﷽
#مردےدرآئینہ💙
#قسمتشصتوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے🌱
صحنہهاے ڪریہ
دو روز بعد، سر و ڪلہ اوبران با پرونده ڪامل دنيل ساندرز پيدا شد ... ريز اطلاعاتے ڪہ مےشد بدون ايجاد حساسيت يا جلب توجہ پيدا ڪرد ... اما همين اندازه هم براے شروع ڪافے بود ... تمام شب رو روش ڪار ڪردم و فردا صبح ساعت 6 از خونہ زدم بيرون ...
چند بار زنگ زدم تا بالاخره در رو باز ڪرد ... گيج با چشم هاے بستہ ... از ديدنش توے اون حالت خنده ام گرفت ...
- سلام مايڪ ... خوب نيست تا اين وقت روز هنوز خوابے ...
برگشت داخل ... اول فڪر ڪردم گیج خوابہ اما نمےتونست برگرده توے اتاقش ... پاهاش رو روے زمين مےڪشيد ... رفت سمت مبل و روے سہ نفره ولو شد ...
رفتم سمتش و تڪانش دادم ... توے همون چند لحظہ دوباره خوابش برده بود ... مثل آدمے ڪہ مےخواد توے خواب از خودش يہ مگس سمج رو دور ڪنہ دستش رو روے هوا تڪان مےداد ...
- گمشو ڪارآگاه ... خواهش مےڪنم ...
فايده نداشت ... هر چے صداش مےڪردم يا تڪانش مےدادم انگار نہ انگار ... ميز جلوے مبل رو ڪمے هل دادم ڪنار ... خم شدم ... با يہ دست تے شرتش و با دست ديگہ شلوارش رو گرفتم ... و با تمام قدرت ڪشيدم ... پرت شد روے زمين ... گيج و منگ پاشد نشست ... قهوه رو دادم دستش ...
- خوبہ بهت گفتہ بودم حق ندارے توے اين فاصلہ برے سراغ اين چيزها ...
خودش رو بہ زحمت دراز ڪرد و ليوان قهوه رو گذاشت روے ميز ... دستش رو بہ مبل گرفت و پا شد ...
- تو چطور پليسے هستے ڪہ نمےدونے قهوه خمارے رو از بين نمےبره ...
دقيقا همون حرفے ڪہ من بہ اوبران مےگفتم ...
رفت سمت دستشويے ... و من مثل آدمے ڪہ بهش شوڪ وارد شده باشہ بهش نگاه مےڪردم ... عقب عقب رفتم و نشستم روے مبل ...
تازه فهميدم چرا آنجلا ولم ڪرد ... تصوير من توے مايڪ افتاده بود ... زندگے من ... و چيزهايے ڪہ تا قبلش نمےديدم ... دنبال جواب بودم و اون رو به خاطر ترڪ ڪردنم سرزنش مےڪردم ... اما اين صحنہها ڪریہتر از چيزے بود ڪہ قابل تحمل باشہ ... مردے ڪہ وسط خونہ خودش و قبل از رسيدن بہ دستشويے بالا آورد ... و بوے الڪل و محتويات معده اش فضا رو بہ گند ڪشيد ...
باورم نمےشد ... من پليس بودم ... من هر روز با بدترين صحنہها سر و ڪار داشتم ... هر روز دنبال حقيقت و مدرڪ مےگشتم ... تا بہ حال هزاران بار این صحنہها رو دیده بودم ... اما چطور متوجہ هیچ ڪدوم از نشانہ ها نشدم؟ ...
بلند شدم و رفتم سمتش ... يقہ اش رو گرفتم و دنبال خودم تا حموم ڪشان ڪشان ڪشيدم ... پرتش ڪردم توے وان و آب سرد دوش رو باز ڪردم ... صداے فريادش بلند شده بود ... سعے مےڪرد از جاش بلند بشہ اما حتے نمےتونست با دستش دوش رو بگيره ... چہ برسہ بہ اینڪہ از دست من بڪشہ بيرون ...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
@Elteja | کانال اِلتجا4_5870498077701311790.mp3
زمان:
حجم:
4.34M
فایل صوتی (0⃣2⃣)
💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان میکند و قلبهای زنگار گرفته را جلا میدهد . . .
#به_امید_دیدار
#داستان_تشرف
🇮🇷#دهه_فجرمبارک🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتپانزدهم🪴
🌿﷽🌿
دختر زيباى كوفه مى فهمد كه دل اين سوار دلاور اسير او شده است، او كنيز خود را صدا مى زند و از او مى خواهد تا برود و آن جوان را به خانه دعوت كند و خودش هم از بام خانه پايين مى آيد.
مرادى آهى از دل بر مى كشد و افسوس مى خورد كه ديگر نمى تواند دختر رؤياهايش را ببيند. او نمى داند چه كند. همين طور سوار بر اسب ميان كوچه مانده است.
صدايى به گوشش مى رسد: "اى جوان! بانوىِ من تو را مى طلبد".
مرادى باور نمى كند كه آن دختر زيبا او را به مهمانى دعوت كرده باشد. او مثل برق از اسب پايين مى پرد و به سوى در خانه مى رود، او اكنون به بهشت رويايى خود قدم مى گذارد.
او اصلاً سخن مرا نمى شنود، من به او مى گويم: نرو! دلت اسير مى شود، گرفتار مى شوى، امّا او ديگر هيچ صدايى را نمى شنود، او فقط صداى عشق را مى شنود، از صداى عشق تو نديدم خوشتر!
* * *
مرادى همراه با كنيز وارد خانه مى شود. كنيز او را به اتاق پذيرايى مى برد و مى گويد: "منتظر باشيد تا بانو تشريف بياورند".
مرادى كه خسته راه است به پشتى تكيه مى دهد و با خود فكر مى كند.
بوى عطرى به مشامش مى رسد، در باز مى شود، دختر رؤياهاى او در حالى كه حجاب ندارد از در وارد مى شود، مرادى مات و مبهوت به او مى نگرد، او با گيسوانى سياه و چشمان آبى...
ظرف آبى در دست اين ساقى است، مرادى آب مى نوشد امّا سيراب نمى شود، او هر چه نگاه مى كند، تشنه تر مى شود. خدايا! اين چه فرشته اى است كه خلق نموده اى!
دختر كوفى خوب مى داند كه هر چه ناز و كرشمه كند، اين جوان خريدار است، ناز و كرشمه ها شروع مى شود...
ــ خوش آمدى دلاور!
ــ دوست دارم كه نام شما را بدانم.
ــ نام من قُطام است.
ــ اسم شما هم مثل خودتان بى نهايت زيباست.
ــ و نام شما؟
ــ من مرادى هستم. ابن مُلجَم مرادى. در واقع، اسم كوچك من "ابن مُلجَم" است. دوست دارم كه تو مرا به همين نام بخوانى: "ابن ملجم".
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم.
بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..
🌹شهید ابراهیم هادی
📚سلام بر ابراهیم 1
🇮🇷#دهه_فجرمبارک🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
شاخه گلی بفرستيم برای
تموم اونهايی كه در بين ما نيستند
و جاشون بين ما خالیه
شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات....
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️ﺧـﺪﺍﻳـﺎ
✨ﻫﻤﻴـﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ
❄️ﺩﻭﺳﺘﺎن و عزیزانم ﺧﻮﺏ باشد
✨ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﺮﻟﺒﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
❄️ﺑﺮﺍﻳﻢ ﮐﺎفى ﺳﺖ
✨ﺩﺭ ﺍﻳﻦ شب زیبا ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ
❄️ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﻡ
✨ﻭ ﺑﻬﺘـﺮﻳﻦ ﻫﺪﻳـﻪ
❄️"ﺳﻼﻣﺘﻲ"ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡ..
شبتون در پناه خدا ❄️
🌟💫⭐️🌙💫🌟✨
@emame_mehraban
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
نگاه رحمتتـ❤️ـ ...
بر ماست ...
میدانم که می آیی
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#فرج_مولاصلوات
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
برخیز و سلامی کن ولبخند بزن
که این صبــح نشانی زغم وغصـه ندارد.
لبخنـد خـدا در نفس صبح عیان است
بگذار خـدادست به قلبـــ💗ـــت بگذارد.
الهی به امید تو
ســلام سه شنبه تون پراز لبخند
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🌼عهد نامه
مولا جان!
عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم.
آمین یا رب العالمین🤲
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#منتظران_هوشیار
❣روایت هجدهم(زندگینامه پیامبر)
✨دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و انذاری که در آغاز سوره مدثر بدان مأمور گشت، از محیط خانه و زندگی خود وی شروع شد و نخست همسرش خدیجه(سلام الله علیه) ایمان آورد و رسالت وی را تصدیق کرد و سپس در همین محیط خانوادگی علی ابن ابیطالب(علیه السلام) به وی ایمان آورد و در آنچه از جانب خدا می آورد تصدیقش می کردند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شرایط سختی قرار داشت برای اینکه مردم به طور ناگهانی با قضیه های شگفت آور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را به طور پنهانی انجام می داد، به طوری که سه سال این دعوت مخفیانه به طول انجامید و در این مدت، گروهی به آیین او گرویدند و دعوت اسلام را پذیرا شدند.
🍁به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، تا این که خداوند دستور داد:((وَ اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین؛ خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهی بترسان. سوره شعراء آیه۲۱۴))
پس از این فرمان الهی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) دستور داد که مقداری غذا و شیر تهیه کند. سپس چهل و پنج نفر از سران بنی هاشم را دعوت نموده و تصمیم گرفت، در ضمن پذیرایی از مهمانان، راز نهفته را آشکار کند.
ولی متاسفانه، پس از صرف غذا، پیش از آنکه او آغاز سخن کند، یکی از عموهای وی(ابولهب) با سخنان سبک و بی اساس خود، آمادگی مجلس را برای طرح موضوع رسالت از بین برد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) مصلحت دید که طرح موضوع را به فردا موکول سازد.
🌷سپس فردا برنامه خود را تکرار کرده و با ترتیب یک ضیافت دیگر، پس از صرف غذا رو به سران فامیل نمود و سخن خود را با ستایش خداوند و اعتراف به وحدانیت وی آغاز کرد و فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! من از جانب خدا به سوی شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده ام. به من ایمان بیاورید و مرا یاری کنید، تا هدایت شوید.
هیچ کس مانند من برای خویشان خود چنین ارمغانی نیاورده، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، آیا کسی هست که با من برادری کند و از دین من پشتیبانی نماید تا خلیفه و وصی من گردد و در بهشت نیز با من باشد؟ وقتی سخنان آن حضرت به این نقطه رسید، سکوت مطلق مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فکر فرو رفتند.
🍁ناگهان علی(علیه السلام) برخاست و گفت: ای رسول خدا! من تو را یاری می کنم.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: بنشین. سپس گفتار خود را تا سه بار تکرار نمود جز همان جوان(علی (علیه السلام)) کسی پرسش او را پاسخ نگفت، در این هنگام رو به خویشاوندان نمود و فرمود: مردم! این علی برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید.
در این هنگام مجلس پایان یافت، در حالی که هر کس سخنی در ردّ پیامبر(صلی الله علیه و آله) می گفت. ابولهب در میان جمع تحریک شده، به طور استهزاء آمیز به ابوطالب(علیه السلام) رو کرد و گفت: محمد، پسرت علی را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروی کنید.
ادامه دارد...
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
بدهڪار
حالش ڪہ بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ...
- شماره حساب ها و شماره تلفن هاے ساندرز توشہ ... مےخوام ريز گردش هاے ماليش رو بررسے ڪنے ... از چہ حساب هايے پول وارد حساب شون ميشہ ... هم خودش و هم زنش ... نہ فقط حساب واريز ڪننده ...
رديابے ڪن ببين حساب هاے مبدا ڪجاست؟ ... مےخوام بدونم پولے ڪہ وارد حسابش ميشہ چند دست چرخيده ... نفرات قبلے چہ افرادے بودن ...
پولے ڪہ بہ حسابش مياد واريزش از خارج ڪشوره يا نہ؟ ... اگہ هست ڪدوم ڪشور یا ڪشورها؟ ... و آيا اونم بہ حساب ڪسے پول واريز ڪرده يا نہ؟ ...
