🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷
💍انگشترت هنوز در دستت بود، زمانی که دشمن تو را به #شهادت رساند.
این انگشتر یادبودی از تو خواهد بود. از دلیری هایت، از شجاعت هایت، از ترس هایی که در دل دشمن نهادی.
#شهادتت مبارک سردار بزرگ انقلاب.🌷💔
یک روز تا چهارمین سالگرد شهادتت 😭💔
🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
...... از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکب
...... "بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، آقای خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود #شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با خود اوست. در واقع او خود؛ نویسنده خاطراتش است.
آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی #شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است.
شانه های آقای خوشی از شدت گریه😭 بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق دیگر برمی خواست😭 ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام #شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر #شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم #شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان😭 می گفت: بابا...بابا... 😭
و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد.😭😭
من فریاد زدم :حاجی ...تو را به #شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ..."
⬇️⬇️⬇️