eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - نامه امام زمان (عج) برای شیخ مفید - استاد رفیعی.mp3
1.02M
♨️نامه امام زمان (عج) برای شیخ مفید 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
يَسار و سالم، دو غلام ابن زياد به ميدان آمده اند و مبارز مى طلبند. كيست كه به جنگ ما بيايد؟ حبيب و بُرَير از جا برمى خيزند تا به جنگ آنها بروند، ولى امام، شانه هايشان را مى فشارد كه بنشينند. عبد الله كَلْبى همراه همسر خود، به كربلا آمده است. او وقتى كه شنيد كوفيان به جنگ امام حسين(ع) مى آيند، تصميم گرفت براى يارى امام به كربلا بيايد. آرى! او همواره آرزوى جهاد با دشمنان دين را در دل داشت. اكنون روبروى امام حسين(ع) ايستاده است و مى گويد: "مولاى من! اجازه بدهيد تا به جنگ اين نامردان بروم". امام به او نگاهى مى كند، پهلوانى را مى بيند با بازوانى قوى. درست است اين پهلوان بايد به جنگ آن دو نفر برود. لبخند بر لب هاى او مى نشيند و براى رسيدن به آرزوى خود در دفاع از حسين(ع) سوار بر اسب مى شود. ــ تو كيستى؟ تو را نمى شناسيم. ــ من عبد الله كلبى هستم! ــ چرا حبيب و بُرَير نيامدند؟ ما آنها را به مبارزه طلبيده بوديم. ناگهان عبد الله كلبى شمشير خود را به سوى يسار مى برد و در كارزارى سخت، او را به زمين مى افكند. سالم، فرصت را غنيمت شمرده به سوى عبد الله كلبى حملهور مى شود. ناگهان شمشيرِ سالم فرود مى آيد و انگشتان دست چپ عبد الله كلبى قطع مى شود. يكباره عبد الله كلبى به خروش مى آيد و با حمله اى سالم را هم به قتل مى رساند. اكنون او در ميدان قدم مى زند و مبارز مى طلبد، امّا از لشكر كوفه كسى جواب او را نمى دهد. نمى دانم چه مى شود كه دلش هواى ديدن يار مى كند. دست چپ او غرق به خون است. به سوى امام مى آيد. لبخند رضايت امام را در چهره آن حضرت مى بيند و دلش آرام مى گيرد. رو به دشمن مى كند و مى گويد: "من قدرتمندى توانا و جنگ جويى قوى هستم". عمرسعد دستور مى دهد كه اين بار گروهى از سواران به سوى عبد الله كلبى حمله ببرند. آنها نيز، چنين مى كنند، امّا برق شمشير عبدالله، همه را به خاك سياه مى نشاند. ديگر كسى جرأت ندارد به جنگ اين شير جوان بيايد. عمرسعد كه كارزار را سخت مى بيند، دستور مى دهد تا حلقه محاصره را تنگ تر كنند و گروه گروه بر عبد الله كلبى حمله ببرند. دل همسرش بى تاب مى شود. عمود خيمه اش را مى كند و به ميدان مى رود. خود را به نزديكى هاى عبد الله كلبى مى رساند و فرياد مى زند: "فدايت شوم، در راه حسين مبارزه كن! من نيز، هرگز تو را رها نمى كنم تا كنارت كشته شوم". اى زنان دنيا! بياييد وفادارى را از اين خانم ياد بگيريد! او وقتى مى فهمد كه شوهرش در راه حق است، او را تشويق مى كند و تا پاى جان كنار او مى ماند. امام اين صحنه را مى بيند و در حق همسر عبدالله دعا مى كند و به او دستور مى دهد تا به خيمه ها برگردد. همسر عبدالله به خيمه باز مى گردد، امّا دلش در ميدان كارزار و كنار شوهر است. سپاه كوفه هجوم مى آورند و گرد و غبار بلند مى شود، به طورى كه ديگر چيزى را نمى بينم. عبد الله كلبى كجاست؟ خداى من! او بى حركت روى زمين افتاده است. به يقين روحش در بهشت جاودان، مهمان رسول خداست. زنى سراسيمه به سوى ميدان مى دود. او همسر عبد الله كلبى است كه پيش از اين شوهرش را تشويق مى كرد. او كنار پيكر بى جان عزيزش مى رود و زانو مى زند و سر همسر را به سينه مى گيرد. خون از صورتش پاك مى كند و بر پيشانى مردانه اش بوسه مى زند; "بهشت گوارايت باشد". اشك از چشمان او مى ريزد و صداى گريه و مرثيه اش هر دلى را بى تاب مى كند. اين رسم عرب است كه زنى را كه مشغول عزادارى است نبايد آزار داد، امّا عمرسعد مى ترسد كه مرثيه اين زن، دل هاى خفته سپاه را بيدار كند. براى همين، به يكى از سربازان خود دستور مى دهد تا او را ساكت كند. غلام شمر مى آيد و عمود چوبى بر سر او فرود مى آورد. خون از سرِ او جارى مى شود و با خون صورت همسرش آميخته مى گردد. خوشا به حال تو كه تنها زن شهيد در كربلا هستى! امّا به راستى، چقدر زنان جامعه من، تو را مى شناسند و از تو درس مى گيرند؟ كاش، همه زنان مسلمان نيز، همچون تو اين گونه يار و مددكار شوهران خوب خود باشند. هر كجا كه در تاريخ مردى درخشيده است، كنار او همسرى مهربان و فداكار بوده است. عبد الله كلبى تنها شير مرد صحراى كربلاست كه كنار پيكر خونينش، پيكر همسرش نيز غرق در خون است. آن دو كبوتر با هم پرواز كردند و رفتند. بيا و عشق را در صحراى كربلا نظاره گر باش. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست ما را گیر ای منجی دوران و زمان غیرِ تو دیگر پناهی نیست ما را در جهان دل خوشیمان بودن در راه و لبخند شماست حالِ دلهامان نگر ای مهدی صاحب زمان جور و ظلم‌ اشقیا را بین که بر ما میکنند خسته و زارند از این غصه هر پیر و جوان لشکر سفیانیان را بین که یورش برده است رحم او کی میکند بر کودک و خُرد و کلان سر به سجده می برد نادم به هر روز و شبی کی تو پایان میدهی این رنج و این آه و فغان همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاء الله @shohada_vamahdawiat                 
🔴 رفاقت با امام زمان علیه السلام 🔵 آیت الله کشمیری(ره): 🌕 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا می‌شود.❇️👇 🔴 حضرت آیت الله مصباح یزدی در پاسخ به فردی که درخواست موعظه و نصیحت کرده بود فرمودند: 🔵 بسم الله الرحمن الرحیم آسان ترین ، شیرین ترین و مفید ترین کاری که می شناسم توجه به وجود مقدس ولی عصر عجل الله فرجه است. 📚 محمد تقی مصباح یزدی ╭❣ ╰┈➤ @shohada_vamahdawiat                 
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۰۲🌷 🌹القوامون لله🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🍃در واقعه ی عاشورا،ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ از شدت تَاَثُّر ﺗﻌﺒﯿر تندی به کار می برند و ﺍﺯ شدت غم ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺗﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺁﯾﺎ ﻏﺎﻓﻞ ﻫﺴﺘﯽ؟ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ؟ 🍃ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻭﺣﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻦ. ﻣﻦ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﻌﺪ،خداوند ﺣﻠﻘﻪ‌ﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ.به امام زمان که با قیامش انتقام امام حسین علیه السلام را خواهد گرفت. 🍃 ﺑﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺎﺱ قائم ﺍﺳﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻗﺎﺋمند. 🍃 ﻗﺎﺋﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮ از آنند. ﻗﻮﺍمند. ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍست.یعنی با وجود هر سختی به پای تحقق اهداف خداوند ﻣﯽ‌ﺍﯾﺴﺘﻨﺪ. 🌹 ﺍﻟْﻌَﺎﻣِﻠُﻮﻥَ ﺑِﺈِﺭَﺍﺩَﺗِﻪ🌹 🍀امام ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﻣﻄﯿﻊ ﺧﺪﺍست و ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﭼﺸﻢ. ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ انسانی است که ﻫﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯽ‌ﺯند،ﺧﻮﺩش ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺑﻨﺪد. 🍀 ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ امام ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧد بلکه با ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ‌ﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺭﻭﯼ ﻫﻮﺍ ﻭ ﻫوس ﻭ ﻧﻔﺴﺎﻧﯿﺖ ﺧﻮﺩش ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🍀ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺷﺪ ﻣﺮﯾﺪ ﺑﻬﺮ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﯾﺪ 🍀ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﺮ ﺩﺍﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ در هر شرایطی خداوند را انتخاب می کنند. 🦋🌻☘🦋🌻☘ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ برات وصل امضاء می ‌شد ای کاش گره از کار دل وا می شد ای کاش برای دیدنت ای حضرت اشک دو چشمانم چو دریا می‌شد ای کاش @shohada_vamahdawiat
مغزم فقط پیغام خطا میدهد؛ نمیتوانم فکر کنم. فکر کردن مال دنیای واقعی ست. دنیایی که قوانین حاکم بر آن منظم و از پیش تعیین شده اند؛ نه الان که اصلا نمیدانم چی واقعی ست و چی خیالی. شخصیتهای رمانم که خیالی بوده‌اند واقعی شده اند و حالا یکیشان میخواهد جلوی من بایستد و شاید حتی به من آسیب بزند. اصلا نکند دارم خواب میبینم؟ شاید در همین شلوغیها چیزی خورده توی سرم و بیهوش شده ام. شاید روی صندلی های آزمایشگاه خوابم برده. شاید... شاید هم واقعی ست. عباس که میبیند به یک نکته خیره شده ام میگوید: ما واقعی هستیم. انقدر شک نکن مامان! چشم میچرخانم سمتش و با گیجی نگاهش میکنم. چرا انقدر دوست دارد به من بگوید مامان؟ شاید چون خودم هم دوست دارم یک پسر مثل عباس داشته باشم. همیشه خاطرات مادران شهدا را بیشتر از همسران شهدا دوست داشتم و دارم. این که یک دسته گل درست کنی، همه جوره دورش بگردی، عمرت، محبتت، زندگی ات، خودت را برایش خرج کنی و برای سیدالشهدا هدیه بفرستی، واقعاً عاشقانه ترین داستان روی زمین است. یک چیزی بیشتر و برتر از فدا شدن. این محبت را هم فقط مادرها میفهمند؛ فقط دخترها. خب دخترها هم مادرهای بالقوه اند دیگر! دفترم را باز میکنم و بالای اولین صفحه سپیدی که میبینم مینویسم: بهزاد نمیتواند به خانه امن ما برسد. به خانه خودمان هم همینطور. بشری گردن میکشد تا ببیند چه نوشته ام. نوشته را چشمخوانی میکند و میپرسد: فکر میکنی اثر داره؟ شانه بالا میاندازم که شاید. میگویم: حالا دیگه خونه خودمون هم امنه. منو برسونید خونه. عباس میزند زیر خنده: حتی اگه امن هم باشه نمیتونیم برسونیمت. یه نگاه به وضع خیابونا بنداز! ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
4_6008015019189472407.mp3
4.15M
❣مناجات غرق در اندوه و غمم رفته ز کف چاره من جمعه شد و منتظرم ، پس چه شد اَلوَعده وفا 🎤کربلای جواد_مقدم اللهم_عجل_لولیک_الفرج @shohada_vamahdawiat                 
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۰۳🌷 🌹العاملون بارادته🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🍃اگر ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ امام ﻣﯽ‌ﺷﻤﺎﺭﯾﻢ،ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻧﮓ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ. 🍃 ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﮐﺴﯽ که ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻄﺶ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﻄﺶ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﺪ. 🍃ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﻁ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺪﻧﺪ،ﺧﻄﺎﻁ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ.ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺘﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ.ﺷﯿﻮﻩ‌ﯼ و ﻣﺮﺍﻡ ﻣﺴﻠﮏ ﺍﯾشان ﺭﺍ ببینیم. 🍃 ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ فرماید امامان ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯼ مطیع و ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ،آیا ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ طور هستیم؟ 🍃 ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ و ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ و ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﭘﺎ ﺭﻭﯾﺶ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ.آن ها ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺣﺴﯿﻨﯽ و مهدوی ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ. 🌹 ﺍﻟْﻔَﺎﺋِﺰُﻭﻥَ ﺑِﻜَﺮَﺍﻣَﺘِﻪِ🌹 🍃ﯾﮏ ﺑﺬﺭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﭼﻨﮓ و ﮐﻤﻨﺪ ﺧﺎﮎ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ،ﺭﺳﺘﻨﯽ و روییدنی ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼ‌ﺡ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺷﺪ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﺭﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺷﺪ... 🍃 ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ و کد ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ بگیریم، ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫیم ﺳﺒﺰ ﺷﻮیم ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﻔﺘیم. ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﺑﮑﻨیم. ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﻨﺪﯼ ﮐﻪ ما ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﻨﺪﮔﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. 🍃اگر ﺑﺬﺭ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ، ﻧﺮﻡ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺭﺳﺘﻨﯽ ﺷﻮد. ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻧﺮﻡ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺍﺳﺖ. 🍃ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻤﻨﺪ ﺣﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺟﺰﺀ «ﻭَﺃُﻭﻟَـﺌِﻚَ ﻫُﻢُ ﺍﻟْﻤُﻔْﻠِﺤُﻮﻥَ» (ﺑﻘﺮﻩ/ 5) ﯾﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ "ﺍﻟﻔﺎﺋﺰﻭﻥ" ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻥ.ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻓﺎﺋﺰﻭﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺬﺭﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺭﺳﺘﻪ و روییده و رستگار شدند... 💖🌹🦋💖🌹🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بدون حصار 🔹شنبه شب مورخ 96/5/27 عادل الهایی بچایی مأمور کلانتری 32 شهر شیبان از توابع شهرستان باوی، در محدوده بلوار اصلی شهر در حال گشت‌زنی بودند که از سوی دو موتورسوار با سلاح شکاری هدف تیراندازی قرار گرفتند. در این حادثه استوار یکم عادل الهایی بچایی مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت که به بیمارستان نفت اهواز انتقال یافت اما متاسفانه به علت شدت جراحات وارده، به شهادت رسید. ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 📝در آخرالزمان چه اتفاق هایی می افتد؟ 🚨امام زمان عج که بیاد یک عده میگن این آقا دین تازه آورده... ‼️ 🎙 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ گفتم‌ شبے‌بہ مهدے(عج)بردے دلم‌زدستم من منتظر بہ راهٺ شب تا سحر نشستم گــفتا حجـاب وصلم باشد هــواے نفسٺ گرنفس‌خودشڪستے دستٺ‌رسدبہ دستم @shohada_vamahdawiat
لبانم را روی هم فشار میدهم. این خانه را دوست دارم؛ اما دلم میخواهد برگردم خانه. دلم برای خانواده ام شور میزند. با صدایی که از نگرانی میلرزد رو به حاج حسین میکنم: این اوضاع تا کِی ادامه داره؟ نکنه به خونه های مردم حمله کنن؟ نکنه به خونه ما هم... بشری دستش را روی دستم میگذارد و حاج حسین حرفم را قطع میکند: اگه نگران خانواده اتی میتونم دوتا از بچه ها رو بفرستم که مواظب خونه تون باشن. خوبه؟ -کدوم بچه ها؟ -شخصیتهای رمان خودت دیگه! بعد رو میکند به ابوالفضل: برو مواظب خونه شون باش. کمیل رو هم میفرستم به موقعیتت. با موتور من برو.ابوالفضل بدون مکث از جایش بلند میشود. بشری ناخواسته میایستد؛ اما حرفی نمیزند. ابوالفضل کتش را از روی دسته مبل برمیدارد و یک لبخند گرم حواله بشری میکند که یعنی خیالت تخت. سوئیچ موتور را از حاج حسین میگیرد و میرود؛ نگاه بشری هم به دنبالش. احساس دلتنگی میکنم؛ یکباره و ناگهانی. نمیدانم چرا. نمیدانم این حس از کجا آمد؟ به بشری نگاه میکنم که هنوز نگاهش به در خروجی ست. میتوانم دلتنگی را از نگاهش بخوانم. یعنی حس بشری به من منتقل میشود؟ شاید. هیچ بعید نیست. حتما میان من و شخصیتهایی که خودم خلقشان کردهام یک چنین رابطه ی قلبی ای هست. شاید احساسات من بر آنها و آنها بر من اثر میگذارد. خانه ساکت است و فقط صدای گوینده خبر شبکه شش میآید. عباس و حاج حسین نشسته اند روی مبلهای کرم قهوه ای و اخبار نگاه میکنند. دخترها هم رفته اند توی اتاق و با کمی دقت، میتوان صدای پچپچشان را شنید. بشری دارد از پنجره بیرون را نگاه میکند. شاید او هم مثل من نگران است. صدای تیک تاک ساعت رفته روی اعصابم. انگار دارد برایم زباندرازی میکند که: ببین، زمان دارد میگذرد و تو کاری نمیتوانی بکنی! مجبوری بنشینی و به صدای من گوش بدهی! صدای زنگ موبایل میآید و بعد، صدای اریحا که دارد پاسخ میدهد. از جایم بلند میشوم و میروم به اتاق پدر. در را میبندم و چادرم را در میآورم. دراز میکشم روی زمین. هنوز چشمانم گرم نشدهاند که کسی در میزند. سر جایم مینشینم و روسریام را مرتب میکنم: بفرمایید! در باز میشود. اریحاست؛ نگران. میگوید: مامان، من باید برم خونه! اخم میکنم: خونه؟ کدوم خونه؟ - باید برم خونه عزیز. پسرم داره بهونه میگیره. وقتی قیافه گیج و گنگم را میبیند، بیشتر توضیح میدهد: باید برگردم خونه عزیز. پسرم رو گذاشتم اونجا. یه سالشه. اینا رو بعداً خودت توی رمان مینویسی. دست دراز میکنم و دفترم را از کیف درمیآورم. مینویسم: اریحا بدون دردسر رسید خانه عزیز. اریحا لبخند میزند، خداحافظی میکند و میرود؛ به همین راحتی! کاش یک نفر هم پیدا میشد که داستان من را مینوشت. مینوشت من راحت از این ماجراها خلاص میشوم و برمیگردم خانه. خب؛ قطعا یک نفر هم داستان ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالهای دهمین مسابقه ۱ عمر سعد به چه بهانه ای جنگ را به عقب می انداخت؟؟🌷 ۲ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به امام عرض کرد آيا اين هياهو را مى شنوى دشمنان به سوى ما مى آيند". از امام حسین علیه السلام چه جوابی شنید؟؟🌷 ۳ وقتی امام حسین علیه السلام یک شب از دشمن فرصت خواست فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) جواب سکوت فرمانده ها را چه داد؟؟💖 ۴ شب عاشورا را توصیف کنید طبق مطالبی که برای شما فرستاده شده است ؟؟؟💚 ۵ چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟💖 ۶ سوال حضرت قاسم بن حسن از و جواب امام حسین علیه السلام را بیان بفدمائید؟؟💚 ۷ وقتی بریر شوخی میکند عبدالرحمان چه سوالی میپرسد؟ سوال و جواب عبدالرحمان و بریر را بنویسید؟؟💧 ۸ اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ 💙 ۹ عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ 🎗 ۱۰ على آخرين سخن خود را به برادرش عَمْرو بن قَرَظَه که برای هدایتش آمده است چیست؟؟؟ ضمن تشکر از اعضای محترم کانال و همراهان همیشگی لطفا ظرف یک هفته جواب دهمین مسابقه را به آیدی زیر ارسال کنید 🌹🌹👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز امروز فقط فرصت دارید جوابها رو ارسال کنید 🌹🌹🌹
حَـذف‌عَڪس‌هـٰایَت‌بَھـانہ‌است.. آنھـا‌از‌چِشـمانَت‌مـۍترسند..シ! ‌ 🖐🏾💔•• @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ✧ماجرای دیدار علامه مجلسی با امام زمان عجل الله ارواحنا فداه✧ ◥ السلــــام علیڪ یــــا صـــاحب الزمـــاטּ ◣ ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی‏ نَفْسَکَ‏ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ،  ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏، ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏. ✧ @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تاثیر گرفتن جوان انگلیسی از نماز خواندن رهبر انقلاب بر پیکر پاک شهید سلیمانی 👌 @shohada_vamahdawiat                 
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۰۴🌷 🌹الفائزون بكرامته🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ صلوات الله علیه و آله می فرماید:"ﺍَﻧَﺎ ﺍﻟﺸَّﺠَﺮَﺓ": ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺬﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﻨﺪ ﺣﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻵ‌ﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺭﺧﺖ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ است. 🔶 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ خداست. ﺗﺎ ﮐﺮﺍﻣﺖ و ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﺎﺋﺰ و ﻣﻔﻠﺢ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺣﺘﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ. 🔶 ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺤﺘﺎجند ﺍﻣﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻏﻨﯽ ﺗﺮﻧﺪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺮﻧﺪ... 🔶 ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَ ﻻ‌ ﺗَﮑِﻠﻨﯽ ﺍِﻟﯽ ﻧَﻔﺴﯽ ﻃَﺮﻓَﺔَ ﻋَﯿﻦِ ﺍَﺑَﺪﺍً (ﺑﺤﺎﺭﺍﻻ‌ﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 16، ﺹ 217) ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍ ﻧﮕﺬﺍﺭ.یعنی اگر ﻭﺍ بگذاری کار من ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ. 🔶ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ حضرت ﯾﻮﻧﺲ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﮔﺮ اهل بیت ﻓﺎﺋﺰ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. 🌸 ﺍﮔﺮ اهل بیت ﻓﺎﺋﺰ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻻ‌ﯾﻖ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🌸ﺧﻮﺩ ما وقتی فرزندمان ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﺜﯿﻒ و ﻧﺠﺲ می کند و ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ و ﮔﺮﯾﻪ ﻫﻢ می کند که بغلش کنیم،بغلش نمی کنیم. ﻧﻬﯿﺐ ﻣﯽ‌ زنیم ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺑﺸﻮ! 🌸 ﮐﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم و ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮیم؟ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ و ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻃﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. 🌸ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮیم. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻐلم کن و بالا ببر.ﻧﻤﺎﺯ ﻣﮕﺮ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺒﺮ. ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ؟! ﮐﺴﯽ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻏﺮﻭﺭ و ﻏﯿﺒﺖ و ﺗﻬﻤﺖ و ﺣﺴﺎﺩﺕ و ﻧﺨﻮﺕ ﻭ ﺗﮑﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ 🌸ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻭﺿﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻧﻤﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺩ.ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨیم ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﺩ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻃﻬﺎﺭﺗﺸﺎﻥ است... 🦋🌻❤️🦋🌻❤️🦋🌻❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲سال گذشت...🖤 ‏ای کشته فتاده به هامون... ای سیل دست و پازده در خون... 🌷خداوندا‌! ما از او جز خوبی، چیزی نمیدانیم.... @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ شوق دیدار تو سر رفت ز پیمانه ما کی قدم می نهی ای شاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم سر و سامان بده بر این دل دیوانه ما 💔 @shohada_vamahdawiat
من را نوشته دیگر؛ خدا. داستان من و همه آدمهای دنیا، داستانهایی که در لوح محفوظ هست. و قطعاً برگی از درخت نمیافتد مگر آن که در آن لوح نوشته شده باشد. اریحا که میرود، دوباره صدای زنگ گوشی بلند میشود. نورا تقه ای به در میزند و میآید داخل. گوشی را به من میدهد و آرام میگوید: زهراست. گوشی را میگیرم: الو زهرا سلام! -سلام، تو کجایی؟ هرچی بهت زنگ میزنم گوشیت خاموشه! فکر کردم... میپرم وسط حرفش: گوشیم شارژ نداشت، منم گذاشتمش توی خونه. -خب خیالم راحت شد. میخواستم حتماً با خودت حرف بزنم. -تو کجایی؟ حالت خوبه؟ -برگشتم پایگاه. نشد برم خونه. چند لحظه سکوت میشود. بعد میگوید: فاطمه، تو هم شخصیتهای رمانت رو دیدی؟ اینا واقعی اند؟ من هنوز باورم نمیشه! آه میکشم و چشم میبندم: هیچ آدم عاقلی باورش نمیشه. ولی مثل این که باید باور کنیم! با همان لحن بامزه همیشگی اش میگوید: فاطمه! شهید نشیا! تو قول دادی ما با هم شهید بشیم! نمیدانم چرا زهرا انقدر میترسد من شهید بشوم! من واقعاً هنوز به درد شهادت نمیخورم! میخندم: نگران نباش، چیزیم نمیشه. -باشه. ولی اگه شهید شدی خودم می‌کشمت! میخندم؛ بلندتر. میگوید: زنگ زدم یه چیز دیگه هم بگم، اگه با نورا کاری نداری بگم بیاد پیش من. به چهره نگران نورا نگاه میکنم. سرش را تندتند تکان میدهد؛ میخواهد برود پیش مادرش. میگویم: باشه. اشکال نداره. با زهرا خداحافظی میکنم. نورا گوشی را میگیرد و با شوق برمیخیزد. تازه چشمم به حورا میافتد که ایستاده کنار در. سرش پایین است. میتوانم حدس بزنم برای گفتن چیزی این پا و آن پا میکند. میگویم: بله حورا؟کمی لبش را کج و کوله میکند؛ حرفش را مزمزه میکند و میگوید: من باید برگردم خونهمون. مادرم تنهاست. -خب اشکالی نداره! -مطمئنی به کمکم نیاز نداری؟ اگه لازمه بمونم! لبخند میزنم: اگه لازم شد هم با این روش میارمت! و دفتر و خودکارم را بالا میگیرم. لبخند شرمگینی میزند. میگویم: توی خونه جات امنتره. الان مینویسم که رفتی خونه. عمیقتر میخندد: دستت درد نکنه! و از اتاق بیرون میرود. خب؛ الان فقط من و بشری مانده ایم و عباس و حاج حسین. وقتی حورا را تا دم در بدرقه میکنم، عباس سر میچرخاند به سمتم: همه رو فرستادی برن؟ سرم را تکان میدهم: اینجا براشون خطرناک بود. دلم شور میزنه. -چرا؟ باز هم سکوت. صدای آهنگ آغاز اخبار بیست و سی میآید. حاج حسین صدای تلوزیون را کمتر میکند. تکیه￾نمیدونم. میدهم به اپن. نمیفهمم مجری اخبار چه میگوید. صدای زنگ خانه که میآید، از جا میپرم. به چهره تکت ک شخصیتها نگاه میکنم. همه خیره اند به آیفون؛ متعجب و نگران. بالاخره عباس رو میکند به حاج حسین و میپرسد: قرار بود کسی بیاد؟ حاج حسین جواب میدهد: نه. و تلوزیون را خاموش میکند. عباس و حاج حسین بلند میشوند و من تکیه از اپن میگیرم. بشری از پنجره بیرون را نگاه میکند و میگوید: چیزی نمیبینم. خبری نیست. دوباره صدای زنگ؛ صدایی که الان و با این اضطراب، شبیه ناقوس مرگ است تا زنگ در. خانه آیفون قبلیمان تصویری هم نبود. بشری از کنار پنجره کنار میرود تا حاج حسین که حالا کتش را پوشیده، بتواند کنار پنجره بایستد. بشری زیرلب زمزمه میکند: اگه از بچه های خودمون بودن حتماً کلید داشتن یا به من زنگ میزدن.عباس کاپشن قهوه ای رنگش را از روی دسته مبل برمیدارد و به حاج حسین نگاه میکند: الان تکلیف چیه؟ حاج حسین خیره میشود به آیفون. اگر جواب بدهیم ممکن است بدتر باشد. یک نگاه به من میاندازد، یک نگاه به عباس و یک نگاه به بشری. دوباره صدای زنگ؛ اینبارپشت سر هم و ممتد. حاج حسین میگوید: خونه لو رفته! یا حسین! ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat