eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
10.4هزار ویدیو
26 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 «گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) ۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#به_رنگ_خاک خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی🌷🌷 قسمت اول 🥀از همان بای بسم اللّه که هنوز الفبای
قسمت دوم خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی🌷 از شش سالگی با دو تا از برادرهایش می رفتند مکتب. با خودشان آبِ خوردن و زیرانداز می بردن. هر روز، سرِ اینکه کدام شان پارچ آب یا زیرانداز را بگیرد جروبحث داشتند. ملّای مکتب، پیرزن مهربان و باصفایی بود. 🥀پنجاه، شصت تایی شاگرد داشت؛ دختر و پسر.هرکدام از بچه ها را می فرستاد پیش کسی که بیشتر بلد بود تا قرائت قرآنش را بررسی کند. سیدحسین از آنهایی بود که با یک بار تکرار یاد می گرفت. حتی بزرگ ترها پیش او درس پس می دادند. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید ┏━━━━━━━━🌷🍃━┓ @shohadabarahin_amar ┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#به_رنگ_خاک قسمت دوم خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی🌷 از شش سالگی با دو تا از برادرهایش می
قسمت سوم‌ خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی 🌷🌷 هرکس به سورۀ بیّنه می رسید بچه ها برایش می خواندند:«لم یکن حلوا بکن، بهر ملّا جدا بکن» حسین که به این سوره رسید، از مادر خواست برایش حلوا درست کند. مادر مهمان داشت و حواله اش داد به بعد از رفتن شان. حسین این جور وقت ها معطل نمی ماند. دستور حلوا را پرسید و خودش دست به کار شد. روغن و آرد و شکر را ریخت روی هم و ایستاد پای گاز. خواهرها سماجتش را که دیدند آمدند کمکش. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید ┏━━━━━━━━🌷🍃━┓ @shohadabarahin_amar ┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#به_رنگ_خاک قسمت چهارم‌ خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی 🥀 یک سال از او کوچکتر بودم، همبازی و هم
📔 قسمت پنجم خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی 🥀با چند تا از پسرهای هم سن و سال خودمان رفته بودیم دزفول، کنار رودخانۀ شهر. پاچه هایمان را زدیم بالا و پایمان را گذاشتیم توی آب رودخانه. آب یخ بود و شتاب زیادی داشت. سرمای آب، مغز استخوان مان را می سوزاند. توی رودربایستی با هم مانده بودیم. منتظر بودیم یکی پایش را بکشد بیرون تا بقیه هم انصراف بدهند. یکهو دیدیم حسین لباس هایش را درآورد و شیرجه زد توی آب! دهانمان یک وجب باز ماند. تا به خودمان بیاییم، حسین تا تهِ رودخانه را شنا کرد و برگشت. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید ┏━━━━━━━━🌷🍃━┓ @shohadabarahin_amar ┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📔 #به_رنگ_خاک قسمت پنجم خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی 🥀با چند تا از پسرهای هم سن و سال خودما
قسمت ششم (پایانی ) خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ سال1342 برادرش، سیدمصطفی علم الهدی، در عباسیۀ اهواز منبر رفت و به رژیم شاه بدوبیراه گفت. ساواک دستگیرش کرد. آشنایان به پدرش، آیت اللّه علم الهدی گفتند:«برای آزادیِ سیدمصطفی چی کار کنیم؟» 🥀 و او خیلی خونسرد گفت: «مصطفای من از علی اکبر امام حسین که بالاتر نیست... » همان وقت حسینِ پنج ساله کم کم داشت الفبای مبارزه را از خانواده یاد می گرفت. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید ┏━━━━━━━━🌷🍃━┓ @shohadabarahin_amar ┗━━🌷🍃━━━━━━━┛