eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت نود و هفت به أبایزید اشاره ای می کنم: _هر چهار را گردن بزن تا در تاریخ بماند که خون پاکان و صدیقان را نمی توان چنین آسوده ریخت و آسوده ماند! فرج دیلمی ناگهان میان زاری همه، دست بالا می برد که: _خودتان چنین خواسته و فرموده بودید! و غالب مسعودی به یاری اش: _ما را کجا اندیشهٔ قتل جناب فضل؟ می خندم، تلخ و عصبی: _الغریق یتشبث بکلّ حشیش! جز این انتظاری نیست که در آستانهٔ هلاکت، به هر خشکیده چوبی چنگ بزنید... نترسید، اصلا خدا را متهم کنید به این قتل... معاذ الله از شما که چنین بی پروا به من که از جان شیفتهٔ فضل بودم، تهمتی چنین روا می دارید! معاذالله! أبایزید و سربازان هر چهار را بر زمین می کشند و می برند و همچنان فریادهاشان: _ما دستور از خلیفه داشتیم... _ما به خویش چنین نکرده... _ما را وعدهٔ چهل هزار دینار... _ما... و می روند و اشک بر صورتم: _این جماعت نوادگان همان معاویهٔ ملعون اند که عمار را در صفین به قتل رساند و بعد از آن که پیشگویی پیامبر برایش گفتند که فرموده، عمار را گروهی از ظالمین و فاسقین خواهند کشت؛ خندید و گفت، علی همان گروه ظالم است که عمار به جنگ آورد و سبب مرگش شد... خدای شان لعنت کند که دین را اسباب معیشت دنیاشان کردند و... نستجیر بالله از وساوس شیطان که عصیان آدمی را رنگ توجیه و تقرب می زند... نستجیر بالله... همه که سر تکان می دهند به تأیید، بر می خیزم و برای آرام ماندن حسن و بر نخاستن آشوبی دیگر در عراق، می گویم: _سر هر چهار را برای حسن بن سهل، به تاخت تا بغداد برسانید، که بداند در قصاص خون برادرش چه بی درنگ به پا خاستیم و تا قتل قاتلان از پا ننشستیم! و کاتبی را می خوانم و پیکی: _بنویس برای حسن که ما به بغداد نرسیده و در همین منزل سرخس، دخترش پوران را به عقد خود درآوردیم تا همگان به میزان نزدیکی عباسیان با فرزندان سهل پی ببرند و بدانند که دست هیچ توطئه ای، گره پیوند ما باز نمی کند. چهره در دست ها می پوشم و به مویه: _خدایت غریق رحمتش کند که نیکو برادری بودی... نیکو معلمی... همراهی... هم رازی... و آنقدر می نالم که همه بروند و تنها بمانم در این غم... روزگارِ بی فضل، روزگار سختی خواهد بود. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴🪴 🪴🪴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام شب اوّلِ قبر آيه الله شيخ مرتضي حائري قدّس سرُّه، برايش نماز ليله الدّفن خَواندم. همان نمازي که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ي ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه نمودم. چند شب بعد او را در عالَمِ خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آنطرف مرز زندگي دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: - آقاي حائري، اوضاعتان چطور است؟ اَقاي حائري که راضي و خوشحال به نظر مي آمد، رفت توي فکر، و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته اي دور صحبت کند شروع کرد به تعريف نمودن: ـ... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سَبُکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. دُرُست مثل اين که لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طورکامل مي ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي آيد. صداهايي رعب آور و وحشت افزا! صداهايي نا مأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشييع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود بَرَهوت با افقي بي انتها و فضايي سرد و سنگين. و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي شدند. تمام وجودشان ازآتش بود. آتشي که زبانه مي کشيد و مانع از آن مي شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي زدند و مرا به يکديگر نشان مي دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي آمد. تنها دهانم باز و بسته مي شد و داشت نَفَسَم بند مي آمد.🔷🔷🔷🔷🔷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
✍️ طرحِ جالبِ شهیدچمران برای ریزشِ غرور . : ماهی یکبار بچه‌های مدرسۀ جبل عامل رو جمع می‌کرد ، می رفتند و زباله‌های شهر رو جمع‌‌آوری می‌کردند. می‌گفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچه‌ها می‌ریزه... 🌷خاطره ای از سردار شهید دکتر مصطفی چمران 📚 منبع: مجموعه یادگاران، جلد یک «کتاب شهید چمران» صفحه 22 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
💢مخارج لوله کشی 🔹عبدالله دانشجوی رشته کامپیوتر بود. در همان ایام پدرم به زحمت توانست خانه ای بسازد اما برای تکمیل اش با مشکل مالی مواجه شد. فصل سرما و یخبندان داشت نزدیک می شد. عبدالله که آمد وضعیت مان را دید گفت: غیرتم اجازه نمی ده برادرا و خواهرام تو سرما باشن و من برم دانشگاه. از دانشگاه انصراف داد و رفت خدمت سربازی. همزمان کارگری هم می کرد. با حقوق اندک سربازی و دستمزدی که می گرفت مخارج لوله کشی خانه جدید را تامین کرد. 🌺شهید عبدالله نیرومندتپه 🌺شهادت: 1385/7/24 🌺علت شهادت: درگیری با قاچاقچیان _ شهرستان سلماس، استان آذربایجان غربی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آقا به کرامت شما چشم به راهیم سر بر سر دیوار و همان پنجره سبز‌ می‌گفت: غم نسترن‌ای ضامن آهو ماییم و دل زار و همان پنجره سبز 🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ اے راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ےِ ما، برگرد مانديم در انتظارِ ديدار، اے داد دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد... @shohada_vamahdawiat
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🌹اي داغدارِ آینه کربلا درود معنایِ صبر و داغ و سجود و دعا درود 🌹سجاد ؛ اي صحیفۀ تو مصحف شهود سجاده ي گشوده بـه سمت خدا درود 🌹اي نورِ صادر از صدفِ پنج تَن ؛ درود اي وارث حقیقت آل عبا ؛ درود 🌹جان داده با تمام شهیدان حسین را سجّاد ؛ اي شهادت بی‌انتها ؛ درود ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✨﷽✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت نود و هشت _فضل هم در پی امین و علی بن عیسی و طاهر و هرثمه و بسیارها، در خون؛ برای ماندن ات.دیدم و دانستم و دم بر نیاوردم... که برای هر کدومش هزار توجیه و دلیل آوردی... که حکومت به جان به دست آمده و بیم مدام نداشتن اش... اما ابوالحسن... به قاعدهٔ همهٔ این یک ساعت، باز بغض در گلوی غادیه و اشک در چشمانش. چه کُند و طولانی است این شب. کنارش می نشینم و به مهربانی: _آن بسیارها اگر اکنون بودند، من کنارت چنین آسوده نبودم و دست در گیسوانت... اما حکایت ابوالحسن را به خطا می خوانی و می دانی، روزی از رحلتش نگذشته و تو چنین به تحریف واقعه... غادیه میان کلامم به فریاد: _کدام تحریف؟ عقیق های خنجر را به انگشت شماره می کنم: _مرا متهم می کنی و اما دیدی که ابوالحسن بیمار بود حتی پیش از رسیدن به منزل سناباد و روز پیش از درگذشت اش، یکسر در بستر بیماری و... غادیه بر می خیزد: _هیچ نمی دانی عبدالله! هیچ! که اگر جمله ای شنیده بودی از آنچه می دانستم، اکنون از تخت انکار به زیر می آمدی و بر خاک استغفار ضجه می زدی! نمی دانی عبدالله! ندانستی که نامه مهر کردی برای اشراف و بزرگان بنی عباس که... و به تمسخر می خواند آنچه نوشتم بودم را: _آنچه بدان مرا ملامت می کردید و اسباب عصیان تان هم، دیگر میان نیست. نه فضل هست که وزارت از آن او و نه ابوالحسن که ولایت عهدی؛ پس علم مخالفت زمین بگذارید و بر مسیر اطاعت بازآیید، که خلافت را به خاندان بنی عباسیان، بازمی گردانم... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
🪴🪴 🪴🪴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام بد جوري احساس بي کسي و غربت کردم: - خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسي را ندارم... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجّه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقي دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوري را ديدم که از آن بالا بالاهاي دور دست به سوي من مي آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شدآن دو نفرآتشين عقب تر و عقب تر مي رفتند تا اين که بالاخره ناپديد گشتند. نَفَسِ راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم.آقايي را ديدم از جنس نور. نوري چشم نواز و آرامش بخش. أبّهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي توانستم حرفي بزنم و تشکّري بنمايم. امّا خودِآقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: -آقاي حائري! ترسيدي؟ من هم به حرف آمدم که: - بله آقا ترسيدم،آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره تَرَک مي شدم و خدا مي داند چه بلايي بر سر من مي آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: - راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. وآقا که لبخند بر لب داشته و با نگاهي سرشار از عطوفت، مهرباني و قدرشناسي به من مي نگريستند فرمودند: - من علي بن موسي الرّضا هستم. آقاي حائري! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد، من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد. اين اوّلين مرتبه اش بود. 37 بار ديگر هم خواهم آمد... @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 معرفی 🔹این رزمنده شجاع و از خودگذشته در تاریخ سی‌ام مرداد ماه 92 در راستاي اجراي طرح كنترل و مراقبت از نوار ساحلی و برابر اعلام سايت راداري مبني بر مشاهده تجاوز مرزی، بلافاصله به همراه تعدادی از همرزمانش بوسیله دو فروند شناور به موقعيت اعلامي در محدوده جنگل‌های حرا اعزام شد. مأمورین پس از مشاهده قاچاقچیان با صدور فرمان‌های هشداردهنده سعی در متوقف نمودن شناور آنها داشتند اما قاچاقچیان بدون توجه به فرمان ایست، با ایجاد مانورهای خطرناک با قایق به سمت شناور مأمورین هجوم آوردند. در این حادثه به علت برخورد قایق قاچاقچیان به شناور سازمانی، ستواندوم حسن سلیمانیان دچار مجروحیت می‌شود. با تلاش همکارانش وی سریعاً به مراکز درمانی اعزام اما این دریا دل آسمانی به علت شدت جراحات وارده از جهان فانی به سمت ملکوت اعلی هجرت و به خیل شهیدان راه دفاع از مرزهای ایران سربلند می‌پیوندد. ➥ @shohada_vamahdawiat
خیلی چیزها روی دستم مانده مثلا همین جانِ ناقابل خوش به حال شما که پر کشیدید با شهادت ......❤ @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀السلام علیک یا علی بن الحسین(علیه السلام) 🌺قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی حکمت این بود روی نی نروی  راوی رنج نینوا باشی   چقدر گریه کردی آقاجان مژه هایت به زحمت افتادند قمری قطعه قطعه را دیدی ناله هایت به لکنت افتادند   سربریدند پیش چشمانت دشتی از لاله و اقاقی را پس گرفتید از یزید آخر علم با شکوه ساقی را !؟   کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیام ِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد تا نگاهت به دشنه ای می خورد  جگرت درد می گرفت آقا تا جوانی رشید می دیدی  کمرت درد می گرفت آقا پدرت خواند از سر نیزه  تا ببینند اهل قرآنی اید عاقبت کاخ شام ثابت کرد که شما مردمی مسلمانی اید   سوخت عمامه ات، بمیرم من  سوختن ارث ِ مادری شماست  گرچه در بندی از تو می ترسند علتش خوی ِ حیدری شماست   خون خورشید در رگت جاری از بنی هاشمی، یلی هستی دستهای تو را به هم بستند  هرچه باشد توهم علی هستی   کاش می مُردم و نمی خواندم سر بازارها تو را بردند نیزه داران عبای دوشت را جای سوغات کربلا بردند ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✍استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشه؛ فلان کس چی گفت، فلان کس چیکار کرد، فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن! روایت داریم که اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند... فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. نه! یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم... امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند : اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی! سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد... از آیت الله بهاءالدینی راز سید سکوت را پرسیدم! با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند :"درِ آتش را بسته بودند..." علامه حسن زاده آملی : تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود و تا عبدالله نشوی، عندالله نشوی آنگاه از انسان اگر سَر برود، سِر نرود...! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹 شهید لاجوردی یارِ صادق و پولادین انقلاب ♦️شهید «سیداسدالله » یکی از چهره‌های اصیل مبارزه با رژیم بود که مجاهدت‌ها و مبارزاتش را پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه داد. او با بینش و عمیق دینی‌اش شناختی دقیق از و و داشت و بر همین اساس گروهک مجاهدین خلق (منافقین) و سران قدرت‌طلبش را به خوبی می‌شناخت. ♦️لاجوردی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با حُکم امام خمینی (ره) به عنوان دادستانِ انقلاب تهران منصوب شده بود از یک سو نقشی پُررنگ در هدایت نوجوانان و جوانان فریب خورده از سوی منافقین و برگرداندن بسیاری از آنها به دامان دین و مردم داشت و از سوی دیگر در برخورد قاطع با افراد لجوج و جنایتکار این گروهک و صیانت از امنیت و آرامش ملت محکم و قاطع بود. ♦️لاجوردی نهایتا پس از عمری تلاش و مجاهدت مومنانه و مخلصانه در روز ۱ شهریور ۱۳۷۷ توسط در بازار تهران شد و به شهادت رسید. امام خامنه‌ای از شهید لاجوردی با عناوینی چون «یارِ صادق و پولادین انقلاب» نام برده‌اند. ♦️در شرایطی که دشمن و ضدانقلاب کینه‌توز و لجوج با دروغ‌گویی و فضاسازی سعی دارد جای و را @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
﷽❣ ❣﷽ بیچاره دلــم طالب دیدار تو باشد درمانده و افتاده چنان پاے تو باشد من در قفسے؛ منتظر روز وصالم آن روز ڪہ دلــها همہ دریــاے تو باشد.. 💔 @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت نود و نه و تند و پر خشم: _هیچ نمی دانی عبدالله! هیچ! پیش از هر سوالی، تلخ کنارم می زند: _از ابتدا اشتباه کردم که روایت به تو سپردم! در این دقایق و میان این داغ و با من هم، صادق نیستی؛ مدام انکار و مستمر دروغ! نباید روایت را غادیه باز بگوید و محکم می ایستم و کنارش می زنم: _حکایت و هرچه هست، از آن من است و من هم جز حقیقت هیچ... باز کنارم می زند: _... اگر همهٔ حقیقت را می گفتی و می خواندی که چنین هم نکردی، باز بسیار است که نمی دانی! می خواهم بایستم و روایت از آن من... می ایستد برابرم و روایت را می گیرد از دستم... می ایستم و روایت از آن من... من که غادیه ام... من که بیش از عبدالله می دانم... من که در کنارش، هم نفس و همراه، همیشه بوده ام... من که غادیه ام: _تو را این روایت نشاید عبدالله! که زبانت به راست نمی آید و نمی گوید... عبدالله کلافه و عصبی: _در این کم از ساعتی که همهٔ حکومتم را باز خواندی به قضاوت، مگر جز به صواب روایت گفتم که اکنون... میان کلامش می دوم که خسته ام، بسیار و جانم میان تب: _هزار حقیقت خُرد و ناچیز خواندی ام که غافلم کنی از بزرگ ترین حقیقت! که پنهانش کنی... که باورم بیاید به آن دروغ بزرگ... بازی ات را می شناسم عبدالله. عبدالله مستأصل از نداشتن و نگفتن روایت: _قرار نیست که تاریخ را جز حاکمان بنویسند! دانستن آنچه نباید هم همیشه جان ستانده و خون ریخته غادیه! می خندم، پرافسوس: _چقدر نصیحت ات بوی تهدید می دهد عبدالله! برای اکنون من اما، هیچ تهدیدی نفعی نمی رساندت. می خواهد کنارم بزند و به روایت بایستد و نمی گذارم و گیسوان بر صورتم کنار می زنم و جامهٔ بلندم بر شانه مرتب می کنم: _به اندازه یک فصل صبور باش حضرت خلیفه، نه بیشتر! پایان این روایت هم اگر برابر خواست ات نبود، هزار راه پیش پایت... تو که در این امر کارآزموده ترینی! ناگزیر می نشیند و متعجب نگاهم می کند و من به توضیح: _لله جُندٌ من العسل... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 حضرت مهدی(عج): خداوند با ماست، و به جز ذات پروردگار به چيزى نياز نداريم، و حقّ با ماست. اگر كسانى با ما نباشند، هرگز در ما وحشتى ايجاد نمى‌شود، ما دست‌پرورده‌هاى پروردگارمان، و مردمان، دست‌پرورده‌هاى ما هستند. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ابوالقاسم جُعفي از ابراهيم بن موسي فراز روايت کرده که امام هشتم عليه السلام روزي به صحرا رفتند و من با ايشان بودم درسايه ي درختي نشستند هیچ شخصي جز من درآن بيابان نبود به ايشان گفتم: يا بن رسول الله! فدايت گردم، عيد نزديک است به خدا سوگند ديناري هم ندارم. سپس امام با تازيانه ي خود بر زمين زدند از زمين زر و طلا بيرون آمد، امام به اوگفتند: اين را بگير که خداي تعالي به تو برکت خواهد داد. ابراهيم گفت: آن طلاها چنان برکت داشت که ثروت و دارايي من به هفتاد هزار دينار رسيد و خداوند تبارک وتعالي را ستايش نمودم و بر محمّد و آل محمد درود وصلوات فرستادم. (اين حديث از عليّ بن اسباط هم روايت شده است). السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام ❤️💐🌴 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
💢پلیس وظیفه شناس یعنی شهید عبدالملکی 🔹رئیس پلیس مبارزه با قاچاق کالا و ارز شهرستان قروه ، آخرین روز خدمتش رو کرد و تسویه هم گرفت ، از اداره باهاش تماس میگیرن و میگن بار مشروبی اومده. با توجه به اینکه هیچ مسئولیتی نداشت شخصا میره و در درگیری با قاچاقچیان به شهادت میرسه. 🌹 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨صبرم از کاسه دگر لبریز است اگر این جمعه نیاید چه کنم؟! ✨آنقدر من خجل از کار خودم اگر این جمعه بیاید چه کنم؟! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 مسأله مهمّى كه ابن زياد با آن روبروست، اين است كه چگونه وارد شهر كوفه شود. او نمى تواند شهر بصره را از نيروهاى دولتى خالى كند; زيرا در اين صورت مردم بصره شورش نموده و برادر او را خواهند كشت و انتقام خون نماينده امام حسين(ع) را خواهند گرفت. از طرفى نمى تواند صبر كند تا نيروى كمكى از شام برسد. او بايد خود را قبل از امام حسين(ع) به كوفه برساند. ابن زياد سخت در انديشه است كه چگونه وارد شهر كوفه شود؟! سرانجام تصميم خود را مى گيرد و فقط با دوازده نفر به سوى كوفه حركت مى كند. آرى، با دوازده نفر! او چگونه مى خواهد با دوازده نفر در مقابل هجده هزار سرباز جان بر كف مسلم مقابله كند؟! امّا تو نمى دانى كه او چه مرد حيله گرى است! ابن زياد با شتاب هر چه تمام تر به سوى كوفه به پيش مى تازد تا اين كه به نزديك شهر كوفه مى رسد. او صبر مى كند تا شب فرا رسيده و هوا تاريك شود. آنگاه لباسى بر تن مى كند تا شبيه امام حسين(ع) شود. عمامه اى سياه رنگ و ... او چهره خود را با پارچه اى مى پوشاند و فقط چشمان او ديده مى شود. او ظاهر خود را به شكلى درآورده كه همه با نگاه اوّل خيال كنند، او امام حسين(ع) است! وقتى او به دروازه شهر كوفه مى رسد يكى از اطرافيان او فرياد مى زند: "امام حسين آمده است". مردم كوفه ذوق زده شده و به سرعت دور او حلقه مى زنند. نگاه كن مردم چگونه دست او را مى بوسند! همه آنان عشق و محبّت خويش را نثار او مى كنند. يكى مى گويد: "اى فرزند رسول خدا، به شهر ما خوش آمدى". ديگرى مى گويد: "در شهر ما چهل هزار سرباز جنگى، گوش به فرمان تو هستند". نگاه كن! ابن زياد هيچ سخنى نمى گويد; زيرا مى ترسد مردم متوجّه حيله او شوند. او فقط به اين فكر مى كند كه هر چه سريعتر خود را به قصر حكومتى كوفه (دار الإمارة) برساند. قصر حكومتى كوفه مكانى است كه امير كوفه در آنجا منزل مى كند. به هر حال، لحظه به لحظه بر انبوه جمعيّت افزوده مى شود. آخر كسى نبود سؤال كند، اگر واقعاً امام حسين(ع) آمده، چرا مسلم به استقبال مولايش نيامده است؟ به هر حال، ابن زياد خود را به نزديكى قصر حكومتى مى رساند.🌹🌹🌹🌹🌹 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>