eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
    ﷽ تو اتوبوس محمد جوادم خیلی حالش خوب نبود ولی وقتی حال خراب منو دید هرکاری کرد که یکم بهتر بشم اما تاثیری نداشت ، دیگه قضیه سوریه رو سپرده بودم به خدا ولی دل کندن از اینجا خیلی سخت بود خیلی…… . . . مامان_ سلام مادر. خوش اومدی . _ سلام قوربونت برم. مرسی. پرنیان _ سلام داداش. _ سلام خواهری. بابا کجاست؟ مامان_ کجا باشه مادر؟ سرکارش یه لبخند نصفه نیمه تحویل مامان دادم و رفتم تو اتاق. لباسامو عوض کردم و کتابی رو که برای پرنیان گرفته بودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاقش. چند تقه به در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم تو . بود رو تخت و سرش تو گوشیش بود. _سلام مجدد بر ابجی خودم. کتابو رو میزش گذاشتم و نشستم کنارش. پرنیان_ سلام مجدد بر خواهر خودم. وقتی چشمش به کتاب افتاد با ذوق گفت _ وای اون چیه؟? _ سوغات… با پریدن پرنیان تو بغلم حرفم نیمه تموم موند. _لهم کردی بچه پرنیان_ عاشقتم امیر. خوش به حال زنت. کوفتش بشه. نمیدونم چرا ولی,ناخداگاه با این حرفش یاد اون روز دربند افتادم و این برای خودم فوق العااااااده تعجب اور بود. بیشتر از این سکوت رو جایز ندونستم…. _ اون که وظیفته خواهر پرنیان_ پرووووو.امیر نگووووو کتاب سلام بر ابراهیمه _ هست پرنیان_ نههههههه _ هست پرنیان_ واااااای وااااای عااااشششششقتم داداشی, پرنیان علاقه شدیدی به شهید هادی و من به شهید مشلب داشتم . پرنیان بی معطلی رفت سمت کتاب. کتاب رو برداشت و برگشت نشست رو تخت و شروع به خوندن کرد. _ خو بچه بذار من برم بعد بخون. پرنیان_ خب پاشو برو پس _ روتو برم پرنیان_ برو داداشی. متکا رو براشتم پرت کردم سمت پرنیان و بعد خودمم دوییدم بیرون و درو بستم که نتونه بزنه بهم. . . . داشتم نگاهی به کتابای خودم مینداختم که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم محمد جواد شارژ شدم. _ جونم داداش؟ سلام محمدجواد _ سلام بچه بسیجی. خوبی ؟ _ ار یو اوکی؟ محمدجواد_ هیییییین امیرحسین خان کلمات خارجی به زبان میاوری؟ واقعا که. حالا بیخیال باید بروم عجله دارم فقط خواستم عارض بشم که شب تشریف بیاورید مسجد کارتان داروم. _ نصفشو کتابی گفتی نصفشو با لهجه . افرین این پشتکار قابل تحسینه. باشه میام. فعلا یاعلی محمدجواد_ علی یارت کاکو. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
49.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به تو سلام می‌کنم! در ماه مهمانی خدا... و به نام شما و به یادِ شما... این روزها و شب‌ها را نَفَس می‌کشم! در برابر عظمت کلام نورانی‌ات... زانو بر زمین می‌زنم و... از چشمه‌ی همیشه جوشان نهج‌البلاغه‌ات... به قدر وسع اندک خویش می‌نوشَم! فضایل‌ت... لبانم را به تسبیح متبرک می‌کند... و مظلومیتت... اشک بر چهره‌ام جاری می‌سازد! سلام بر تو که اول مظلومی و... غریب‌ترینی؛ حتی در میان شیعیانت! سلام بر تو! سلام بر حقّی که از تو غصب شد! ➥ @shohada_vamahdawiat
Joze 08-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-18.mp3
32.94M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🦋🌹💖
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
📷شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد ▪️شهید سپهبد علی صیادشیرازی شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۷۸): عظیم ترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش هدایت و عاقبت بخیری می پندارم. ▪️شهید سپهبد قاسم سلیمانی (شهادت ۱۳ دی ۱۳۹۸): والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [ رهبر معظم انقلاب است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. 🌷۲۰ فروردین سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی ➥ @shohada_vamahdawiat
1087080_221.mp3
7.82M
📖دعای افتتاح 🎤حاج مهدی سماواتی 🤲التماس دعا @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما @shohada_vamahdawiat
                 🌷🌷🌷🌷🌷     ﷽ به روایت حانیه مامان_ حانیه جان. بیا این میوه ها رو بزار رو میز الان میرسن. _ اومدم ظرف میوه رو از مامان گرفتم و گذاشتم رو میز . _ مامان بهتر نبود منم برم باهاشون ؟ مامان _ حالا که نرفتی. الانم میرسن دیگه. این حجم دلهره و نگرانی برای من غیر قابل تحمل بود. فوق العاده میترسیدم از عکس العمل عمو نسبت به نماز,خوندن و حجابم. تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد. _ بله؟ فاطمه_ سلااااااام خانووووووم . سال نو مبارک. _ سلام نفسسسسسم. عیدت مبااااارک. خوبی؟ فاطمه_ مرسی عزیزم توخوبی؟ _ نه فاطمه_ چرااااااا؟ _ فاطمه میترسم. میترسم از عکس العمل عمو فاطمه_ مگه راه غلط رو انتخاب کردی؟ مگه به راهی که زبل راهی که انتخاب کردی مطمئن نیستی؟ اون باید به ترسه که یه عمر حرفای اشتباه تحویلت داده و حالا معلوم شده واقعیت چیزی که میگه نیست. _ اره. مطمئنم راهم درسته ولی عمو ناراحت میشه فاطمه_ ناراحتی اون مهم یا خدا صدای آیفون بیانگر اومدن عمو اینا بود. _ فاطمه جان شرمنده اومدن من باید برم. خیلی ممنون که زنگ زدی عزیزم. سلام برسون فاطمه_ دشمنت شرمنده . خدانگهدارت عمو بهم محرم بود، پس دلیلی نداشت حجاب داشته باشم. یه شلوار پاکتی سبز با یه تیشرت مجلسی همرنگش و برای استقبال با مامان دم در ورودی ایستادیم. امروز روز اول عید نوروز بود، همون روز اومدن عمواینا. بابا و امیرعلی رفته بودن فرودگاه دنبالشون و چون خونشون رو فروخته بودن قرار بود این چند روز بیان خونه ما . از همون لحظه ورود حس خوبی نسبت به زن عموی جدیدم یعنی طناز خانوم نداشتم دقیقا همون حسی که تو مهمونی داشتم. جالبه با این که چندماهه ایران نبوده هنوزهم با مد اینجا کاملا آشنایی داره. یه تاب خیلی کوتاه مشکی یه مانتو سفید جلو باز که تا روی زانو بود و یه ساپورت مشکی و شالی که. فقط پوششی بود برای کلیپسش. آرایشش که هم که قابل بیان نبود. خیلی گرم با من روبوسی کرد و با مامان خیلی سرد ، در حد یه غریبه اما مامان با اینکه میدونستم با زن عمو عاطفه خیلی راحت تر بود حتی با این وجود که اعتقاداتشون و عقایدشون بهم نمیخورد خیلی گرم باهاش احوالپرسی کرد و بعد هم نوبت عمو بود. زن عمو بعد,از احوالپرسی با اینکه فکر کنم میدونست خانواده ما مذهبین اما شال و مانتو که چه عرض کنم بلیزش رو دراورد و داد به من که آویزون کنم و اینکارش مورد پسند هیچکدوم از ما نبود. . . عمو_ ما نمیخواستیم مزاحم شما بشیم دیگه به اصرار تانیاجون اومدیم. دیگه فردا رفع زحمت میکنیم. میدونستم عمو مشکلش مزاحمت و اینجور چیزا نیست بلکه فقط اعتقادات بابا اینا بود اصلا نمیدونم چرا ولی نماز خوندن و حجاب داشتن و کلا هر کاری که مصداق دینداری باشه اذیتش میکنه . بابا_ داداش زحمت چیه. مراحمید . مارو قابل نمیدونید؟ عمو_ هه. نه بابا این حرفا چیه؟ میترسم خم و راست نشدن ما اذیتتون کنه. و بعد با لبخند معنی داری به من و زن عمو نگاه کرد. اما بابا در جوابش گفت_ هرکس عقاید خودشو داره. عمو هم که از این خونسردی بابا جا خورده بود گفت ولی در هر صورت ما فردا میریم هتل و تانیا رو هم میبریم با خودمون. نمیدونم چرا ولی خدا خدا میکردم که بابا اجازه نده و من مجبور نشم باهاشون برم. _ خودش میدونه. ووووووووویییییی حالا من جواب عمو رو چی بدم. تو فکر بودم که صدای اذان بلند شد. امیرعلی با اجازه ای گفت و بلند شد و منم ب عمو _ تانیا. تو کج_ میام الان. وضو داشتم سریع رفتم تو اتاق ، درو بستم و شروع به نماز خوندن کردم. با صدای در استرس گرفتم که نکنه عمو باشه ولی بعد گفتم حتما مامانه یا شایدم امیرعلی. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
Joze 09-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-19.mp3
33.23M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون صلوات هدیه به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند 🌹🌹🌹 حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: منزلت مردم را به قدر روايتشان از ما بدانيد . (اصول كافى , جلد اول, صفحه 50) التماس دعا @hedye110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
✨ 💢بحث یافتن نیست مسئله این است که کسی مانند شما نیست که من پیدایش کنم بین خودمان بماند فرمانده @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۳🌷 🌹و احکمتم عقد طاعته🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﺑﻌﻀﯽ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺣﺘﯽ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ. 🔷ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﻩ ﻋﻘﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺻﯿﻐﻪ ﻋﻘﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻋﻘﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺦ ﭘﻨﺒﻪ‌ﺍﯼ! ﺑﺎﯾﺪ کفو ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ. 🔷 ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ،ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺣﻘﺎﯾﻘﯽ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ. ﮔﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯼ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻌﻀﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ‌ﺑﯿﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﺣﺮﻡ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﯾﮏ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﺪ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ: ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﺣﺮﻡ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ. ﻣﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﻬﺪ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ. ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻘﺪﻫﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. 🔷"ﻭَ ﺃَﺣْﻜَﻤْﺘُﻢْ ﻋَﻘْﺪَ ﻃَﺎﻋَﺘِﻪِ" یعنی: ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩارید و ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﯾد ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺮﺩﯾد، ﺩﺭ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺳﺴﺖ ﻧﺸدید.ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﺸﺪ.ﺩﺭ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ،ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺘﯿﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪﯾﺪ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﻮﺩﯾﺪ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ بینید. 🌸شما ﺩﯾﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ و به ﻫﻮﺍ می اندازند. ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ، ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﺩ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﺩ. ﻧﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭﺩ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿن طﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻨﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭﺩ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻫﻞ‌ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻧﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﻧﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﻧﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺷﻮﺩ. 🌸اگر چه طولانی شدن غیبت،برای امام زمان رنج و محنت فراوان دارد و غیبت برای ایشان مانند یک زندان است؛اما چون دست در دست خداوند و در آغوش او هستند،قلب ایشان آرام و مطمئن است. 🌻💐☘🌻💐☘🌻💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ هر دم بگو‌ میان قنوتت بہ صد نیاز عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَ‌الحـِجاز هر دم بگو بہ اشک روان روبہ آسمان عَجل علے ظهورکَ یا صاحبَ‌ الزَمـان @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨مولای خوبیها، ای آرامش قلبهای بیقرار مهدی جان! 💐ای آنکه عزیزی و مرا جانی و جانان صد یوسف مصری ز غمت سر به بیابان 💐ای کاش بیایی و بگویند که آمد بر مصر وجود من قحطی زده، باران🤲 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ السلام و علیکم و رحمه الله و برکاته وقتی سرم رو برگردونم با عمو مواجه شدم که دست به سینه دم در وایساده بود و با یه پوزخند عجیب و چهره ای که عصبانیت توش موج میزد به من زل زده بودم. وقتی دید نمازم تموم شد. اعضای صورتشو کمی جمع کرد و بعد انگار داره مورد چیز چندش آوری صحبت میکنه گفت _ تو نماز میخونی ؟ نماز رو با یه غلظت خاصی گفت _ من من….. راستش……. مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم باید چه جوابی بدم که براش قانع کننده باشه. عمو_ تو چی؟ اینا محبورت کردن نه؟ سریع حاضر شو سریع . درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن. خودم انتخاب کردم. عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟ چی میگی تو؟ _ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه. پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان و باباو امیرعلی بود _ اره این جهالت خودتونو تو مغز این بچه هم کردید ولی من نمیزارم نمیزارم که اینو هم مثله خودتون یه عده ادم خرافاتی کنید. باید همون موقع میبردمش با خودم ولی هنوزم دیر نشده اره……..بریم طناز…….. و بعد سکوت متلق. و ترسی که همه وجودمو گرفته بود. هنوزم دیرنشده؟ میبردمش؟اصلا چرا انقدر اعتقادات من براش مهمه؟ یا دوستیم با…… شاید لازم باشه برگردم با دوسال پیش زمانی که فقط یه دختر ۱۷ ساله بودم……… آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من. _ مرسی آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟ _ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟ آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم _ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات. آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای. چشمک پر از نازی براش میزنم. آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم. سیما_ خیلی……….. دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش…….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
Joze 10-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-21.mp3
29.68M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 30 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
صداى مناجات امام به گوش مى رسد: "در راه تو بر همه اين سختى ها صبر مى كنم". امام حسين(ع) آينه صبر خداست. در اوج قلّه بلا ايستاده و شعار توحيد و خداپرستى سر مى دهد. خون امام درخت دين و خداپرستى را آبيارى مى كند. امام به ذكر خدا مشغول است. نگاه كن! ذو الجناح، اسب امام، چگونه يال خود را به خون امام رنگين مى كند و به سوى خيمه ها مى رود. همه اهل خيمه، صداىِ ذو الجناح را مى شنوند و از خيمه بيرون مى آيند. زينب(س) در حالى كه بر سر و سينه مى زند به سوى قتلگاه مى دود. حسينش را در خاك و خون مى بيند در حالى كه دشمنان، دور او را محاصره كرده اند. او فرياد مى زند: "واى برادرم!". عمرسعد هم براى ديدن امام از راه مى رسد. زينب به او رو مى كند و با لحنى غمناك مى گويد: "واى بر تو! برادرم را مى كشند و تو نگاه مى كنى". صداى زينب(س) اشك عمرسعد را جارى مى كند، امّا او نمى تواند كارى كند و فقط گريه مى كند. ولى اين گريه چه فايده اى دارد. عمرسعد رويش را از زينب(س) برمى گرداند. زينب رو به سپاه كوفه مى كند: "آيا در ميان شما يك مسلمان نيست؟". هيچ كس جواب زينب(س) را نمى دهد. * * * همه هستى تو، عموى تو، تنهاى تنهاست. او ديگر هيچ يار و ياور ندارد. دشمنان همه صف كشيده اند تا جانش را بگيرند. عبدالله! اى پسر امام حسن(ع)! نگاه كن! عموى تو تنهاست! درست است كه تو يازده سال بيشتر ندارى، امّا بايد ياريش كنى. خوب نگاه كن! دشمنان عموى تو را محاصره كرده اند. صداى عمو به گوش مى رسد. تو به سوى عمو مى شتابى. و زينب به دنبال تو، صدايت مى زند: "يادگارِ برادرم! برگرد!". تو تصميم گرفته اى كه عمو را يارى كنى. شتابان مى آيى و به گودال مى رسى و عمو را مى بينى كه در خاك ها آرميده است. اَبْجَر شمشير كشيده است تا عمويت را شهيد كند. شمشير او بالا مى رود، امّا تو كه شمشير ندارى، پس چه خواهى كرد؟ دست خود را سپر مى كنى و فرياد مى زنى: "واى بر تو، آيا مى خواهى عموى مرا بكشى؟". شمشير پايين مى آيد و دو دست تو را قطع مى كند. از دست هاى تو خون مى جوشد. چه كسى را به يارى مى طلبى، عمويى را كه به خاك افتاده است و توان يارى تو را ندارد و يا پدرت امام حسن(ع) را كه در بهشت منتظر توست؟ فريادت بلند مى شود: "مادر!" و آن گاه روى سينه عمو مى افتى. عمو تو را در آغوش مى كشد. چه آغوش گرم و مهربانى! و به تو مى گويد: "پسر برادرم صبور باش كه به ديدار پدر مى روى". تو آرام مى شوى. حَرْمَله، تير در كمان مى نهد. خداى من! او كجا را نشانه گرفته است؟ تير به گلوى تو مى نشيند و تو روى سينه عمو پر مى كشى و مى روى. آرى! تو از آغوش عمو به آغوش پدر، پرواز مى كنى. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سخنرانی_۲۰۲۲_۰۴_۱۲_۰۸_۵۶_۱۱_۶۰۱.mp3
18.02M
خیلی خیلی عالیه 👆👆👆 هزار بار هم گوش کنیم جا داره👆 آیا این چنین نگاهی نسبت به حضرت خدیجه سلام الله علیها داریم حجت الاسلام کاشانی @hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون صلوات هدیه به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند💐💐💐 ۲۲ صلوات هم هدیه به حضرت خدیجه سلام الله علیها ❤️❤️❤️ 🌻حدیث👇👇 خداوند تبارک و تعالی می فرمایند : خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‌فرستد؛ اي کساني که ايمان آورده‌ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و کاملا تسليم (فرمان او) باشيد. إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا @hedye110
﷽❣ ❣﷽ روشن شود آفاق ز نور مولا مسرور شود دل ز سرور مولا والله نبوده‌ست و نخواهد بودن فرخنده‌تر از روز ظهور مولا 💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که…… با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه . ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش. دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟ آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟ _ میسی نفشم. توخوفی؟ آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من…. _ تو چی آرمانم؟ آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه . تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟ واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی ……. . . تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش. . . یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم. با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت. و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat