eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ از کویر خشک بر دریا سلام هر نفـس برزاده ِ زهـرا سلام باز میڱویم به‌‌‌ تـو از راه دور یاحجـت ابن الحسن، آقا سلام 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت دوم ✨دعبل به آن سوی دجله، به نقطه مرکزی شهر که محله کَرخ نام داشت و قصرهای هارون الرشید در آن بود، خیره شد. دستی به یال اسب ابلقش کشید. باغ ها و بستان ها و کاخ های کوچک و بزرگ، قصرهای هارون را چون نگینی رنگارنک در برگرفته بود. در راه، کم سخن گفته بود. فکر آن دختر اسیر، رهایش نمی کرد. از هم اکنون اندوه جدایی بر دلش فشار می آورد. در همان نخستین منزل که او را دیده بود، تصمیم گرفته بود دیگر او را نبیند و فکرش را از سر بیرون کند؛ اما موفق نشده بود و این موضوع او را که گمان کرده بود اراده ای پولادین دارد، عصبانی می کرد. دیگر نمی دانست چگونه می تواند نقش آن قامت موزون، چهره گلگون و چشمان پر فروغ و غمگین را از صفحه دلش پاک کند. طبیب که از دل او خبر نداشت، دنبال حرف های خودش را گرفت. _سال هاست پنجاه هزار کارگر به ساخت این شهر افسانه ای مشغول اند. معمارهایی نقشه این شهر را کشیده اند که مانندشان در چین و روم و مصر یافت نمی شود. تنها شاید بتوان شکوه و عظمت قسطنطنیه را با آن مقایسه کرد. دعبل سعی می کرد باطن منظره پیش رویش را ببیند. _فراموش نکن که خون جهان اسلام را می دوشند و مانند این رودخانه به این بهشت شدّاد جاری می کنند، باید هم چنین آراسته و خوش آب و رنگ باشد! اگر همه سرزمین های اسلامی چنین بود، جای مباهات داشت! در راه، کودکان یتیم و پابرهنه را نمی دیدی که برای گدایی لقمه ای نان، دوره مان می کردند؟ پولی که باید صرف آنها شود، اینجا خرج می شود. جام های پیاپی شراب که در این کاخ ها به سلامتی خلیفه نوشیده می شود، خون پدران آن اطفال است. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
. قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم @shohada_vamahdawiat                      
. داستان ایثارگری‌های زنان پرستار در هشت سال دفاع‌مقدس در شهرهای جنگ‌ زده کمتر از حضور در خط‌های مقدم جبهه‌ها نبوده است... @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱حرف خواهر برادری🌱 ▫️خواهرم فرزندان خود را از کودکی با امام زمان آشنا کنید. تا با ایشان مانوس شوند. نباید خدای نکرده نسبت به امام زمانمان بی تفاوت باشیم شما باید فرزندانتان را برای خدمت امام زمان تربیت کنید. پس باید فهم و درک و اطلاعات بالایی داشته باشید. بسیار مطالعه داشته باشید. جامعه پر از خطر و بچه ها کنجکاو هستن اگر سوالی یا مشکلی در اجتماع برای بچه ها پیش آمد. توان آن را داشته باشید تا او را در برابر اشتباه و خطری که در پیش رو دارد توجیه کنید. با مطالعه فراوان میتوانید با فرزندانتان بروز باشید و آنها را در برابر خطرات و بلاهای آخرو الزمانی مصون بدارید. به حول و قوه الهی انشاالله 🤲 یادمان نرود ما شیعیان علی (ع) و مادرمان حضرت فاطمه (س) هستیم. راوی: خواهر @shohada_vamahdawiat                      
کبوتر گر رسد اینجا هواگیر حرم گردد اگر آهو بیاید در برش، حصن حصین دارد بنازم نام این سلطان که رأفت آنچنان دارد بنازم بخت آن کشورکه سلطان اینچنین دارد ❤️ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ‌آقا بیا به خاطر یاران ظهور کن ‌ما را از این هوای سراسیمه دور کن ‌وقتی برای بدرقه ی عشق میروی ‌از کوچه های خلوت ما هم عبور کن 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سوم ✨طبیب نگاه هراسیده و کاونده اش را به صورت زیبا و با صلابت دعبل دوخت. _چقدر بی پروا حرف می زنی مرد! نمی ترسی که من از جاسوسان باشم! آنها همه جا هستند. _فرض کن من چوبه دارم را به دوش کشیده ام تا ببینم کجا برپایش می کنند و مرا بر آن می آویزند. آن وقت تو مرا از ماموران مخفی می ترسانی! شجاعتِ حق گویی نداریم که گرفتار سلطه باطل شده ایم. _من که جرأت نمی کنم در سرداب یا پستوی خانه هم این گونه بی پروا سخن بگویم. _تا دقیقه ای دیگر از هم جدا می شویم. این را به یادگار از من داشته باش: زبانی که به حق نچرخد، به درد همان لقمه در دهان چرخاندن می خورد و بس! _عجیب است که هنوز این سر نترس را روی گردنت حفظ کرده ای! _خدایی که ابراهیم را در میان تلی از آتش حفظ کرد، می تواند نکبت بنی عباس را از من دور کند. از خدا خواسته ام عاقبت در راهش و به دست دشمنانش شهید شوم؛ اما پیش از آن، عمری دراز داشته باشم. _از حرف هایت وحشت می کنم، اما ته دل به شجاعت و ایمان تو غبطه می خورم! بنی عباس نشان داده اند که به کسی رحم نمی کنند. آن روی سکه قدرت، بی رحمی و قساوت است. این را پدرم می گفت. پندش آویزه گوشم است. با دم شیر نباید بازی کرد. لابد پدران و شوهران آن دختران و زنانِ دربند هم چون تو، سر نترسی داشته اند که کشته شده اند و کار ناموس شان به گرفت و گیر کشیده است. دعبل دوست داشت طبیب را بفرستد تا خبری از او بگیرد. تا ساعتی دیگر هر کس به راه خود می رفت. شاید دیگر او را نمی دید. باز دندان به جگر فشرد و این شعر را سرود: نمی گذارم موش هوای نفس، افسارم را چون شتری سربه راه بگیرد و به دنبال بکشد و به بیراهه ببرد. طبیب گفت: سفر به پایان رسید و آخر نگفتی کی هستی و چکاره ای؟ جوابی نشنید. دعبل در دنیای دیگری بود و بیت های بعدی چون غنچه هایی در ذهنش می شکفتند. انگار ذکر بگوید، لبش بی صدا می جنبید و ذهن و دلش، واژه ها را موزون، کنار هم ردیف می کرد. نگاهش بین آسمان و زمین بی قرار بود. بازرگان فکر کرد همسفرش ورد می خواند تا از بلایی محفوظ بماند. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
‍🥀 شهادت در سال ۹۵ در یکی از روزهای اردیبهشت ۹۵ در قرارگاه تاکتیکی ، گفت: حاج آقاحاج، میخواهم کمی باهم صحبت و درد و دل کنیم. گفتم : سیدجان بفرما (آخه بنده سیدها رو بنام صدا نمی‌کردم). ، از وضعیت منطقه و نیروها و پیگیری‌هایش گزارش داد. بنده هم گوش میکردم. از وجود نیروهای جاسوس در بین نیروها گفت (غیر ایرانی بودند). ادامه داد... از برخوردهایش با تعدادی از متخلفین (فاطمیون) گزارش داد. بنده هم چند تذکر را جهت رعایت موضوعات گفتم. متوجه برخورد و رفتارهای خشن با غیرایرانی‌ها شده بود. درد و دل و صحبت‌های اصلی اش شروع شد. فهمیدم که همه آن گزارشات مقدمه مطالب اصلی سید هست. او می‌خواست کمی از دلش بگوید و سفره دلش را باز کند. بنده و ، علاوه بر همکار و همرزم، یه طوری بچه محل سببی می‌شدیم. بعصی اوقات لفظ بچه محل را بهش می‌گفتم. از حماسه سازی رزمندگان تعریف کرد. بعد گفت، ما باید هوای همه این رزمندگان را در عقبه داشته باشیم. از مسؤل وقت رده خودش تعریف می‌کرد که خیلی هوای نفرات را داره.. بنده گوش می‌کردم و گهگداری اشاراتی داشتم و تصدیق یا رد می‌کردم. سید ادامه داد که هوای خانواده‌ام را داشته باشید. از و پسرش و زحمات اونها میگفت. سفره دل سید باز شده بود. یکطرفه صحبت می‌کرد. از مادرش گفت و خوابی که مادرش دیده بود گفت و گفت و گفت. بنده هم با آرامش گوش می‌کردم، با هم لبخند هم می‌زدیم. ادامه داد که حاج آقا، خواب خودم را دیدم. و بحث اصلی این بود که می‌خواست به بنده بگوید. گفتم سیدجان، خواب چگونه بود؟ ‌خندید و بانشاط و شادابی گفت: حاج آقا، چند شب قبل خواب دیدم که در اثر جراحت به شهادت رسیدم. اول یاد خواب مادرم افتادم که برای شهادت یکی دیگر از پسرهایش به فرزندانش گفته بود. ( همیشه می‌گفت که شهید دوم خانواده بنده هستم.) دوم اینکه بعد از شهادت، روحم به سمت آسمان بالا آمد، از بالای جنازه ام به پیکر بی جانم نگاه می‌کنم و میخندم و لذت می‌برم. ادامه داد که حتما توی این منطقه شهید خواهم شد و راضی هستم. کمی به او سفارش کردم که سیدجان برای شما که برادر شهید هستی شهادت ممنوع است. مواظب خودت باش. هم لبخندی زد. از هم خدا حافظی کردیم. چند روزی گذشت و در روز ۱۶ اردیبهشت ۹۵ در درگیری شدید با جبهه کفر، و در کنار یکدیگر در به شهادت رسیدند. 🌹 روحشان شاد و راهشان پررهرو باد. @shohada_vamahdawiat                      
1_917056964.mp3
1.39M
اذان ظهر باصدای شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست حی علی الصلاه @shohada_vamahdawiat                      
روایت برادر شهید تهرانی مقدم از ماجرای موشکی که جلوی چشم رهبری از آب بیرون آمد 📌حدود چهار سال پیش مقام معظم رهبری آیت‌الله خامنه ای بدون اطلاع قبلی برای عیادت از مادرم تشریف آوردند. خیلی خوشحال شدیم. 🔸در همین دیدار رهبری فرمودند: «می‌خواهم خاطره‌ای از شهید طهرانی مقدم بگویم که تا حالا نگفته‌ام: یک‌بار حاج حسن دست ما را گرفت و به بندرعباس برد. آنجا سوار قایق شدیم و به وسط آب رفتیم. بعد دیدیم ناگهان موشک از وسط آب بیرون آمد. با تعجب به حاج حسن گفتم قضیه این موشک چیست؟ گفتند مگر شما نگفتید اگر روزی لازم شد ناوهای متجاوز را بزنید». 🔹برادر شهید در ادامه می‌گوید: آن روز حاج حسن با اشاره به اینکه برخی کشورهای حوزه خلیج ‌فارس، دست دوستی به دشمنان عدل و انصاف و بشریت داده‌اند، گفته بود: این موشک‌ها تیر غیب هستند که معلوم نیست از کجا می‌آیند ولی آنجایی که باید، اصابت می‌کند. @shohada_vamahdawiat