فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشورهایی که از اسلام فقط نامش را یدک میکشند!!!
نقش عربستان سعودی و همپیمانانش در آزادسازی فلسطین چیست؟!
دوران شعار دادنها گذشته؛ مردم منطقه خصوصا فلسطینیها بوی نفاقِ برخی حکّام عرب را خوب میفهمند..
#فلسطین_غزه
#لبنان_ضاحیه_بیروت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی حال دلمون خوش بشه...😍👌
شاید تکراری باشه
ولی حال دلمون با همین تصاویر ،لبخند و کلام سیدعلی گرمه
خدایا این پیر فرزانه و مقتدر را از گزند هر درد و بلایی محفوظ بدار.
آمین
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
#رهبرم_سیدعلی
#مقتدرمظلوم
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبرخوببرایآدمایِصبور
یه حرفی از یکی شنیدی ناراحت شدی واسه آخرتت خوبه ....
✅🌴مَـرارَةُآلـدُّنيَــا،حَـلاوَةُآلاَخِــرَةِ .
مرارتهایِدنیا،همششیرینیِآخرته ..
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
نماز اول وقت سفارش شهدا
🌿«آهــای بسـیجی !
خـوب گـوش کـن چـه می گـویـم؛
من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله، سرت کلاه برود!
منِ دستغیب، حاضرم یکجا، ثواب هفتـاد سال نمازهای واجب و نوافـل و روزه هـا و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تـو !
و در عـوض، ثواب آن دو رکعت نمـازی
را که تو در میدان جنـگ، بدون وضـو، پشت به قبـله، با لباس خـونی و بدن نجـس خوانده ای، از تـو بگیـرم؛
آیـا تـو حـاضر به چنـین معـامله ای هستی؟!»
▪️ شهـید محـراب آیت الله سید عبدالحسین دسـتغیب
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
2_144251529876372632.mp3
7.51M
🔥 جنگ_به_روستای_ما_آمد 🔥
#روایتی_زنانه_ازقلب_لبنان_۵🕊️🥀
✍ خانم رقیه کریمی
#قصه
#غزه
#لبنان
#مقاومت
#شهدا🕊️🥀
#باشهدا_گم_نمیشویم ...
#شهادت_هنر_مردان_خداست🕊️🥀
#اللهم_ارزقناتوفیق_الشهادت
#فی_سبیلک...🦋
#شهداعنایتی_به_دل_خسته_کنید🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از •| کانون فرهنگی ،قرآنی شهید حدادیان 🌹🕊️
السلام علیک یا ابا الجواد...🤲
جهت ثبت نام در اعتكاف،عدد ۸ را به شماره 500048030 ارسال بفرمایید تا فرم مشخصات خدمتتون ارسال بشه بعد کد رهگیری را ذخیره بفرمایید...
التماس دعای فرج 🤲
وقتی مهمان امام مهربانی شدید...🦋🤲 ما رو هم از دعای خیر خود محروم نفرمایید...🤲🌺
به نیابت فرج آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف منتشر بفرمایید.
در پناه امام رئوف ...🦋
🌷🌷#روز_شمار_شهدایی
سالروزشهادت مدافعان حرم
🕊🥀شهید مدافع حرم علیرضا قلیپور(۱۳۹۴)
🕊🥀شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند(۱۳۹۴)
🕊🥀شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی (قم ۱۳۹۶)
#سالروزشهادت
#باولایت_تاشهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
🌷🌷شهید زکریا شیری و ارادت خاصش به امام حسین (ع)
زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. زمانی که زکریا دوران ابتدایی را به پایان رساند خانواده شهید شیری به قزوین آمدند.
🥀این شهید بزرگوار در خانوادهای مذهبی و ۹ نفره زندگی میکرد ۳ برادر و ۳ خواهر داشت که دو تن از برادرانش طلبه هستند؛ و او فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود.
▪️چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله ی انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و تا ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ پیکرش مفقود بود.
شهید مدافع حرم “زکریا شیری” ارادت خاصی به امام حسین(ع) و حادثه عاشورا داشت، همیشه ایام محرم و صفر در دستههای عزاداری پابرهنه شرکت میکرد و سرانجام نیز به تاسی از سیدالشهداء(ع) داوطلبانه از سوی سپاه در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت و در منطقه خانطومان به شهادت رسید.
#شهید_زکریا_شیری
#مارامدافعان_حرم_آفریدند
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
برشی از وصیتنامه شهید 🌷🌷
..بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که راه #شهدا را سر لوحه کار و حرکت خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست ،راه ائمه علیهم السلام است ،راه امام (ره) است.
🥀بنده به نهاد مقدس #سپاه ایمان قلبی داشته و همیشه به این نهاد مقدس افتخار می کرده ام چرا که پیرو #ولایت است و از خط ولایت جدا نمیشود و نخواهد شد.بنده ارزو دارم که #شهادت در راه خدا نصیبم شود ،گرچه خود را لایق این فیض عظیم نمیبینم ، ولی امیدم به خداست...
#سالروز_شهادت
#شهیدعلیرضا_قلی_پور
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
شهید دهه هفتادی 🌷🌷
🍃در سایه سار خانه امن الهی امروز هم عارفانِ به حقی هستند که پیرو راه #شهدا باشند و راه شهدا را ادامه دهند. وقتی که میگویند راه بهار دیگر بسته شده جوانان دهه هفتادیمان نشان میدهند باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. اگر بخواهی لطف و کرمشان شامل حالت باشد....
#شهیدمدافع_حرم
#عارف_کایدخورده
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
مهر مادری_۲۰۲۴_۱۱_۲۵_۱۲_۲۲_۵۸_۷۶۲.mp3
2.06M
💔مهر مادری....
ای سرورم تاج سرم ،قربون تو برم ای مادرم
هم دلبرو هم دلبرم ،ای انا اعطیناک کوثرم ...
تو جون منی ،رزق و روزی منو آب و نون منی
مگه میشه نگم ،چی میشه بگم ،
تو فقط مادر مهربون منی...
🎙کربلایی جواد مقدم
#فاطمیه
#السلام_علیک_ایهاصدیقه_الشهیده
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شهید محمود کاوه"
هر آنچه از خدا می خواهید
با واسطه از شهدا، در نماز
اول وقت طلب کنید ..
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🌷به بسیجیها خیلی علاقه داشت و آنها را «دریا دل» مینامید ؛ روی کارت شناسایی منطقهٔ جنگیاش علامتی که او را عضو سپاه معرفی میکرد
خط زده و در مقابل « بسیج »
علامت ضربدر گذاشته بود..!
#شهید_محمدابراهیم_همت
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#بسیجی_دریادل_روزت_مبارک
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر شهدا🌷🌷
شهید آوینی " بسیجی عاشق کربلاست ...
#هفته_بسیج
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷سلام بر تو هنگامی که در راهِ ملتت به شهادت رسیدی
ماجرای انتقاد در مقابل #شهید_رئیسی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
💥💥رمان #سپر_سرخ💥💥 قسمت 3⃣7⃣ ▫️از شرم آنچه به خاطر من بر سر زندگیمان آمده بود، نگاهم به زیر اف
📕رمان #سپر_سرخ
قسمت4⃣7⃣
▫️هر دو نفرمان را وحشیانه در ماشین انداختند و همین که ماشین حرکت کرد، از زنده ماندنمان ناامید شدم که تازه میدیدم خون چطور از زخم سرشانۀ مهدی میجوشد و به اندازۀ یک ناله لب از لب باز نمیکرد.
▪️صورتهایشان با نقابهای سیاه پوشیده و از همان چشمانی که پیدا بود، خشونت میپاشید که یک کلمه حرف نمیزدند و ماشین با سرعتی سرسامآور از فلوجه خارج شد.
▫️دو نفر جلو سوار شده و دو نفر دو طرف من و مهدی نشسته بودند و همین نامحرمی که کنارم چسبیده بود، برای شکنجه کردنم کافی بود که مدام خودم را به سمت مهدی میکشیدم و همان لحظه، انگشتان کثیفش به دستم چسبید.
▫️هرچه تلاش میکردم دستانم را عقب بکشم، محکمتر به انگشتانم چنگ میزد و بلاخره هر دو دستم را با سیم به هم بست.
▪️رحمی به دل سنگشان نبود که جانی به تن مهدی نمانده و دستان مجروح و خونی او را هم محکم بههم بستند.
▫️نفر کنار مهدی، به سرعت جیبهایش را میگشت؛ موبایل و کیف جیبیاش را گرفت و خواست دستش را به سمت من دراز کند که خودم را عقب کشیدم.
▪️هر چه جیغ میزدم، رهایم نمیکرد؛ مهدی خودش را مقابل من سد کرده بود و حریف وحشیگریاش نمیشد که کیف دستی را از زیر چادرم کشید و همزمان با پشت دست در دهانم کوبید تا ساکت شوم.
▪️ضرب دستش به حدی بود که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد و بمیرم برای مهدی که با صدایی شکسته فریاد میزد و کاری از دستان بستهاش ساخته نبود.
▫️درد دست سنگینش در تمام سر و گردنم پیچید، دستان به هم بستهام از ترس رعشه گرفته و فقط با نگاه نگرانم دور چشمان مهدی میچرخیدم که دلواپس من پلکی نمیزد و انگار با همین توانی که برایش مانده بود، میخواست مراقبم باشد و یک لحظه حس کردم دستم گرم شد.
▪️نگاهم به سمت پایین کشیده شد و دیدم مهدی با همان دستان بسته و خونی، انگشتان لرزانم را گرفته و تا سرم را بالا آوردم، با لبخندی شیرین دلم را بُرد. دلبرانه نگاهم میکرد و دور از چشم اینهمه نامحرم، زیر گوشم زمزمه کرد: «نترس عزیزم!»
▫️مگر میشد نترسم وقتی همسرم مجروح و نیمهجان کنارم افتاده بود، در محاصرۀ چهارمرد مسلح و وحشی بودم و در ظلمات این بیابانها حتی نمیدانستم ما را کجا میبرند.
▪️دستانم بسته بود؛ نمیتوانستم خونریزی عزیزدلم را کمتر کنم و میترسیدم نتواند تحمل کند که در دلم به خدا التماس میکردم مهدی را از من نگیرد و میدیدم رنگ صورتش هر لحظه بیشتر میپرد.
▫️به گمانم درد امانش را بریده بود که قطرات عرق از روی پیشانی تا کنار صورتش پایین میرفت، پایش را از شدت درد تکان میداد و یک کلمه دم نمیزد.
▪️میترسیدم دوباره کتکم بزنند و دیگر طاقت زجرکشیدن عشقم را نداشتم که وحشتزده ناله زدم: «خونریزی داره... دستم رو باز کنید خودم زخمش رو ببندم.»
▫️از هیچکدام صدایی درنمیآمد و مهدی نمیخواست به اینها رو بزنم که با همان نفسهای بریده، مردانه حرف زد: «هیچی نگو!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، ماشین در حاشیۀ جاده توقف کرد.
▪️مهدی سرش را میچرخاند تا از محیط بیرون چیزی بفهمد و من از پشت شیشههای دودی، جز تاریکی مطلق و اتومبیل دیگری که چند متر جلوتر پارک بود، چیزی نمیدیدم؛ اما انگار اینجا تازه اول ماجرا بود که به سرعت چشم هر دو نفرمان را با پارچهای سیاه بستند و از ماشین بیرون کشیدند.
▫️نمیدیدم چه میکنند اما به گمانم در همین بیرون کشیدن وحشیانه، جراحت شانه مهدی از هم باز شده بود که صدای نالهاش دلم را از هم پاره کرد و حتی دیگر نمیدیدم کجاست تا به سمتش بدوم.
▪️به زبان کُردی باهم صحبت میکردند و از حرفهایشان چیز زیادی نمیفهمیدم تا ما را سوار ماشین بعدی کردند و از نغمهۀ نفسهایی که زیر گوشم شنیدم، خیالم راحت شد مهدی کنارم نشسته و هنوز نفس میکشد.
▫️چشمان بسته و سکوت ترسناک ماشین، جانم را هر لحظه به لبم میرساند و مهدی انگار تپش نفسهایم را حس میکرد که هرازگاهی دستش را روی دستم میکشید و کلامی حرف نمیزد تا سرانجام ماشین توقف کرد.
▪️صدای باز شدن در ماشین را شنیدم؛ دستانی که با خشونت ما را از ماشین بیرون کشید و همزمان صدای زنی را شنیدم که به عربی پرسید: «چرا انقدر دیر کردید؟»
▫️ما را دنبال خودشان میکشیدند و به گمانم چشمان زن به مهدی افتاده بود که با لحن زشتی حالم را به هم زد: «نگفتم حواستون باشه؟ حالا کی میخواد از این جنازه حرف بکشه؟»
▪️مردهای همراه ما انگار از اهالی کردستان عراق بودند که به سختی عربی حرف میزدند و با چند کلمه دست و پا شکسته پاسخ دادند: «اسلحه کشید، مجبور شدیم.»
▫️خِسخِس نفسهای مهدی را میشنیدم و ندیده، حس میکردم دیگر نمیتواند سر پا بماند که با چشمان بسته و لحنی شکسته التماسشان میکردم: «داره از خونریزی میمیره...»...
ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد