#اوخواهدآمد
🍁دل من مال خودم نیست کفیلی دارد
عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد...
🍁کوچ کرده خبری داده که بر می گردد
او که در گوشه این دهکده ایلی دارد...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹ما هنر شهادت را هم که نداشته باشیم ; هنرِ عمل به وصیتنامه شهدا را باید داشته باشیم ...
خَلاص!
.#سردار_شهید_سید_صادق_شفیعی ( دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران) معاون گردان ادوات ؛ و فرمانده تیپ الحدید لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ متولد : رودبار _ شهادت : جزیره مینو...
.
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
بهترین لحظات عمرم حضورم در جبهه های نبرد حق علیه باطل بود و تصور اینکه حتی لحظه ای از جبهه دور باشم برایم دردناک است .همدیگر را دوست داشته باشید و تقوا پیشه کنید و در خدمت انقلاب باشید و پست و مقام وسیله امتحان است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در قیامت باید جوابگو باشید .
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#دعبل_و_زلفا
❣قسمت بیست و یکم
✨میوه فروش به اسب سوار تعارف کرد که پیاده شود و با بُرشی از خربزه، گلویی تازه کند. مأمور توجهی نکرد و از دعبل پرسید: دختری هراسان را ندیدی که در حال فرار باشد؟
دعبل به کدویش ضربه ای زد.
_من سرم به خرید گرم بود سرورم.
یکی از شرطه ها نگاهی به انباری انداخت و جعبه ها و سبدهای خالی را که گوشه ای روی هم چیده شده بود به هم ریخت و مشتی انجیر از سبد روی خمره برداشت و بیرون آمد.
ثقیف کنار درِ جمع شده دکان ایستاده بود تا از اسب که کف بر لب آورده بود، تنه ای نخورد. میوه فروش نفس راحتی کشید و سری تکان داد. در پستو را بست و چفتش را انداخت. به دعبل چشمکی زد و آهسته گفت: عجب لُعبتی! هر صد سال یک بار، چنین شانسی در خانه یکی را می زند. قدم تو مبارک بود که امروز چنین آهویی با پای خود آمد و به دامم افتاد! تا شرطه ها بازنگشته و چیزی مشکوک ندیده اند، از اینجا برو.
دعبل تکان نخورد. از پستو سر و صدایی برخاست. دختر سبد انجیر را انداخته و از خمره بیرون آمده بود. پشت درِ بسته که رسید مُشتی به در کوبید و گفت: چرا در را بسته ای؟
میوه فروش به در نزدیک شد.
_هیس! آرام باش دختر! هنوز شرطه ها خیلی دور نشده اند. همین اطراف اند. وقتی تو را نیافتند، دوباره برمی گردند. باید همانجا بمانی تا آب ها از آسیاب بیفتد. موقعش که شد، خودم خبرت می کنم. هیچ جا امن تر از همین پستو نیست. همان جا استراحت کن. شب که شد، تو را به جای امنی می رسانم. برایم مهم نیست که از کجا و برای چه فرار کرده ای.
باز به دعبل اشاره کرد که برود.
_خلوت کن برادر! به جای بقیه پولت، اناری انبه ای بردار و برو!
خطاب به صاحب گاری، انگشت روی دماغ بلندش گذاشت. دعبل به خیابان نگاه کرد. شرطه ها دور شده بودند. دختر که مطمئن شده بود میوه فروش چه خیالی در سر دارد، پا به در کوبید و فریاد زد: باز کن این صاحب مرده را! اسم خودت را می گذاری مسلمان! من به تو پناه آوردم مرد! من آن آهویی که گمان کردی نیستم. من پلنگی هستم که چنگ می اندازد و توی صورتت تف می کند!
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یاموسی_ابن_جعفر
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیچاره منم که یک عمر عادت کردم به جدایی..
#استوی
#امام_زمان
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
16.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️دردِ ما این است... 😔
#نماوا "دردِ بی دردی"
#تلنگر_مهدوی
#انتظار_حضرت
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#دعبل_و_زلفا
❣قسمت بیست و دوم
✨میوه فروش سر به در گذاشت و غرق رویا گفت: آرام باش میوه دلم! شلوغ بازی در نیاور. نمی خواهی که ماموران خبردار شوند؟ اگر بیایند می گویم تو را به دام انداختم تا تحویل شان دهم. خودت ضرر می کنی نازنین. شک ندارم جرم سنگینی داری که چنین فرار کرده ای و این تعداد شرطه، سراسیمه سر در پی ات گذاشته اند! صاحبت را کشته ای؟ دستت درد نکند! هر چه کرده ای، خوب کرده ای! شک ندارم که حقش بوده! پیش من بمانی بهتر است تا در بازار برده فروشان به حراج روی یا به سیاه چال بیفتی. اگر قسمت من نبودی که با پای خود به سراغم نمی آمدی. به قسمت و نصیب اعتقادی نداری؟ من کارم انتخاب میوه های آبدار و شاهوار است. قدر هلویی مجلسی چون تو را می دانم! مطمئنم که حتی خلیفه هم مثل تویی را در میان دو هزار کنیزش ندارد. من یک بار همسرش زبیده را در بازار طلافروشان دیده ام. او هم به زیبایی و دلارایی تو نیست!
_آهای همسفر! چرا ایستاده ای و کاری نمی کنی؟ تا این چوب و تخته ها را نشکسته ام و خون این مردک ناپاک را نریخته ام، در را باز کن!
دعبل که خود را به میوه فروش رسانده بود، کدو را بالا برد و پیش از آنکه او فرصت کند دستش را سپر کند، آن را به سرش کوبید.
کدو چند پاره شد و میوه فروش با نعره ای تلو تلو خورد و روی سبدهای انبه و موز افتاد و از حال رفت و تخمه های کدو به موهای سر و صورتش آویزان ماند.
_عجب! فکر نمی کردم تخمه اش نصیب خودت شود.
صاحب گاری که صحنه را دید، فریاد زنان فرار کرد. دعبل چفت در را باز کرد. دختر بیرون آمد. برافروخته و هراسان بود. دعبل پای میوه فروش را گرفت و او را توی پستو کشاند و در را به رویش بست. دختر خود را به گوشه ای کشاند تا از بیرون دیده نشود.
_از تو ممنونم جوانمرد! انگار در این شهر نمی توان به کسی اطمینان کرد؛ اما به گمانم شما انسان شریفی هستید! خدا کند بتوانم از این شهرِ نکبت بگریزم و به دیار خود بازگردم!
دعبل که باز از زیبایی او و گیرایی چشمانش مبهوت مانده بود، با صدایی که سعی می کرد نلرزد پرسید:
_برای همین فرار کرده اید؟ آنجا کسی انتظارتان را می کشد؟
_پدر و عموهایم را کشتند. هرچه را می شد غارت کردند و خانه و کشتزار و درختانمان را به آتش کشیدند. نمی دانم مادر و برادرم در آتش سوخته اند یا توانسته اند بگریزند.
_درود بر پدر و مادر گرامی تان و فرزند شایسته شان!
دعبل طول خیابان را نگاه کرد. خبری نبود. افسار الاغ را گرفت و گاری را داخل دکان آورد. کدوها را پایین ریخت. به ثقیف اشاره کرد تا کمک کند. حصیر و چند تایی جعبه چوبی و سبد را روی گاری گذاشتند. دعبل دیناری روی کفه ترازو انداخت. سکه با سرو صدا چرخید و پهن شد و آرام گرفت.
_لطفا سوار شوید و خود را زیر این حصیر و سبدها پنهان کنید تا از اینجا دور شویم. راه دیگری به ذهنم نمی رسد.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یاموسی_ابن_جعفر
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقت این است که هرچه بگوییم
خسته شده ایم و بریده ایم،
اسلام دست از سر ما بر نمی دارد.
ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم، انجام بدهیم.
#شهید_همت
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
گمان نکن که فقط
عاشورائیان را
به آن بلا آزمودهاند ؛
صحرای بلا به وسعتِ
همۀ تاریخ است .
#غزه
#شهید_مرتضی_آوینی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#دعبل_و_زلفا
❣قسمت بیست و سوم
✨میوه فروش ناله می کرد و دشنام می داد. دختر نمی توانست تصمیم بگیرد. ثقیف گفت: این آقا، دِعبِل خُزاعی است. شاعر خوب و مرد خوب. خیالت راحت. برو بالا، بعد می روی زیر این چیزها.
دختر برای نخستین بار لبخند زد. خجالت زده و متعجب به دعبل نگاه کرد.
_درود بر شما!
خواست حرف دیگری بزند که صرف نظر کرد. پا روی جعبه ای گذاشت و سوار گاری شد. ثقیف حصیر را رویش کشید و سبدها را روی حصیر گذاشت. میوه فروش به در کوبید.
_باز کن این در لعنتی را! می کشمت دزد سر گردنه! نمی گذارم این انگور شیرین، نصیب تو روباه مفت خور شود! گیرتان می آورم.
ثقیف جلوی گاری نشست و افسار به پهلوی الاغ کوبید. گاری راه افتاد. دعبل به خیابان نگاه کرد. چیز مشکوکی ندید.کنار گاری حرکت کرد. تصمیم داشت به اولین کوچه بپیچند و از مرکز شهر دور شوند. از شکاف حصیر، چشمان دختر پیدا بود.
_باید چادرتان را عوض کنید و پوشیه بزنید تا نتوانند شما را بشناسند. اگر لازم باشد تا بصره یا هر کجای دیگر همراهی تان می کنم. دیگر نمی گذارم اسیر این از خدا بی خبران شوید!
به ثقیف گفت: تا پاچه مان را نگرفته اند تندتر برو! صاحب گاری رفت سگ ها را خبر کند.
ثقیف افسار را تکان داد و به پشت و پهلوی الاغ زد. حیوان تنبل تر از آن بود که سرعت بگیرد. دعبل صدای دختر را از زیر حصیر شنید.
_نمی خواهم شما را به خطر بیندازم. شما بروید. از کمک تان ممنونم!
_من هم دوست ندارم تا از این مخمصه رها نشده اید، تنهایتان بگذارم. می دانستم نمی توانید در دربار تاب بیاورید. راستی از کجای دربار سر درآوردید؟
_ابراهیم موصلی توانست مرا بخرد. برایم نقشه ها داشت. می گفت از تو مُغنّیه ای(زن خواننده) می سازم که هارون را انگشت به دهان کند! من زیر بار نرفتم. حتی حاضر نشدم نامم را به او بگویم. چند روز در حبس بودم. می گفت الماسی هستم که باید با شکیبایی تراشش داد تا چشم ها را خیره کند! امروز اجازه داد در باغ بزرگ قصرش قدم بزنم و هوایی بخورم. من ته باغ، از درخت کنار دیوار بالا رفتم و تا نگهبان ها به خود آیند، آن طرف، پایین پریدم و فرار کردم.
_لباس های زیبایی به شما پوشانده اند، هرچند مناسب عفیفی چون شما نیست.
_اگر نمی پوشیدم نمی گذاشتند در باغ قدم بزنم. تصمیم به فرار داشتم که ناچار شدم بپوشم.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یاموسی_ابن_جعفر
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
بهترین دوستان حسن، بچههای جنوب شهری بودند. بچههایی که از وضع مالی خوبی برخوردار نبودند. یک روز دیدم حسن بدون کاپشن و کلاه آمده، گفتم: پس کاپشن و کلاهت کو؟ چیکارشون کردی؟!
گفت «یکی از دوستام سردش بود، دادم بهش.» با تعجب پرسیدم: پس خودت چی؟ خندید و حرف را عوض کرد.
#شهید_حسن_صوفی♥️🕊
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
ما از پرچم های تک رنگ خیری ندیده ایم.
تابوت مارا با همین پرچم سه رنگِ مقدس تزیین کنید.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#شهید_خوشنام
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود...
_شادی روح شهدا صلوات🌹
#سردار_دلها
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat