eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
18 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌷 روایت دختر شهید طهرانی از دیدار خانواده پدر موشکی ایران با شهید سید حسن نصرالله زینب طهرانی مقدم، فرزند شهید طهرانی مقدم: بعد از شهادت پدرم به دعوت سید نصرالله به لبنان رفتیم و استوارانه به ما دلداری دادند. شهید نصرالله به ما گفتند که اگر هر خانم لبنانی با آسودگی در لبنان راه می‌رود، مدیون زحمات پدر شهید شماست... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای اولین بار؛ ابومهدی به زبان فارسی سید حسن را توصیف ‌می‌کند نصرالله یعنی... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام بر فرزندان عزیزم در غزه ... سخنان مقتدرانه شهید رئیسی عزیز در حمایت از مردم غزه .. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش می تونستیم دوباره صدای تو رو بشنویم ، تصویرت رو زنده ببینیم.. 😔 خداحافظ آقا سید.. با رفتنت بخشی از زندگی مون رفت.. پیش حاج قاسم خوش بگذره💔 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#سپر_سرخ قسمت2⃣2⃣ ▫️دلم می‌خواست کلامی بگوید که این سکوت سنگینش نفسم را بند آورده و ابوزینب دست د
💥💥 قسمت3⃣2⃣ ▫️نفهمید چرا به لکنت افتادم و غصۀ نوزادش، قاتل جانش شده بود که سرش را کج کرد و بی‌خبر از حال خرابم التماسم کرد: «براش دعا کنید. مادرش خیلی بیقراره، این هفته باید جراحی بشه!» ▪️دیگر نمیتوانستم حتی یک کلمه بگویم که با همین حرفها، تا انتهای زندگی‌اش رفتم و در خلائی از خاطراتم سقوط کردم. ▫️از آنچه در انتظار نوزاد معصومش بود و از این چشمان شکسته‌اش، جگرم آتش گرفته و حالا فهمیده بودم او همسر دارد و نمی‌دانستم از این لحظه با این دل چه کنم؟ ▪️نورالهدی به خیال خودش زمان کافی برای صحبت ما ایجاد کرده و دیگر نمی‌شد بیش از این معطل کند که ابوزینب از چادر بیرون آمد و مهدی انگار منتظر او بود: «بریم؟» ▫️نورالهدی دوباره از چادر بیرون آمد و مهدی نمیدانست با دل من چه کرده که رو به ما دو نفر خداحافظی کرد: «اجرتون با حضرت زهرا! در پناه خدا باشید!» و به همراه ابوزینب هر دو به راه افتادند و به‌خدا با هر قدم که از ما فاصله می‌گرفتند، دلم بیشتر یخ میزد. ▪️چشمانم از پشت به قامتش مانده و باورم نمیشد سه سال در خیال کسی بودم که همسر داشته و حالا از خودم متنفر شده بودم! ▫️نورالهدی میخواست بداند بین ما چه گذشته و نگاه من در این تاریکی هنوز به مسیر رفتنش بود و با همان نگاه مات و لحن مبهوتم خبر دادم: «گفت برای دخترش دعا کنم!» ▪️آنچه میشنید باورش نمیشد و دیگر از دست او هم کاری برای این دل درماندۀ من ساخته نبود که در سکوتی غمگین برگشتم و کنج چادر روی زمین چمباته زدم. ▫️دیگر حتی نمیخواستم نورالهدی حرفی بزند که حوصله هیچکس حتی خودم را نداشتم. ▪️هرچه کرد برای استراحت به موکب نرفتم و فقط میخواستم کسی اطرافم نباشد که التماسش کردم به تنهایی برود. ▫️او رفت و من ماندم و این چادر که تا همین چند دقیقه پیش او اینجا بود و حالا حتی باید خیالش را از خاطرم بیرون میکردم. ▪️از اینکه بخواهم به مردی متأهل فکر کنم، حالم از خودم به هم میخورد و باید همین امشب همه چیز از خاطره و فکر و احساسش را به آتش میکشیدم و خاکستر آن را هم به باد میدادم. ▫️زیر همین چادر با خدای خودم خلوت کرده و التماسش میکردم تا به دادم برسد که من به تنهایی مردِ خاموش کردن این آتش نبودم. ▪️تا سحر یک لحظه پلکم روی هم نرفت، بی‌وقفه گریه میکردم و حتی جرأت نمیکردم برای نوزادش دعا کنم مبادا همین دعا کردن دوباره احساس او را در جانم زنده کند. ▫️دیگر حتی نمیخواستم در خوزستان بمانم که هوای اینجا حالم را بد میکرد و میترسیدم دوباره چشمانش را ببینم و همان فردا صبح، ساکم را بستم. ▪️نورالهدی نمیدانست باید چه کند و من می‌دانستم فقط باید از اینجا بروم که خواهرانه خواهش کردم: «ابوزنیب میتونه منو برگردونه؟» ▫️نگاهش مستأصل شده بود، میخواست برای اینهمه آشفتگی‌ام کاری کند و بهترین چاره بهانه کردن دلتنگی برای پدر و مادرم بود که با ابوزینب تماس گرفت: «آمال دیگه خسته شده،میخواد برگرده فلوجه. کسی از بچه‌ها برنمیگرده؟» ▪️خدا خواسته بود جانم را از مهلکۀ عشق بی‌سرانجامم نجات دهد که همان روز یک گروه از امدادگران به بغداد بازمی‌گشتند و من هم همراه‌شان شدم. ▫️برای سوار شدن باید تا جادۀ اصلی روستا پیاده می‌رفتیم و در همین مسیر دیدم کنار یکی از خانه‌های روستا چند نفر ایستاده‌اند. ▪️دیگر نایی به نگاهم نمانده بود که دیشب تا صبح در دریای اشک دست و پا زده و با همین چشمان زخمی دیدم حاج قاسم برای دلجویی و پیگیری مشکلات به درِ خانۀ یکی از روستاییان آمده است. ▫️چند لحظه ایستادم که انگار نورانیت چهره و آرامش چشمانش آرامم میکرد و لحن گرم کلامش که از دور به گوشم می‌رسید، عین مرهم بود. ▪️هر کدام از مردهای روستا نزدیکش می‌رفتند و رویش را می‌بوسیدند و او با این درجۀ نظامی و شهرتی که در دنیا داشت، از اینهمه مهربانی خسته نمی‌شد. ▫️ابومهدی هم چند قدم آن طرف‌تر ایستاده و انگار می‌خواستند با هم به منطقه‌ای دیگر بروند که تویوتایی کنار جاده توقف کرد و یکی از نیروهای ایرانی صدا رساند: «حاجی بریم؟ بچه‌ها منتظرن!» ▪️حاج قاسم و ابومهدی به همراه چند نفر از همراهان به سمت تویوتا می‌آمدند و شنیدم یکی از همین پاسداران ایرانی رو به رفیقش می‌گفت: «به‌خدا از وقتی حاج قاسم اومد تو منطقه، ورق برگشت! شنیده بودم هر جا حاجی باشه طوری روحیه میده که کارها یدفعه جلو میره اما الان به چشم خودم دیدم!» ▫️گوشم به حرف آن‌ها بود و چشمم به حاج قاسم و ابومهدی که میان سایر نیروها بدون هیچ تشریفاتی روی بار تویوتا سوار شدند. ▪️بین اینهمه مرد، نمی‌شد نزدیک‌شان شوم و از همان فاصله با حاج قاسم در دلم نجوا کردم: «ای‌کاش میشد با منم حرف بزنی و یجوری بهم روحیه بدی که بتونم فراموشش کنم...» 📖 ادامه دارد... ✍ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
برگی از خاطرات شهدا 🌷🌷 🥀اهل انفاق بود!نمازهایش را اول وقت می‌خواند.شوخ‌طبع و در عین حال بسیار کم‌صحبت.. اهل قرآن‌خواندن و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل می‌کرد. به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت به طوری که در این سالها، کوچکترین بی‌احترامی از جانبِ شهید شهروز نسبت به آنها ندیدم. بسیار به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و رسیدگی به امور خانواده را مهم‌تر از هر کاری می‌دانسـت. راوی همسر شهید 🌷🌷_____<<________🌷🌷 🌱به واقع مثل شهدا زندگی کنیم اگر مجری سیره این مردان خدا باشیم شک نکنید نگاه ویژه حضرت حق را برای بهترین ختم خیر حیاتی که هزاران نفر را آرزوست . خدا را چه دیدی شاید واسطه ات شدند نزد حضرت حق و تو هم شدی شهید.🌷 🌘🍁شبتون شهدایی🍁🌘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ... 🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر! سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد. 🍂شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد... طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا