🟠 #جانباز_شهید_رجب_محمدزاده
... فکر میکردیم دست یا پای پدرم قطع شده است اما وقتی وارد بیمارستان شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهیم. ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. رجب ۲۰ روز در تبریز و ۱۸ ماه در تهران بستری بود و در این مدت حتی یکبار هم صدای او را نشنیدیم با صورت باندپیچی نمی توانست صحبت کند و تکلم او در این مدت تنها از طریق نوشتن بود. ۲۴ بار عمل روی صورتش انجام شد صورتش بعد از اینکه مرخص شد و به منزل آمد مدام عفونت میکرد. شرایط سختی را گذراندیم، خصوصاً مادرم روزهای سختی داشت. در هر یک از این عملها یک تکه پوست از دست پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند میزدند. از پوست سرش محاسنش را درست کردند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد. فک بالای رجب از بین رفته بود و صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده میشد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش ؛ آن هم ؛ از فاصله ی نزدیک می دید. آن قدر وضع بابا رجب وخیم بود که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی اش میشوند یک ملحفه سفید روی او میکشند و گوشه سالن رهایش میکنند تا تمام کند ولی گویا یک پزشک جراح از کنارش رد میشود وضعیت او را میبیند و میگوید من او را مداوا میکنم. رجب ۲۸ سال نتوانست سر سفره با خانواده غذا بخورد و اکثرا به خاطر وضعیت ظاهری اش در منزل بود و بیرون نمی رفت و...