همين طور ڪہ توے زيرزمين، پشت ميز L شڪلش و سيستم هاش نشستہ بود ... پرونده رو يڪم بالا و پايين ڪرد ... و بہ پشتے صندليش تڪیہ داد ...
- همين؟ ... فڪر نمےڪنے دويست دلار واسہ همچين ڪارے یڪم زياده؟ ...
بدون توجہ بہ طعنہ اش، خنديدم و ابروم رو با حالت معنادارے انداختم بالا ...
- ڪے گفتہ فقط در همين حده؟ ... قبل از اينڪہ بررسے گردش هاے مالے رو شروع ڪنے ... اول بايد گوشے و ايميلش رو هڪ ڪنے ... مےخوام تڪتڪ تماس ها و پيام هاش رو ببينم ... و مستقيم حرف هاشون رو بشونم ...
پرونده رو بست و حل داد طرفم ...
- من نيستم ... از اين پرونده بوے خوبے نمياد ... اگہ بهش مشڪوڪے اطلاع بده ... مےدونے اگہ گير بيوفتيم چہ بلايے سرمون ميارن؟ ...
رفتم سمت ميز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ...
- تو فقط هڪ رو انجام بده ... و همہ چيز رو وصل ڪن بہ لب تاپ خودم ... هر اتفاقے افتاد من اسمے از تو وسط نميارم ... بہ خاطر ڪشور و مردمت اين ڪار رو بڪن ...
چهره اش شديد برزخ شده بود ... نہ مےتونست عقب بڪشہ ... نہ جرات وسط اومدن رو داشت ...
دستش رو حائل صورتش ڪرد و وزنش رو انداخت روے اونها ... و من تہ دلم بهش التماس مےڪردم قبول ڪنہ ... اگہ عقب مےڪشيد و جا مےزد نمےدونستم ديگہ سراغ ڪے مےتونم برم ... بايد ڪلے مےگشتم و احتمال اينڪہ بتونم يہ نفر با توانايے اون پيدا ڪنم ڪہ قابل اعتماد باشہ ڪم بود ... اون هم بدون اينڪہ توجہ واحد تحقيقات داخلے رو بہ خودم جلب ڪنم ... ڪہ چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنين ڪارهايے شدم ...
بالاخره سڪوت سنگين بين ما تموم شد ... چرخيد از سمت ديگہ ميز، لب تاپ من رو برداشت ...
- مےتونم ڪارے ڪنم اطلاعات تماسش بياد روے سيستمت ... ولے واسہ هڪ ڪردن اطلاعات بانڪے و رديابے شون ... اونم توے اين حجم وسيع سيستم تو بہ درد نمےخوره ... بايد با سيستم خودم انجام بدم ...
مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگہ با يہ گروه تروريستے سر و كار داشتيم و اونها زودتر سر حساب مےشدن ... شايد نمےتونستم از جون اون دفاع ڪنم ... خودم هم بدم نمےاومد يہ گزارش رد ڪنم و بڪشم ڪنار ... تخصص من توے اين زمينہ ها نبود ... اما مےترسيدم اون بےگناه باشہ ... و من يہ احمق ڪہ زندگي اون و خانواده اش رو با یہ شڪ پوچ از بين مےبره ...
- نگران نباش ... من نمےخوام دست بہ اطلاعاتش ببرے ... فقط مےخوام توے سيستم بانڪے رخنہ ڪنے و گردش ها رو ڪامل چڪ ڪنے ... فقط ڪافیہ اين بار يڪم محتاط تر عمل ڪنے ... همين ...
شماها دفعہ قبل هم از خودتون ردے نذاشتہ بوديد ... اگہ اون طرف، قاتل اجير نمےڪرد عمرا ڪسے بہ اين زودے متوجہ مےشد چے شده ...
يڪم با دست پيشونيش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبے شده ... براے چند لحظہ با خودم گفتم ... الانہ ڪہ عقب بڪشہ و بزنہ زير همہ چيز ... نگاهش رو برگردوند روے من ...
- باشہ ... اما يادت نره تا گردن بہ من بدهڪار شدے ...
با شنيدن اين جملہ لبخند رضايت صورتم رو پر ڪرد ... هر چند التهاب عجيبے وجودم رو فراگرفتہ بود ...
«اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفرج»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat