون قید است، می تواند هر دو معنا را در بر داشته باشد. یعنـی هـیچ محـب و یـا محبـوبی جـز پیامبر و اهل بیت او نیست. 💠معنای اهل💠 🌱اهل به معنای خانواده و خاندان است و معنای اختصاص و قرابـت در آن لحـاظ شـده اسـت. 🌱 به همسر، فرزندان و ساکنین خانه،اهل گفته می شود. و در بعضی موارد بـه پیـروان پیامبر اکرم هم اطلاق شده است. 🌱خداوند متعال اهل بیت پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله را ستوده و هر گونه رجـس و زشـتی را از آنهـا در آیه تطهیر زدوده است. روایات متعددی در ذیل این آیه شریفه در منابع شـیعه و اهـل سـنت آمـده و حضـرت زهراء و امیرالمومنین وائمه اثنی عشر را به عنوان اهل بیت پیامبر مشخص کـرده است. 💠معنای عبارت "لَا حبِیب إِلَّا هو و أَهلُه"💠 🌱 ظاهر این عبارت معنای حصر را افاده می کند، چون استثناء در سیاق نفی است و ایـن قالـب بـرای بیان انحصار استفاده می شود. 🌱 در ادبیات عرب این گونه جملات در موارد متعـددی، بـه منظـور نفی جـنس استعمال می شود، نه نفی کمال. یعنـی هـیچ محـب یـا محبـوب کـاملی جـز پیامبر و اهلش نیست. 🌱چهار احتمال در معنای این عبارت با توجه به دو معنای حبیب و نیز با توجه به اینکه، متعلق دوستی ذکر نشده و دو معنای خلق و خالق هر دو احتمال داده می شود، مجموعا چهار معنا در اینجا قابل تصور است: 1⃣محب و دوست دارنده کامل خدا: فقط پیامبر اکـرم و خانـدان او محب "الله" هستند. 2⃣محبوب کامل خدا: فقط حضرت ختمی مرتبت وعترت پـاک او محبـوب الله هسـتند. 3⃣محب کامل خلق و بندگان: فقط رسول خاتم و دودمان او دوستدار مردم و محب الناس هستند. 4⃣محبوب کامل مومنین: فقط نبی مکـرم اسـلام و اهـل بیـت او محبـوب الناس هسـتند. که معنای اول و دوم صحیح تر است. 🌱در زیارتنامه های مختلفی که برای پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله نقل شده در موارد متعدد یکـی از القاب و اوصاف آن حضرت "حبیب الله" ذکر شده است. 🌱ظاهر عبارت در مقام مدح و تمجید از وجود نورانی آن حضرت است و آنچه بیشتر با ایـن مقـام تناسب دارد این است که مقصود حبیب الله باشد . 🌱 معنی این عبارت این است که پیامبر و عترت پاک او در بالاترین درجه از محبـت نسـبت بـه خداوند متعال قرار دارند، و این ذوات مقدسه چنان درجه ای از محبـت و محبوبیـت را برخوردارنـد کـه گویـا هیچ محب و محبوبی غیر از این چهارده نفر وجود ندارند . 🌱البته رمز محبوبیت خاص چهارده معصوم نزد خداوند سبحان، محبت خالص و دوسـت داشـتن حقیقـی ایشان نسبت به خداوند مهربان است. 🌱اولیای الهی در سایه ی معرفت و شناختی که نسبت به خالق هستی دارند، به درجه ای از محبت می رسند که محبت دیگران در برابر آن، قطره ای ناچیز در مقابل دریـایی بی کران است. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🌻 دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. خدایا، در این ماه برای برپا داشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پرده پوشی خودت ای بیناترین بینایان. 💖🦋🌻💖🦋🌻💖🦋🌻
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ گفتیم دل شکسته‌ایم بیا زودتر بیا! غافل کز این دروغ دلش را شکسته‌ایم! #شرمنده_ایم_مولا😞 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺💕🌺💕🌺💕🌺 😍✋ توپ کوچیکی که امیرسام باهاش بازی میکرد اومد سمت من و نگاه امیرسام هم با توپ کشده شد روی من چشمکی بهش زدم وتوپ رو اروم پرت کردم سمتش که ذوق کرد و وقتی خندید دوتا دندون سفید خوشگل پایینش دیده شدو من بی حواس بلند گفتم: الهی قربونت برم نفس! با اون دندونهای برنج دونه ات. یک دفعه سکوت کامل شدواول از همه عمو احمد خندید که عطیه گفت: چته تو با این قربون صدقه رفتنت همه رو سکته دادی بچه که جای خود داره.. ل*ب پایینم رو به دندون گرفتم و همه به حرف عطیه خندیدن ونفیسه امیرسام رو که بغلش بود ,بلند کردو گرفت سمت من _بیا زن عموش ...به جای قربون صدقه رفتن یکم نگهش دار ببینم نیم ساعت دیگه هم باز قربونش میری یا فرار میکنی! دوباره همه خندیدیم و حس خوبی پیدا کردم از لحن صمیمی نفیسه که موقع طرفداری امیرعلی از من یک لنگ ابروش باالا رفته بود! امیرسام رو بین خودم و عطیه نشوندم که شروع کرد باذوق دست زدن ...محکم بوسیدمش و دلم ضعف رفت برای این سادگی کودکانه اش _گمونم خیلی بچه ها رو دوست داری نه؟ نگاهم رو از امیرسام که حالا با عطیه بازی میکرد گرفتم و به نفیسه نگاه کردم...چه خوب که بعد ازاون بحث مسخره ...حالا راجع به چیزهای معمولی حرف میزدیم بدون دلخوری! _آره ...حس خوبی دارم وقتی نزدیکشونم ...دلم می خواد منم باهاشون بچه بشم وبچگی کنم بی دغدغه عطیه آروم و زیر لبی گفت:نه که الان خیلی بزرگی ! بچه ای دیگه! می دونستم نفیسه نشنیده صداش رو برای همین با چشمهام براش خطو نشون کشیدم که لبخند دندون نمایی زد نفیسه_ پس فکر کنم خیلی زود بچه دار بشی تو با این حسهای مادرانه خفته ای که داری حس کردم صورتم داغ شد خوب بود امیر محمد و عمو باهم صحبت می کردن و حواسشون به ما نبود عمه هم حرف نفیسه رو روی هوا قاپید _ان شالله بچه ی شما دوتا رو هم من ببینم به همین زودی بیشتر خجالت کشیدم ...امیرعلی ظاهرا به صحبتهای عمو گوش میکرد ولی چین ظریف پیشونیش نشون میداد متوجه حرفهای ماهم هست و من بیشتر احساس شرم کردم ... خنده ریز ریز عطیه هم رفته بود روی اعصابم از بین دندونهام کوفتی نصیبش کردم که میون خنده اش گفت: مطمئنم امیرعلی االان حسابی آتیشیه متنفره از این حرفها و صحبتها که به جای باریک میکشه ل*ب پایینم رو زیر دندونم گرفتم_عطی خجالت بکش می فهمی چی میگی! عروسک امیرسام رو براش کوک می کرد_عطی و درد اسمم و کامل بگو خوبه بهت هشدار داده بودم شوهرت همین الانم برزخیه ها زیر چشمی نگاهم رو چرخوندم روی امیرعلی ...نه انگار خدا رو شکر دیگه متوجه عطی گفتن من نشده بود... ولی مونده بود اخم روی پیشونیش! بدن بی حالم رو روی تخت جابه جا کردم تا گوشیم رو جواب بدم ولی محسن زودتر از من گوشی رو برداشت و تماس رو وصل کرد و مهلت نداد ببینم کی پشت خطه! فقط صدای محسن رو میشنیدم_سلام ...شما خوبین ..هست ولی داره میمیره ! چشمهام گرد شدو باصدایی که از شدت گلودرد دورگه شده بود گفتم: کیه محسن ؟ جوابم و نداد و همون طور که با پشت خطی صحبت میکرد برای محمد چشم و ابرو اومد ...معلوم بود دارن آتیش میسوزونن _ نه بابا چیز مهمی نیست ...فقط کمی تا قسمتی رو به موته...ناراحت نشین به دیار باقی که شتافت خبرشو بهتون میدم فقط مژدگونی ما یادتون نره عصبی شده بودم ولی توان تکون خوردن هم نداشتم و محسن هم حسابی جدی حرف میزد ولی محمد می خندید _بده من گوشی رو کی بهت گفت جواب بدی؟ اصلاکیه ؟ چرادری وری میگی! بازم توجهی به من نکرد ولی لحنش تغییر کردو تخس شد_نه بابا چیزیش نیست ...باز این دردونه سرما خورده ماهم شدیم نوکرش ...باور کنین چیزیش نیست فقط یک تب بالای چهل درجه و گلودردو آبریزش بینی! همین! محیا زیادی لوسه و گرنه چیزیش نیست ! هم خنده ام گرفته بود هم دلم می خواست کله جفتشون رو بکنم مامان با چه دونفری من رو تنها گذاشته بود و رفته بود با بابا مهمونی ! محسن_چشم...گوشی گوشی موبایلم رو گرفت سمتم _بگیر شوهرت داره پس میفته بهش بگو چیزیت نیست ...خواهشا خودت و براش لوس نکن چشم غره ای بهش رفتم و حسابی حرصی شدم... از اون وقت این دری وری ها روداشت به امیرعلی میگفت؟! با زحمت سلام بلندی تونستم بگم چون حسابی گلوم می سوخت بدترین چیزی که توی سرما خوردگی بودو همیشه من دچارش میشدم! صدای نگرانش تو گوشم پیچید_سلام محیا چی شده؟ 🌺💕🌺💕🌺💕🌺 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه 📹 نماهنگ | بابای قهرمان من 👈 بخش‌های جذاب و دیدنی دیدار فرزندان شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب 🔺 برگرفته از مستند لشکر زینبی @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نوری تابان از انوار خدا سخنم را با این اشعار جالب جامی در شأن حضرت رضا(ع) آغاز می‌کنم: سَلامٌ عَلی آلِ طه وَ یاسین سَلامٌ عَلی آلِ خَیْرِ النَّبِیّین سَلامٌ عَلی رَوْضَةٍ حَلَّ فِیها اِمامٌ یُباهِی بِهِ الْمُلْکُ وَ الدِّینُ امام بحقّ شاه مطلق که آمد حریم درش قبله‌گاه سلاطین شه کاخ عرفان، گل شاخ احسان دُر دُرج امکان مه برج تمکین علیّ‌بن موسی‌الرّضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آیین ز فضل و شرف بینی او را جهانی اگر نبودت تیره چشم جهان بین پی عطر روبند حوران جنّت غبار درش را به گیسوی مشکین اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین سخن ما از شخصیّت والای دهمین ستاره‌ی درخشان آسمان عصمت و هشتمین اختر برج امامت؛ آسان نیست، بلکه برداشتن قطره‌ای از دریای بیکران است. ولی همین قطره، دریای دیگری است که تشنگان معرفت را سیراب می‌کند. امام بزرگواری که مطابق حدیث لَوْح خداوند او را این‌گونه توصیف کرد: «وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجاهِدِینَ... فِی عَلِیٍّ؛ وَلیِّی وَ ناصِرِی، وَ مَنْ اَصْنَعُ عَلَیْهِ اَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وَ اَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ: وای بر دروغ بندان و منکران علی‌بن موسی الرّضا(ع) دوست و یاور من، و آن کسی که مسؤولیّت‌های سنگین نبوّت (ولایت) را بر دوش او بگذارم، و او را در انجام آن مسؤولیّت‌ها بیازمایم، او را عنصری پلید و گردنکش به قتل رساند.» مشخصات معصوم دهم، امام هشتم، حضرت رضا(ع) نام: علی بن موسی (ع). القاب: رضا، صابر، رضیّ، وفیّ. کنیه: ابوالحسن(ع). پدر و مادر: امام موسی بن جعفر(ع)، نجمه علیها السلام. وقت و محل تولد: پنجشنبه 11 ذیقعده 148 هـ.ق در مدینه وقت و محل شهادت: آخر صفر 203 هجری قمری در سن 55 سالگی، به وسیله‌ی مأمون، مسموم و در سناباد نوقان (که امروز یکی از محله‌های مشهد است) به شهادت رسید. مرقد شریف: مشهد مقدس (یکی از شهرهای بزرگ ایران). دوران زندگی: در سه بخش؛ 1. قبل از امامت، 35 سال (148 تا 183 هـ . ق) 2. بعد از امامت، 17 سال در مدینه. 3. بعد از امامت، سه سال در خراسان، که حساس‌ترین دوره‌ی زندگی اجتماعی و سیاسی آن حضرت، در این سه سال بود. طاغوت‌های عصر امامتش عبارتند از: هارون، محمد امین و عبدالله مأمون، که ده سال آن، در عصر خلافت هارون، و پنج سال آن در عصر خلافت امین، و پنج سال آخر در عصر خلافت مأمون گذشت. 💖💖🌹💖💖🌹💖💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شناختن دین و ظهور باید بعثت را بشناسیم! ❓چرا منتظران آخرین پیامبر بعد از بعثت دشمن ایشان شدند؟ ⚠️ آیا ما هم در معرض این خطر هستیم؟ 📡 این گفتگو را سحرهای ماه رمضان، حوالی ساعت ۴:۳۰ از شبکه افق به صورت زنده ببینید. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
✨﷽✨ 🌼دعای افتتاح ✍در میان دعاهای مختلف در ماه مبارک رمضان به بعضی دعاها بر می‌خوریم که مربوط به حضرت حجت است و تقاضای فرج حضرت در آن‌ها مطرح شده است. از آن‌جا که خواستهٔ امام زمان از ما، دعای بسیار برای فرج است و ماه رمضان نیز ماه استجابت دعاست، خواندن در هرشب از این ماه عزیز، سفارش می‌شود. امام زمان خطاب به شیعیان نوشتند: «این دعا را در تمام شب‌های ماه رمضان بخوانید زیرا فرشتگان به آن گوش می‌دهند و برای خوانندهٔ آن طلب آمرزش می‌کنند» (صحیه مهدیه بخش پنجم) 🔺 این دعا دارای مضامین و معانی زیباییست و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان در اختیار ما می‌گذارد و تصاویر زیبایی از عالَم پس از ظهور ارائه می‌کند. چه نیکوست همراه با خواندن این دعا، به ترجمهٔ آن هم دقت کنیم. این دعا در کتاب «مفاتیح الجنان» نیز موجود است. 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید 🌺اهل شهرستان بهبهان 🌺قسمت 1⃣ 🌺مقدمه 🍃می خواهم در ابتدا کمی از خودم و شما انتقاد کنم. بخاطر تبعیض هایی که بین شهدا می گذاریم. هرگاه پیش ما نامی از شهید و شهادت برده می شود. ناخودآگاه یاد شهدای دفاع مقدس می افتیم و از شهدای دیگر غافل می مانیم. گویی یادمان می رود که شهدایی هم بودند که در دوران خفقان و حاکمیت فرعون وار پهلوی به شهادت رسیدند و در حقیقت آنها بودند که راه و رسم مبارزه و شهادت طلبی را به شهدای دفاع مقدس آموختند. 🍃حبیب الله قصه ما زمانی که خیلی ها نمی دانستند شهادت چیست و شهید کیست، آرزوی شهادت می کرد و بارها می گفت من محاسنم را بزرگ نگه می دارم تا روزی آن را با خونم رنگین کنم. شهید حبیب الله جوانمردی در بهبهان از استان خوزستان بدنیا آمد در سن شانزده سالگی به شهادت رسید. او خود چند روز پیش از ملکوتی شدنش خبر از شهادتش داد. براستی اگر او آسمانی نبود چگونه خبر از آسمانی شدن خود داد؟ با ما همراه باشید تا بدانیم یک نوجوان 16 ساله که مثل ما زمینی بود چگونه آسمانی شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>