آخر روز جمعه، ساعت استجابت دعا
🔹هنگام اجابت دعا ساعت آخر روز جمعه تا غروب آفتاب است، سزاوار است مؤمن در آن ساعت بسیار دعا کند؛
و روایت شده است: ساعت اجابت دعا، هنگامی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد و نیمه دیگر آن در مغرب دیده شود. حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) در آن هنگام دعا میکرد، بنابراین دعا در آن ساعت مستحب است؛
و دعایی را که از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) روایت شده مستحب است در ساعت اجابت دعا بخواند؛ و آن دعا این است:
سُبْحَانَكَ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ، يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ، يَا بَدِيعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ.
پاک و منزّهی، معبودی جز تو نیست، ای پرمهر، ای بخشایشگر، ای پدیدآورندهی آسمانها و زمین، ای دارای عظمت و رأفت و محبت.
#التماس_دعا
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌿نماز اول وقت
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو.
یک بار به شهید گفتم "چرا سر نماز این طوری می کنی؟"
گفت:"وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."
کتاب « چمران » جلد 1 از مجموعه کتب يادگاران
🌷🍀🌷🍀🌷🍀
نمازهایت را عاشقانه بخوان.حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ،قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی.
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست...
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 غزه، مقاومِ پیروز
حضرت آیتالله خامنهای: «قضیهی غزه، از یک سو قضیهی مظلومیت است، از یک سو قضیهی اقتدار است. همین صبوری و توکّل موجب خواهد شد که اینها #پیروز بشوند و در نهایت پیروز میدان خواهند شد.» ۱۴۰۲/۸/۳
#غزه_مظلوم_مقتدر
#نام_ویادشهداگرامی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ زینب کبری (س) 🌷🌷خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار قسمت چهارم #حجب_و_حیا 🥀دائ
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
🌷🌷خاطرات شهید سید
#مجتبی_علمدار
قسمت پنجم
#خاکریز_بعد_از_جنگ
🌷اواخر سال 1367 سید هم آمد خوزستان و در اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد. یک شب با سید رفتیم سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. سید نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشتش پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: « مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها.
تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد. ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها. باید پیام این هایی را که تو خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🥀گفتم اگه این کار بکنیم چی میشه. گفت: «جامعه بیمه میشه. گناه در سطح جامعه کم میشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه. اون وقت جوانها میشن، یار امام زمان (عج).» بعدش ادامه داد: «ما نمی توانیم چکشی و تند برخورد کنیم، باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون را انجام بدیم.
🥀 باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما را دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته باید قبلش روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم بی فایده هست. کلام ما تاثیر نخواهد داشت.»
سید می گفت: «من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم، اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.
کتاب علمدار، صفحه 86 الی 89
#یادشهداباصلوات🥀
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بابام قول داده بود که جشن تکلیفم در حرم حضرت رقیه باشه اما شهید شد.
خاطره دختر کوچک شهید محمدی
#مدیون_شهداییم
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷شهیداسماعیل دقایقی فرمانده تیپ مستقل بدر
تیپ بدر متشکل از نیروهای مجاهد عراقی و بعدها اسرای داوطلب (مشهور به احرار) بود. محسن رضایی فرمانده وقت سپاه به دلیل وجود مولفههایی مانند صبر و حوصله،برخورد انسان دوستانه و روحیه تعبد و پایبندی به قیود شرعی، اسماعیل دقایقی را به فرماندهی تیپ بدر منصوب کرد .
مختصر بهخدمات شهیددقایقی درجنگ
🥀در شروع جنگ، وی به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر۹۲ زرهی اهواز حضور یافت.با آزادی خرمشهر در عملیات بیت المقدس، دقایقی مسئول یگان حفاظت از شخصیتها در قم و استان مرکزی شد. در پی فرمان امام خمینی مبنی بر لزوم حضور افراد مؤثر در جبههها، وی به جبهه بازگشت.
🥀در جریان محاصره شهر سوسنگرد، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهیدحسین علمالهدی در شکستن محاصره سوسنگرد جنگید. در عملیات «فتحالمبین» شهیددقایقی در قرارگاه لشکر فجر با شهیدمجید بقایی که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت، همکاری داشت.
وی در ۱۳۶۲ مسئولیت راه اندازی دوره عالی مالک اشتر را به منظور آموزش اصول و مبانی جنگ، آرایش و تاکتیکهای نظامی به افراد نخبه و توانمند برای به کارگیری در مسوولیتهای فرماندهی برعهده گرفت، همزمان با اجرای این طرح، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون آغاز شد و شهیددقایقی با حضور در این نبرد به عنوان فرمانده یکی از گردانهای خط مقدم به مبارزه با دشمن پرداخت.
سرانجام در ۲۸ دی ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵ هنگام مأموریت شناسایی، مورد اصابت بمباران هواپیماهای عراق قرار گرفت و در منطقه عمومی شلمچه بهشهادت رسید.
#یادشهداباصلوات🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حلالیت طلبی و قرائت زیارت عاشورا حاج قاسم در مراسم تشییع شهید الله دادی
انتشار به مناسب سالروز شهادت شهید الله دادی..
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
داستان«ماه آفتاب سوخته» قسمت 4⃣4⃣ 🌟اسلم که شهید میشود، انس بن حارث که بیش از هفتاد سال سن دارد و
داستان«ماه آفتاب سوخته»
قسمت: 5⃣4⃣
⭐️اینجا هُرم داغ پیچیده، انگار زمین و زمان آتش گرفته اند، امام می خواهد آخرین نمازش را به جا آورد، نماز ظهر یا همان نماز خوف که در هنگام جنگ می خوانند و دو رکعت بیشتر نیست، عمر سعد نیشخندی می زند و میگوید: بگذارید نماز بخوانند، این روباه مکار، می خواهد حسین را هنگامی که به نماز ایستاده از نفس بیاندازد تا این غائله ختم شود، اما امام از نیتش باخبر است.
⭐️امام به نماز می ایستد و یاران و جوانان بنی هاشم و اهل حرم پشت سر این آفتاب عالم افروز به نماز ایستاده اند و رباب هم پشت سر دلبر ایستاده و خوب میداند این آخرین نمازی ست که قامت حسینش را در رکوع میبیند...
اشک در چشم ها حلقه زده، یکی از یاران امام به اسم سعیدبن عبدالله پیش روی امام ایستاده تا اگر کسی خواست با تیری حسین را نشانه رود، با تمام جان و تن، تیر را نوش کند تا نمازحجت خدا تمام شود، او راست قامت ایستاده بود تا نماز ناطق، آخرین کرنشش را بر درگاه معبود نماید و سپس به مسلخ عشق رود و ذبح عظیم به درگاه پروردگار ارزانی شود.
⭐️نماز دلبر و دلدار تمام شد و عاشق دلسوخته در حالیکه سیزده تیر بر بدنش فرو رفته بود، بر زمین افتاد و خوشحال بود از اینکه تا انتهای این نماز خوف طاقت آورده، امام سر سعید را روی دامن گرفت و سعید بریده بریده گفت:ای پسر رسول خدا! آیا به عهد خود وفا کردم؟!
اشک در چشمان امام مظلوم حلقه زد و فرمود:«آری! تو در بهشت پیش من خواهی بود»
⭐️چشمان سعید بسته شد و میرفت تا در ملکوت در جوار یاران شهیدش ادای نماز ظهر عاشورا نماید.
نماز تمام شد و زهیر نزد امام آمد و رخصت میدان گرفت...او بیست روز بیشتر نیست که در جرگه شیعیان قرار گرفته و عجب خوش عاقبتی داشت، زهیر شمشیر را دور سرش می چرخاند و میگفت: من زهیرم که با شمشیرم از حریم حسین پاسداری می کنم.
صدای او لرزه بر اندام سپاه دشمن می اندازد و شمشیرش چون داسی علف های هرز را درو می کند.
زهیر با لب تشنه انقدر می جنگد که بالاخره در حمله ای دسته جمعی او هم ملکوتی میشود.
🌟با کشته شدن زهیر، کل یاران امام کشته میشوند آنان عهد کرده بودند که تا زنده اند اجازه ندهند کسی از جوانان بنی هاشم و فرزندان پیامبر به جنگ رود و کشته شود.
حال امام پنجاه یار باوفا را از دست داده، چشم سپاه دشمن به حسینِ تنهاست که ناگهان نوجوانی رجز خوان جلو می آید و اذن میدان میگیرد، نوجوانی که مادرش با دست خویشتن لباس رزم برتن او کرده مادر در گوشش خوانده: روا نیست که تو زنده باشی و حسین بی یاور بماند
امام او را میشناسد و با لبخندی حزین میفرماید: ای عمرو بن جناده، تو نوجوانی بیش نیستی، پدرت در حمله صبح کشته شده و مادرت توان داغ دیگری ندارد، برگرد به نزد مادرت که باید کنار و مراقب او باشی..
⭐️آن نوجوان سر به زیر می افکند و میگوید: نه، مولای من! مادرم خودش ، مرا فرستاده برای رزم، او دفاع از حریم شما را شرط رضایت خودش از من نموده و من دوست دارم در رکاب شما سربازی کنم..
عمرو آنقدر اصرار می کند و نگاه های خیره مادر عمرو آنقدر پر از التماس و تمناست که امام می پذیرد.
عمرو به میدان می رود و چنان رجز خوانی میکند و شمشیر میزند که همه را مبهوت کرده و لبخند به لبان مادر نشانده..
ناگهان گروهی او را محاصره میکنند و گرد و غباری به هوا بلند میشود،اندکی بعد، سایه سیاهی از داخل گرد و غبار بیرون می آید و سر عمرو را پیش روی مادرش می اندازد.
🌟مادر سر نوجوانش را به سینه میگیرد و بر پیشانی او بوسه میزند، حتی زجه ای کوتاه نمیزند تا مبادا حسین غریب شرمسار شود بلکه میگوید: آفرین برتو ای فرزندم!ای آرامش قلبم، مرا در پیشگاه خدا سرفراز کردی
و به همین کلام بسنده نمی کند، مادر عمرو از جا برمیخیزد و به سمت سپاه کوفه می رود، او می خواهد حادثه ای شگرف بیافریند...حادثه ای که در تاریخ بماند و به همگان گوشزد کنند، در دامان این شیرزنان، شهدا پرورش می یابد و از دامن این زنان است که مردان به معراج میروند و یک زن واقعی و آزاده چنین است.
مادر عمرو روبه روی سپاه دشمن میایستد و سر پسر نوجوانش را به سمت سپاه پرتاب میکند و میگوید: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم پس نمیگیریم...
و این است از عظمت های تابلوی بی بدیل عاشورا...و این است عمق عشق پاکی که ملائک آسمان حسرتش را می خورند
ادامه دارد...
✍به قلم:ط_حسینی