eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید شهید متولد کربلاست؟ پیشنهاد میکنم حتما این کلیپ رو ببینید خدایا بحق خودت خودت ما رو شرمنده شهداء و خانواده محترمشان نکن 🤲 @shohada_vamahdawiat                      
هر ۷۰ کیلو یک شهید!💔 نیروهای امدادی به دلیل تڪه‌ تڪه شدن بدن شھدا در حمله رژیم صهیونیستی به مدرسه التابعین ، هر ۷۰ ڪیلوگرم اعضای بدنی که ڪشف می‌ڪنند را به‌ عنوان یك در نظر می‌گیرند.🥀 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚امام زمان عجل الله کی ظهور می‌کنه؟! 🎙حجت‌الاسلام والمسلمین ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و سه ✨خدیجه از کوزه، معجونی دیگر در پیاله ریخت و به سیندخت تعارف کرد. 🍁_بنوش شاهزاده! حالت که خوب شود، حرف های بیشتری با تو خواهم داشت. سیندخت نوشید و با گوشه آستین، دهانش را به آرامی پاک کرد. _حالم خوب است. سخنی اگر هست الان بگو.اگر هم نیست، وعده بیهوده نده. خدیجه دست هایش را در هم گره کرد. _هست. تو چیزی از مولای من نمی دانی، جز چند لحظه توقف کنار دروازه نیشابور و عبارتی که کیارش بر سنگی سفید تراشید. سیندخت سر سختانه ابروانش را در هم گره کرد. _می دانم. چیزهای بیشتری می دانم. خودت گفته ای که هنگام خروج از وطن، به خواهران و زنان قبیله اش امر کرد که برایش گریه کنند. گفته ای که مامون به زور و تهدید او را بر کرسی ولایت عهدی نشاند. او نیز تنها در ازای شرایطی این مسئولیت را قبول کرد، شرایطی که دست مامون را بسته بود. خدیجه سر تکان داد. _آری، ولی اینها تنها قطره ای از دریاست. همه این ها در برابر آنچه باید بدانی، هیچ است. آیا از مناظره ای که میان مولای ما با بزرگ دین شما روی داد، با خبری؟ سیندخت روی برگرداند. _طوری حرف می زنی که انگاری همه چیز را درباره زرتشت و اوستا می دانی! خدیجه نفسش را در سینه حبس کرد. _باشد. پس اگر این طور است، بگو بدانم اصلا دلیلت برای پیامبری زرتشت چیست؟ سیندخت خنده تلخی کرد. _سوالی از روز روشن تر می کنی! خب معلوم است که... خدیجه از لابه لای پرده، پیاده شدن اُم مسعود را تماشا کرد. _این همانی است که چندی پیش، مولای من از عالِم دین شما پرسیده است. سیندخت مکثی کرد. منتظر بود تا خدیجه سخنش را ادامه دهد. نمی خواست این را افشا کند اما به راستی کنجکاو شده بود. خدیجه لب گشود و مناظره امام رضا(علیه السلام) را برایش شرح داد: _گفت که امام رو به هِربذ بزرگ پرسیده است: دلیل تو بر پیامبری زرتشت چیست؟ و هربذ پاسخ داده: او معجزاتی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. البته ما خود او را ندیده ایم ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد؛ لذا از او پیروی می کنیم. مولایم با هربذ احتجاج کرده و پرسید: مگر نه این است که به خاطر اخباری که به شما رسیده از او پیروی می کنید؟ وقتی دانشمند زرتشتی سخن امام را تایید کرده، امام فرموده: سایر امت های گذشته نیز چنین اند؛ اخباری از معجزات پیامبران و معجزات موسی(علیه السلام)، عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) به دستشان رسیده است. حال عذر شما در بی ایمانی به این پیامبران چیست؟ در حالی که تنها به خاطر اخبار متعدد و اطمینان آور از اینکه زرتشت معجزاتی آورد که دیگران نیاورده اند، به او ایمان آوردید. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
📽 💐 پخش زنده ویژه برنامه شام میلاد حضرت عبدالعظیم(ع) از شبکه قرآن سیما 🔹سخنران: حجت الاسلام و المسلمین تراشیون 🔹 قرائت دعای توسل: حاج مهدی قربانعلی 🔹مدیحه خوانی: حاج زهیر سازگار ◀️ برای مشاهده پخش زنده برنامه اینجا کلیک کنید. @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 🔹‌السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ ‌سلام بر آن مولایی که نام ‌و یادش مرهم زخم‌های ‌مومنان طول تاریخ بوده است. ‌سلام بر او و بر روزی که همه ستم‌دیدگان، ‌آمدنش را جشن خواهند گرفت. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله توکل در مسجدمقدس جمکران: خودتان را برای کنید، ان شاالله ظهور را خواهیم دید و راهمین به دست می دهند. @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و چهار ✨سیندخت شنید که هربذ پاسخی برای امام نیافته و سکوت کرده است. اکنون این شاهزاده فارس بود که در برابر دختر عرب، مُهر خاموشی بر لب زده بود و در اندیشه ای دور فرو می رفت. 🍁شترها در سینه صحرا، روزهای طاقت فرسای سفر را پشت سر می نهادند. خدیجه گوشه لباس سیندخت را کوک می زد. _اگر برازنده ات نیست، در منزل ساوه به بازار خیاطان برویم. کوک های من حریر دامنت را ناخوشایند کرده است. سیندخت آن چنان در اندیشه های پریشان خود سیر می کرد که واژه او را نمی شنید. میان کجاوه کنار خدیجه نشسته بود اما پایی در مرو داشت و قدمی در کینه ای که از علی بن موسی(علیه السلام) به دل گرفته بود. سر بلند کرد و بی مقدمه از خدیجه پرسید: _چه شد که بانویت اراده کرد دل به بیابان بدهد و راهی دیدار برادر شود؟ خدیجه، حیرت زده، سکوت کرد. لحظه های درنگ را در این فکر سپری کرد که چرا سیندخت از یاد برده که پاسخ این سوال نکرده را مدتی پیش به او گفته است. قبل از آنکه چیزی بگوید، سیندخت دست راستش را بالا برد و آرام بر پیشانی خود زد. _آری! همه را گفته ای! نمی دانم چرا لحظه ای فراموشم شد. سیندخت بی اراده سوال می کرد. آنچه می پرسید در نظر خدیجه نشان از پریشانی دنیای درونش داشت، برای همین صبورانه جوابش را می داد؛ حتی پاسخ سوالات تکراری اش را. ناگاه آشوبی در دلش برپا شد. مکثی کرد و گفت: _می شود من هم درباره رافعه از تو بپرسم؟ سیندخت، در کوتاه ترین زمان به روزگار پیشین بازگشت؛ به رافعه و خاطره هایش. سری جنباند و خدیجه پرسید: _برایم بگو وقتی جانش را قربانی تو می کرد، چه حالتی داشت. آیا لبخندی روی لبش بود؟ سیندخت آه کشید. روی بالش جابه جا و از میان شکاف پرده به بیرون خیره شد. _سخنی با من نگفت؛ نه لحظه ای که داشت جان می داد و نه قبل از آن. تنها وقتی خون های پهلویش روی سرم می ریخت، توانستم آخرین نفسش را بشنوم. آخرین نفسش طنین یک ایثار داشت. انگاری حسی میان مادر و فرزند. گویا از اینکه کنارش هستم، شادمان بود. شاید هم از دشنه حرامیان ترسیده بود... اصلا نمی دانم... رهایم کن خدیجه. این چیست که می پرسی؟ دانستن حال رافعه به چه کارت می آید؟! سیندخت عبدالله را می دید که قافله کوچک را از میان تپه ها عبور می داد تا به منزلگاه ساوه برسد. به ناگاه صدای شیونی از آن سوی تپه به گوش رسید. صدای شیون، چون خنجری در قلب دقایق فرو رفت. آهنگ زنگوله ها در هم پیچید؛ گویی حتی چهارپایان هم اندوه را دریافته بودند. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
~🕊 🌴✨ ☘یکبار حاج حبیب مأموریتی به رفته بود و در آنجا فردی که ظاهراً مشکلی با حفاظت اطلاعات داشته، به حاج حبیب که خودش هم از نیروهای حفاظت بود، اصرار می‌کند که باید از اینجا بروید! حاجی می‌گوید بگذارید صبح شود، بعد می‌روم اما آن آقا پافشاری می‌کند که شبانه باید از اینجا بروید. حاجی هم چیزی نگفته و برمی‌گردد. ☘می‌گذرد تا اینکه حاجی در مأموریت ، فرمانده‌ی یک بخشی می‌شود و برحسب اتفاق، آن آقا هم در همان بخش بوده است. وقتی به آن آقا می‌گویند قرار است زیردست کسی شوی که از لبنان وی را برگرداندی، فکرش را هم نمی‌کرده که در زیردستش شود اما بعد از معرفی‌شدن به همدیگر، حاج حبیب او را بخشید و این بخشندگی یکی از خصوصیّات بارز حاجی بود. ✍🏻به روایت همسر ♥️🕊 @shohada_vamahdawiat