eitaa logo
شهداءومهدویت
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
www.aviny.comAUD-20210214-WA0002.mp3
زمان: حجم: 1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 التماس دعای فرج @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ دردم به جز وصال تو درمان نمی شود بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود. #السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... _ولم کن رادوین ... گفتی منو نمیخوای ... گفتی دیگه ...ترحم بوده پس ...عشق من ترحم بوده ... من شش سال عاشقت بودم ... تو هنوز مفهوم عشقو نمیدونی من مقصرم ؟ عصبی بود و انقباض عضالت دست و بازویش باعث ترسم هم شده بود ولی همچنان بازویم را گرفته بود که یکدفعه مرا کشید سمت سینه اش . توقع همچین عکس العملی را نداشتم که دستانش را آنقدر محکم دورم احاطه کند و بعد زیر گوشم با حرص بگوید : _لعنتی ... بذار ازت دل بکنم ... بذار فکر کنم ترحم بوده ... بذار . شاخ هایم سبز شد و نفسم حبس . اما او حتی مهلت نداد به تفکر و تحلیل عقلی . مرا حریصانه میبوسید . انگار این بوسه ها با همیشه فرق داشت .من برجستگی روی گلویش را که گاهی به سختی فرو میخورد میدیدم . این بغض از چی بود . چرا با بغض مرا هدف بوسه هایش کرد؟ و اصلا نفهمیدم چرا چادرم را کشید ، مانتویم را در آورد و با صدایی که در عین محزون بودن رگه های از عصبانیت داشت زمزمه کرد: _بهت قول میدم این آخرین باره ... و همراه با نفس های منقطع دلیل آورد: _هزار تا زنم دورم باشن ...هزار تا دخترم روی تختم خوابیدن ... هیچ کدوم تو نمیشی ارغوان ... خیلی خری که هنوز نفهمیدی دل شوهرت پیش کیه ... همینه که هر کی بلند شه بیاد ادعای عشقمو کنه باور میکنی. _حق دارم باور کنم ... حق ندارم ؟ ... من بلد نیستم مثل خیلی از اون هزار تا دلتو ببرم ...دلبری کنم... یا حتی اونطوری که اونا باهات بودن ، باهات باشم ... من همینم رادوین ... محکم توی صورتم فریاد کشید: _ بیشعور من عاشق همین سادگیت شدم ... بفهم خر جان. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... اصلا دلم با او نبود ولی انگار برای او اهمیتی نداشت . کاش توضیح میداد دلیل این بی ثباتی رفتارش را تا الاقل آرام میشدم ولی هیچ کدام از کارهای رادوین دلیل نداشت . نگاهم به صبحانه ی دست نخورده ی روی میز بود و دلم در آشوب این التهاب رفتاری رادوین . چای ها ، سرد شده بود . نیمرو از دهان افتاده بود و نان های گرم شده کمی خشک . رادوین از حمام آمد و به من که تنها پشت میز نشسته بودم نگاهی انداخت . نگاه من اما به روی لیوان چای سرد شده اش بود که گفتم : _نگو که حالت خوبه که باور نمیکنم . کلاه حوله ی لباسی اش را از روی سرش عقب کشید و با موهایی که فقط رطوبش را گرفته بود و هنوز خیس بود ، نشست پشت میز و با اخمی که دیگر بعد از آنهمه بوسه های عاشقانه ، دلیلی نداشت گفت: _صبحانتو بخور و برگرد تهران ... یه راست میری محضر و بی درد سر ازم جدا میشی. واقعا شوخیش گرفته بود انگار . آنقدر شوخی بامزه ای بود که خنده ام بگیرد و نگاه جدیش توبیخم کند: _به چی میخندی الان ؟! _به تو ... داشتم میرفتم ... منو گرفتی به ماچ و بوسه و نوازش و یه رابطه ی عاشقانه ، حالا میگی برم تهران با برگه ی وکالت طلاقم ، ازت جدا بشم ؟! چشمانش را برایم ریز کرد و لقمه ی کوچک نیمروی سرد شده اش را گوشه ی لپش نگه داشت و گفت: _هیچ شوخی باهات ندارم ... اصلا آره ... منو آیدا همو میخوایم ... تو مزاحمی . نباید این حرف را میگفت . حتی به شوخی . نگاه دلخورم توی چشمانش ماند که تاب نیاورد و گفت: _ارغوان حوصله ندارم باز باهات بحث کنما .... دلخور گفتم : _حوصله داری منو ببوسی ...حوصله ی حرف نداری!! ...همین الان ...همین ده دقیقه پیش نگفتی آیدا زر زده ؟ ... الان میگی آیدا رو میخوای ؟ 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
1_379577280.mp3
زمان: حجم: 8.4M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه 🦋💖🌹🌟🏴🏴🏴🏴
💔 ڪودڪ و پیر ندارد همه در وادی عشق نوڪر حلقه به گوش پسر فاطمه ایم... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون امام قلم و كاغذى برمى دارد و مشغول نوشتن مى شود. او وصيّت نامه خويش را مى نويسد، او مى داند كه دستگاه تبليغاتى يزيد، تلاش خواهند كرد كه تاريخ را منحرف كنند. امام مى خواهد در آغاز حركت، مطلبى بنويسد تا همه بشريّت در طول تاريخ، بدانند كه هدف امام حسين(ع) از اين قيام چه بوده است. ايشان مى نويسد: "من بر يگانگى خداى متعال شهادت مى دهم و بر نبوّت حضرت محمّد اعتقاد دارم و مى دانم كه روز قيامت حق است. آگاه باشيد! هدف من از اين قيام، فتنه و آشوب نيست، من مى خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح كنم، من مى روم تا امر به معروف و نهى از منكر بنمايم". آرى! تاريخ بايد بداند كه حسين(ع)، مسلمان است و از دين جدّ خود منحرف نشده است. امام برادرش، محمّد حنفيّه را نزد خود فرا مى خواند و اين وصيّت نامه را به او مى دهد و از او مى خواهد تا در مدينه بماند و برنامه هاى امام را در آنجا پيگيرى كند، همچنين خبرهاى آنجا را نيز، به او برساند. اكنون موقع حركت است، محمّد حنفيّه رو به برادر مى كند: ــ اى حسين! تو همچون روح و جان من هستى و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو مى خواهم كه به سوى مكّه بروى كه آنجا حرم امن الهى است. ــ به خدا قسم! اگر هيچ پناهگاه امنى هم نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد. اشك در چشمان محمّد حنفيّه حلقه زده است. او گريه مى كند و امام هم با ديدن گريه او اشك مى ريزد. آيا اين دو برادر دوباره همديگر را خواهند ديد؟ همه جوانان بنى هاشم و ياران امام آماده حركت هستند. زمان به سرعت مى گذرد. امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند. كاروان، آرام آرام به راه مى افتد. نمى دانم چرا مدينه با خاندان پيامبر اين قدر نامهربان بود. تشييع پيكر مادرى پهلو شكسته در دل شب، اشك شبانه على(ع) كنار قبر همسر در دل شب، تيرباران پيكر امام حسن(ع). اكنون هم آغاز سفر حسين(ع) در دل شب! خداحافظ اى مدينه! خداحافظ اى كوچه بنى هاشم! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خسته هستى، در كوچه ها قدم مى زنى، به هر كسى كه مى رسى از او سؤال مى كنى: شما "استاد اشرف" را مى شناسى؟ از اين كوچه به آن كوچه مى روى، تصميم گرفته اى همه مغازه هاى آهنگرى شهر را سر زنى. من مى خواهم بدانم چرا اين گونه در جستجو هستى؟ شايد از او پولى مى خواهى؟ نزديك مى شوم، سلام مى كنم. حالا مى فهمم كه لباس سياه هم به تن كرده اى. نمى دانم چه بگويم، حتماً عزيزى را از دست داده اى. با تو سخن مى گويم: ــ برادر! لباس سياه به تن كرده اى؟ ــ آرى، يكى از نزديكان من از دنيا رفته است. ــ خدا رحمتش كند. آيا پولى از آن آهنگر طلب دارى، كه اين گونه در جستجوى او هستى يا امانتى در پيش او دارى؟ ــ نه. من از او پولى نمى خواهم، امانتى هم نزد او ندارم. بلكه مى خواهم از او يك سؤال بپرسم. ــ عجب! پس آن سؤال بايد خيلى مهم باشد كه تو از صبح تا حالا به دنبال جوابش در اين كوچه ها مى گردى؟ نكند نشانه گنجى را از او مى خواهى بپرسى؟ ــ اى برادر! آرى، من گنجى را مى خواهم از او بپرسم، اما گنج معنوى! ــ جريان چيست؟ برايم بگو. ــ يك ماه پيش، يكى از نزديكان من از دنيا رفت. او انسان خطاكارى بود، من ديشب او را خواب ديدم، او در باغى بزرگ بود، باغى زيبا. او در كمال آسايش و راحتى بود. من وقتى او را ديدم، خيلى تعجب كردم. به او گفتم: من تو را مى شناسم، جايگاه تو نبايد اينجا باشد، بگو بدانم چه شد؟ ــ يعنى آن رفيق تو، اهل معصيت و گناه بود؟ ــ آرى، متأسّفانه من هر چه او را نصيحت مى كردم، گوش نمى كرد، اما ديشب ديدم كه او در بهشت جاى دارد. براى همين از او سؤال كردم تا برايم از آن دنيا خبر بدهد كه چه شده است. ــ او در پاسخ چه گفت؟ ــ او گفت كه از لحظه اى كه مرا در قبر نهادند، در سخت ترين عذاب ها بودم و در آتش جهنّم مى سوختم، تا اين كه ديشب فرا رسيد. ديشب اتّفاق مهمّى روى داد. ديشب مرده اى را در اين قبرستان دفن كردند، ديشب تا صبح، سه بار، امام حسين(ع) به ديدار او آمدند. خدا به بركت آن امام، عذاب را از ما برداشت، شفاعت امام حسين نصيب ما شد. ــ عجب! آن مرده كه بوده است كه امام حسين، در يك شب سه بار به ديدن او رفته است؟ ــ من به دنبال همين هستم. اين را مى خواهم بدانم. از صبح تا حالا به دنبال جواب اين سؤال هستم. ــ آيا نشانه اى از آن مرده ندارى؟ ــ رفيق من فقط اين را گفت: "همسرِ استاد اشرف". 💐🏴💐🏴💐🏴💐🏴💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پادکستی از مداحی حاج منصور ارضی و حاج محمود کریمی و حاج میثم مطیعیای-نگار-آشنا.mp3
زمان: حجم: 714.9K
پادکستی از مداحی حاج منصور ارضی و حاج محمود کریمی و حاج میثم مطیعی التماس دعا داریم از همه بزرگواران فوروارد با لینک کانال @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>